تعلیم و تربیت و اگسیستانسیالیزم
در کتاب اگسیستانسیالیزم و عواطف انسان تألیف سارتر فیلسوف معروف فرانسوی آمده ، قسمت اول این کتاب زیر عنوان اگسیستانسیالیزم بوسیله برنارد فرشتمن به انگلیسی برگردانده شده و قسمتهای دیگر آن که از کتاب هستی و نیستی با هیچ بودن گرفته شده بوسیله هازل ای، با رنز به انگلیسی ترجمه شده است. نگارنده از ترجمه های انگلیسی نقل می کند. سارتر در صفحه ۱ از کتاب اگسیستانسیالیزم و عواطف انسان اگسیستانسیالیزم را چنین تعریف می کند:
 
منظور از اگسیستانسیالیزم عقیده ای است که زندگی انسان را ممکن می سازد در و علاوه بر این اعلام می کند که در هر حقیقت و در هرعمل یک زمینه یا اساس انسانی و یک جنبۀ ذهنی یا عامل درونی انسانی وجود دارد. شاید منظور سارتر این است که فلسفه آگسیستانسیالیزم آنچه را که در واقع درخور شأن انسان می باشد و زندگی انسان را از حیات دیگر موجودات جدا می کند بیان می نماید. در قسمت دوم تعریف بالا اینطور بنظر می رسد که سارتر میخواهد نقش انسان را در بوجود آوردن حقیقت و انجام کارها مهم و اساسی تلقی نماید. سارتر در صفحه ۱۳ این کتاب السیستانسیالیستها را به دو دسته تقسیم می کند:

دسته اول اگسیستانسیالیستهای مسیحی که به وجود خدا اعتقاد دارند. یاسپرس و گاریل مارسل جرء این دسته محسوب می‌شود. دسته دوم آنهایی که منکر خدا هستند. هیدگر و اکسیستانسیالیستهای فرانسوی که سارتر نیز با آنها همعقیده است جزء دسته دوم می باشند.
 
به نظر سارتر آنچه در میان آگسیستانسیالیستها مشترک می باشد اعتقاد به تقدم وجود بر ماهیت است. از نظر آگسیستانسیالیستها عامل ذهنی یا درونی Subjectivity یا عامل انسانی نقطه شروع را تشکیل میدهد. سارتر برای اینکه منظور خود را از تقدم وجود بر ماهیت روشن سازد وضع انسان را با اشیاء مقایسه می کند. به نظر او در تهیه اشیاء، سازنده ابتدا مفهوم شیء مورد نظر را در ذهن مجسم می کند و سپس به تهیه آن اقدام می نماید. در اینجا سارتر میان انسان و اشیاء فرق می گذارد. در مورد تهیه یک کتاب یاساختن یک آلت قطع کاغذهمانطور که گفته شد ابتدا سازنده مفهوم کتاب را پیش خود مشخص می کند و بعد آن را بوجود می آورد. درباره انسان، سارتر عکس این جریان را صادق می داند. به نظر او انسان ابتدا وجود دارد و بعد به ساختن مفهوم یا ماهیت خود مبادرت می کند. سارتر عقیده طرفداران مذهب مسیح را مبنی براینکه خدا ابتدا مفهوم یا ماهیت انسان را در ذهن خود مجسم نمود و بعد او را خلق کرد نمی پذیرد. به نظر سارتر اگر این عقیده مورد قبول قرار گیرد انسان و اشیاء در یک سطح قرار می گیرند. در این زمینه عقیده طرفداران مذهب مسیح با عقیده فیلسوفانی مثل دکارت و لایب نیتز تفاوت ندارد. این دو فیلسوف نیز خدارا خالق انسان می دانند. به نظر سارتراعتقاد به خدا مستلزم این است که ماهیت انسان مقدم بر وجود او باشد و ارزشهایی را که انسان باید خود بوجود آورد و متحقق سازد از پیش بوسیله خدا آفریده شده باشند. تقدم وجود بر ماهیت در مورد انسان یعنی اینکه انسان وجود دارد، تجلی می کند، روی صحنه ظاهر می گردد و بعدا به تعریف خود اقدام می کند. اگر انسان آنطور که اکسیستانسیالیست او را درک می کند غیر قابل تعریف می باشد به علت این است که او در ابتدا هیچ یا عدم می باشد، فقط بعدة چیزی خواهد شد و خود آنچه را که خواهد بود می سازد. در صفحه ۱۶ همین کتاب نظر بعضی از فلاسفه قرن ۱۸ را که اعتقاد به خدا را ترک کردند مورد بحث قرار میدهد. سارتر می گوید: این دسته که از جمله آنها دیدرو و ولتر می باشند خود به وجود خدا اعتقاد نداشتند اما انگار خدا را وسیله تقدم وجود بر ماهیت قرار ندادند. آنها نیز برای انسان ماهیتی کلی که مفهوم او را تشکیل می دهد در نظر گرفتند و معتقد بودند که هر انسانی نمونه یا مصداقی ازین مفهوم کلی می باشد. کانت نیز به وجود مفهومی کلی قائل بود و ازین رو اعتقاد داشت که انسان وحشی، انسان طبیعی و انسان بورژوا همه تحت یک تعریف قرار می گیرند و صفات اساسی آنها یکسان می باشد.
 
اینطور بنظر می‌رسد سارتر میان اعتقاد بع خدا و تقدم ماهیت بر وجود ملازمه ای قائل است. در واقع چنین ملازمه ای وجود ندارد. همانطور که خود او بیان میدارد دیدرو و ولتر اعتقاد به خدا نداشتند و ضمنا ماهیت انسان را بر وجود او مقدم فرض می نمودند. از طرف دیگر همه اکسیستانسیالیستها، چنانچه در پیش گفته شد، منکر وجود خدا نیستند. کیر کگارد، یاسپرس و مارسل خداپرست هستند و در عین حال چنانچه خود سارتر در صفحه ۱۳ نقل می کند معتقد به تقدم وجود بر ماهیت می باشند. استدلال سارتر درباره تقدم وجود بر ماهیت و ملازمه آن با انکار وجود خدا نیز مستلزم دور است.
 
در صفحه ۱۰ این کتاب ضمن بیان نظر آگسیستانسیالیستهای منکر خدا چنین می گوید: بر طبق این نظر اگر خدا موجود نباشد حداقل موجودی که در وی وجودمقدم برماهیت است متحقق می باشد، موجودی که وجود دارد پیش از آنکه بتواند بوسیله مفهومی تعریف شود و این موجود انسان است یا همانطور که هیدگر می گوید واقعیت انسانی می باشد.
 
تقدم وجود بر ماهیت در مورد انسان یعنی اینکه انسان وجود دارد، تجلی می کند، روی صحنه ظاهر می گردد و بعدا به تعریف خود اقدام می کند. اگر انسان آنطور که اکسیستانسیالیست او را درک می کند غیر قابل تعریف می باشد به علت این است که او در ابتدا هیچ یا عدم می باشد، فقط بعدة چیزی خواهد شد و خود آنچه را که خواهد بود می سازد. بنابراین طبیعت یا ماهیت انسان وجود ندارد، زیرا خدایی نیست که این ماهیت را درک کند یا تصور نماید. انسان نه تنها ماهیت خود را درک می کند بلکه آنچه را که درباره ماهیت خود می خواهد متحقق می سازد. در این قسمت چنانکه ملاحظه می شود سارتر به این دلیل که خدایی وجود ندارد تا ماهیت انسان را تصور کنند وجود را بر ماهیت مقدم میدارد و از طرف دیگر تقدم وجود را در انسان دلیل بر نبودن خدا تلقی می کند.
 

منبع: اصول و فلسفه تعلیم و تربیت، علی شریعتمداری، چاپ پنجاه و سوم، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران 1391
نسخه چاپی