اصول دیالکتیک

اصل تغییر

در فصل دوم کتاب اصول مقدماتی فلسفه، پلیت سر زیر عنوان «قوانین دیالکتیک» قانون اول، تغییر دیالکتیکی را مورد بحث قرار می دهد، او در ابتدای بحث جمله ای از انگلس نقل می کند: «برای دیالکتیک چیزی قطعی، مطلق و مقدس نیست.» حال این سؤال مطرح است: آیا کسی که هیچ چیز را قطعی تلقی نمی کند، می تواند همین امر را به عنوان یک اصل بصورتی مطلق و قطعی تلقی نماید؟ اگر انگلس توجه به آنچه می گفت داشت این استنباط خود را نیز قطعی و مطلق تلقی نمی نمود. همانطور که ملاحظه می شود در این اصل از همه چیز بحث شده است. از ماده، از الکترون و پروتون، از روابط میان پدیده ها، از نظام حاکم برجهان و از نظامات اجتماعی و اقتصادی، اکنون باید دید یک فیلسوف اجتماعی یا یک اقتصاددان می تواند درباره همه چیز آن هم بصورتی قطعی و مطلق صحبت کند؟ آیا ما می توانیم درباره الکترون و پروتون و روابط آنها و نظام حاکم بر آنها بصورتی مطلق و قطعی اظهار نظر کنیم ؟ بدون تردید در این باره باید نظر فیزیک دانان را بررسی کرد و دید آیا آنها اینگونه پدیده ها و ارتباط حاکم بر آنها را متغیر فرض می کنند یا اینکه در جهان متغیر اموری را نیز ثابت تلقی می نمایند.
 
وقتی مارکس میگوید «تاریخ تکامل جبری وسایل تولید است.» آیا او این اصل را مطلق و قطعی تلقی نمی نماید؟ با اینکه اصل مذکور با آنچه درتاریخ جهان رخ داده است در اکثر موارد هماهنگ نیست و از این جهت قطعی تلقی نمی شود، معذلک اگر بخواهیم گفته انگلیس را بپذیریم، باید این برداشت از تحولات تاریخی را نیز غیرقطعی و نسبی تلقی نماییم. در منطق قدیم نیز ضمن بحث از مقوله های دهگانه از نسبت متقابل میان پدیده ها گفتگو بعمل می آید. پاره ای از فیلسوفان مانند رئالیستهای جدید و پراگماتیستها نیز اصل پیوستگی پدیده ها را بنیان موجودیت آنها تلقی می‌کنند.وقتی پایه گذاران فلسفه مادی دیالکتیکی می گویند: «فلسفه مادی دیالکتیکی قوانین طبیعت و اجتماعات بشری را کشف کرده است»، آیا این گفته را قطعی و مطلق تلقی نمی نمایند؟ با اینکه هیچ فیزیک دان یا هیچ جامعه‌شناسی چنین ادعایی نمی کند و نمی تواند بکند چگونه یک فیلسوف اجتماعی می۔ تواند چنین ادعایی را مطرح سازد؟ به سخن دیگر این ادعا با این گفته تا آنجا که تحقیقات علمی و اجتماعی نشان میدهد امری غیر مدلل و استنباطی شخصی است. مع ذلک این استنباط از سوی پیروان فلسفه مادی دیالکتیکی امری قطعی و مطلق تلقی می شود و از این جهت با اصلی که از انگلس نقل شده سازگار نیست.
 
و در این قسمت نیز پلیت سر بحثها را در دو صورت، صورت متافیزیکی و صورت .مادی مطرح می سازد و آنچه بی پایه و غیر منطقی بنظر می رسد به فلسفه های غیر۔ مادی و آنچه ظاهرة منطقی است به فلسفه مادی دیالکتیکی نسبت می دهد. همانطور که در پیش گفته شد بحث از تغییر در کتابهای منطق و فلسفه از زمان قدیم مطرح شده است و در زبان ما نیز آثاری در این زمینه منتشر شده است. در منطق ضمن بحث از مقوله های دهگانه از تغییر بحث شده است.
 
1-  تغییر مکان یا انتقال یک چیز از محلی به محل دیگر.
۲ - تغییر کمی یا نقصان و افزایش تدریجی یک شیء.
3- تغییر کیفی یا تغییراتی که در چگونگی اشیاء بوجود می آیند مانند تغییراتی که در میوه از ابتدا که به صورت شکوفه ظاهر می گردد تا وقتی که به صورت سیب یا زردآلو در می آید.
4 - تغییر جوهری. فیلسوف شهیر ایرانی ملاصدرا از تغییرات جوهری یا تحول بنیادی اشیاء بحث می کند.

مولوی گفت:
حال امروزی به دی مانندنی   همچو جو اندر روش کی بندنی
فکرت هر روز را دیگر اثـر    شـادی هـر روزی از نـوعی دگـر
 
در مورد اجتماعات انسانی نیز تحول و تغییر در شرایط معین امری ضروری است. در منابع اسلامی آمده است که نظام ظالمانه قابل بقاء نیست.

الملک یبقى مع الکفر و لا یبقى مع الظلم
دنیا با کفر میتواند به حیات خود ادامه دهد اما با ظلم نمی تواند ادامه یابد.

طبق آنچه از منابع اسلام بدست می آید ستمگران و نظامهای ظالمانه محکوم به زوال هستند بنا بر اینکه تنها پیروان فلسفه مادی یا دیالتیکی طرفدار تغییر در طبیعت و نظامهای اجتماعی هستند صحیح نیست.
 

اصل تأثیر متقابل

پلیت سر قانون دوم دیالکتیک را قانون تأثیر متقابل می نامد. در این زمینه از همبستگی پدیده ها صحبت می کند. این بحث نیز از گذشته در میان دانشمندان مطرح شده است. در منطق قدیم نیز ضمن بحث از مقوله های دهگانه از نسبت متقابل میان پدیده ها گفتگو بعمل می آید. پاره ای از فیلسوفان مانند رئالیستهای جدید و پراگماتیستها نیز اصل پیوستگی پدیده ها را بنیان موجودیت آنها تلقی می‌کنند. جان دیوئی اساس جهان را تأثیر متقابل پدیده ها فرض می نماید. به نظر او همین جریان تأثیر متقابل پدیده هاست که موجودیت جهان و موجودیت پدیده ها را ظاهر می سازد. وایت هد نیز موجودیت پدیده ها را در بودن با یکدیگر مطرح می۔ سازد. اینکه موجودات روی یکدیگر تأثیر متقابل دارند بحثی نیست و پدیده ها هم روی یکدیگر اثر می گذارند و هم تحت تأثیر یکدیگر قرار دارند. این موضوع، حتی به صورت عمیق و اساسی چنانکه دیدیم بوسیله مکتبهای مختلف مطرح شده است و نمی تواند به عنوان یک اصل دیالکتیک به فلسفه مادی دیالکتیکی اختصاص داشته باشد.
 
اصولا تجربه انسان یک نوع تأثیر متقابل انسان با محیط می باشد. علم جریان با نتیجه تأثیر متقابل انسان و محیط است. (در قلمروی محدودتر) فلسفه نیز جریان و حاصل همین تأثیر متقابل است. (در قلمروی محدود با موضوعات کلیتر) هنر نیز نتیجه تأثیر متقابل انسان و محیط می باشد. (در قلمروی خاص با محدودیت کمتر) فراگیری به طور کلی نیز جریان و حاصل تأثیر متقابل فرد یادگیرنده و موضوع با امر مورد یادگیری است. به طور کلی ارتباط پدیده ها و تأثیر آنها روی یکدیگر یک امر عینی یا امری است که به عنوان یک واقعیت مسلم تلقی می گردد. طرح این امر به عنوان یک اصل یا تعبیر آن به اصل چندان منطقی بنظر نمی رسد.
 

منبع: اصول و فلسفه تعلیم و تربیت، علی شریعتمداری، چاپ پنجاه و سوم، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران 1391
نسخه چاپی