حکمت متعالیه
رابطه علیت بین علت و معلول، یک رابطه ذاتی و تغییر ناپذیر است. یعنی وجود معلول، وابستگی ذاتی به وجود علت فاعلی دارد و محال است که علت و معلول جابه جا شوند و وجود علت، وابسته به وجود معلول گردد؛ چنانکه محال است که معلول از چیزی صادر شود که وابستگی وجودی به آن ندارد.
 
از سوی دیگر در مباحث علت و معلول ثابت شده است که ملاک معلولیت، ضعف وجودی است. پس هرجا بتوان موجود کامل تر و قوی تر را فرض کرد، به گونه ای که موجود ضعیف تر، شعاعی از وجود آن به حساب آید و نسبت به آن استقلالی نداشته باشد، چنین فرضی ضرورت خواهد داشت.
 
با توجه به این دو مقدمه، قاعده مزبور به این صورت در می آید: اگر تعدادی از موجودات را فرض کنیم که هرکدام از آنها قوی تر از دیگری باشد، به گونه ای که بتواند علت وجود آن به شمار آید، هر موجود قوی تر در مرتبه مقدم بر موجود ضعیف تر قرار خواهد گرفت و ضرورتا نسبت به آن، علت خواهد بود تا برسد به موجودی که فرض کامل تر از آن محال باشد و امکان معلولیت برای هیچ موجودی را نداشته باشد. اگر عقلا به انجام کاری حکم دهند و پشتوانه این حکم، عقل برهانی باشد، تمسک به سیره آنان تمسک به خود عقل است. در این حال به استناد برهانی بودن آن حجت است. اما اگر انجام کاری به حکم عقل نباشد و در عین حال در بین مردم رایج باشد، باید به امضای شارع و صاحب دین برسد.  طبق این قاعده، وجود جوهر عقلانی که کامل تر از دیگر جواهر است و می تواند علت برای وجود آنها باشد ثابت می شود و واسطه ای بین مرتبه بی نهایت شدید وجود(خدای متعال) و مراتب نازله وجود خواهد بود.
 

عقل مفارق

حکما جوهر را به جسمانی، نفسانی و عقلانی تقسیم نمودهاند. (بحث انواع جوهر مادی و مجرد و اختلاف دیدگاه فلاسفه در این مسئله موضوعی خارج از بحث ماست) به بیان مرحوم صدرالمتألهین، جواهر موجود به اعتبار تأثیر و تأثر تقسیم به سه قسم می گردند: یک قسم از آنها مؤثر است ولی اثر نمی پذیرد که از آن تعبیر به عقول مفارق می گردد و قسم دیگر اثر می پذیرد ولی اثر نمی گذارد؛ مانند اجسام مکان گیر که قابل تقسیم اند و قسم سوم هم اثر می گذارد و هم اثر می پذیرد به تأثیر از عقول مفارق و در اجسام اثر می گذارد که آنان را نفوس گویند.
 
منظور از جوهر عقلانی، حقایق مجرد و بسیط و نوری و مفارق هستند که ذاتا و فعلا مجردند و به حسب شدت وجودیشان در سلسلهای طولی قرار گرفته اند اولین آنها در اصطلاح فلسفی که مقرب ترین آنهاست به خداوند بزرگ، عقل اول است و آخرین و پایین ترین آنها از حیث وجودی، عقل فعال است و تفاوت عقل مستفاد (از جمله مراتب عقل نظری انسان) با عقل فعال در این است که عقل فعال از ابتدا مجرد بوده است و لکن عقل مستفاد از دیدگاه مرحوم صدرالمتألهین از ماده شروع کرده تا مجرد شده است. چرا که ایشان نفس را جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء میداند. پس نیرویی که عقل انسان را از بالقوه بودن به مرحله مستفاد می رساند، همان عقل فعال است که رشد و تربیت جهان ما به او سپرده شده است. باید توجه داشت که اطلاق عقل بر جواهر عقلانی مفارق و از جمله عقل فعال، ربطی به عقل به معنای قوه درک کننده مفاهیم کلی ندارد. (1)
 

عقل قطعی و فلسفی

عقل در این مبحث به معنای نیروی ادراکی ناب است که از گزند وهم و خیال و قیاس و گمان مصون است و پیش از هر چیز گزاره اولی، یعنی اصل تناقض را به خوبی می فهمد و در ظل آن، گزاره های بدیهی را کاملا ادراک می نماید؛ مانند بطلان جمع دو ضد، جمع دو مثل، دور و سلب شیئ از نفس.
 
چه این که ضرورت ثبوت شیئ برای نفس خود را نیز به عنوان بدیهی نه اولی ادراک می نماید و در فرق میان اولی و بدیهی چنین می یابد که اولی غنی از دلیل است و بدیهی مستغنی از آن، نه غنی از آن. آنگاه سایر مطالب نظری را با ارجاع به بدیهی مبین می نماید و شعاع چنین عقل نظری کلینگر و جهان بین که بطل عرصه فلسفه بطلان ناپذیر الهی است حکمت عملی را در بر می گیرد. زیرا حکمت عملی شامل اخلاق، فقه و حقوق در ردیف علوم جزئی است و تحت اشراف علم کلی و فلسفه اعلى است. (2)
 
به فرموده مرحوم علامه طباطبایی: انسان به مقتضای شعور انسانی و نهاد خدادادی خود چیزهایی را درک می کند که در میان آنها یک سلسله قضایایی است که در صحت آنها هیچ گونه تردید نداشته و اضطرار آنها را می پذیرد؛ مانند این که یک، نصف دو است و چهار از دو بیشتر است. این گونه ادراکات و تصدیقات را عقل قطعی می نامیم و معنای حجیت آنها همان قبول اضطراری ماست و اگر بخواهیم مجهولی از مجهولات مسائل مبدأ و معاد و کلیات آفرینش را با این گونه معلومات بدیهی اضطراری حل نماییم، اصطلاحا این بحث را بحث فلسفی می نامیم.(3) اصول منضبط عقلی و راهکار استوار تفکر فلسفی فی نفسه عاری از خطا و مبرا از لغزش و اضطراب است و در صورتی که دلیل عقلی با صورت قیاس شکل اول و مواد یقینی تشکیل شود، سالک را به ساحل نجات می رساند.
 
حقایق حصولی با میزان اصول عقلی ناب و مبانی منطقی استوار سنجیده می شود. رسالت عقل نظری جزم علمی است. او مطالب بدیهی و روشن را به دلیل بداهت آنها درک می کند و مطالب نظری و غیربدیهی را با ارجاع به بدیهیات اولیه، مبین و درک می کند. همواره بین مطالب نظری و بدیهی راهی وجود دارد که آن راه معصوم است و از آن به قواعد منطقی یاد می کنند.
 

فرق عقل و بنای عقلا

عقل (برهان عقلی) از سنخ علم است ولی بنای عقلا از سنخ عمل است. مقصود از عقل همان برهان عقلانی است که گوهر آن از سنخ علم است و اعتبار و حجیت آن ذاتی است چون یا بین است یا مبین. ولی بنای عقلا، سیره و رفتار مستمر آنان است که گوهر آن از سنخ عمل است نه علم و نیز حجیت و اعتبار ذاتی ندارد. زیرا کاری که مردم و عقلا انجام میدهند کار غیر معصوم است. از این رو دلیل اثباتی دین نیست اما آنچه را که عقل می فهمد (برهان عقلی) دلیل اثباتی دین است.
 
از این رو اگر عقلا به انجام کاری حکم دهند و پشتوانه این حکم، عقل برهانی باشد، تمسک به سیره آنان تمسک به خود عقل است. در این حال به استناد برهانی بودن آن حجت است. اما اگر انجام کاری به حکم عقل نباشد و در عین حال در بین مردم رایج باشد، باید به امضای شارع و صاحب دین برسد. اگر به امضای صاحب دین رسید زیرمجموعه سنت قرار می گیرد و مشروع خواهد شد وگرنه مردود است.
 
پی‌نوشت:
1. صدرالمتألهین، مفاتیح الغیب، ترجمه و تعلیق محمد خواجوی، مفتاح هشتم، ص۶۱۴
2. عبدالله جوادی آملی، منزلت عقل در هندسه معرفت دینی، ص ۳۱.
3. سیدمحمدحسین طباطبایی، شیعه (مجموعه مذاکرات با پروفسور هانری کربن)، به کوشش سیدهادی خسروشاهی، ص۱۹۷.
 
منبع: تفکرعقلی در کتاب و سنت، حمیدرضا رضانیا، چاپ دوم، مرکز بین المللی ترجمه و نشر المصطفی، قم 1393
نسخه چاپی