نظام طولی جهان هستی
وجود دارای درجات و مراتبی است که هر درجه و مرتبه عالی تر از مرتبه پایین تر به شدت و ضعف و کثرت و قلت و امثال آن تفاوت دارد. یعنی در عین آن که وجود واحد، بسیط است، این وجود واحد، دارای مراتبی است که از یک طرف به اعلى المراتب می رسد و از طرف دیگر متدرجا نزول پیدا می کند تا به ادنى المراتب می رسد و در بین این دو درجه اعلی و ادنی، بقیه مراتب، بر حسب اختلاف درجات و مراتبشان قرار دارند. به طوری که هرچه رو به بالا برویم، وجود قوی تر و شدیدتر و وسیع تر خواهد بود و بالعکس از بالا هرچه به پایین بیاییم، وجود، ضعیف تر و تنگ تر خواهد بود. به طوری که هر مرتبه از مراتب بالا، واجد کمال درجات مادون خود هست و لاعکس.
 
مانند نور که در عین آن که مفهومش واحد است و حقیقتش بسیط است، ولی دارای یک سلسله ممتد و طولانی است که درجه اعلای آن در خورشید و درجه ادنای آن در ظلمات زمین است و بین این دو درجه، مراتب مختلف و متفاوت از نور در این ستون از نور موجود است و به طور کلی می توان تفاوت بین این مراتب را با کمال و نقص توصیف کرده و جدا نمود. هر مرتبه بالاتر، واجد کمال درجه پایین تر است تا برسیم به معدن نور که در آنجا به نحو اکمل نور موجود است و لاعکس. یعنی هر مرتبه از مراتب پایین تر دارای مرتبه بالاتر نیست و واجد کمال آن درجه نیست تا برسیم به ضعیف ترین درجه ای از نور که سایه ضعیف و کم رنگ به حل آخر از مراتب نور است.
 
 به فرموده مرحوم علامه طباطبایی: نکته حائز اهمیت در بحث تشکیک این است که سلسله موجودات در مراتب وجود در فرض مسئله تشکیک، در وجود غرضی نیستند تا هر مرتبه از آنها در سرحد و مرز مرتبه دیگر قرار گیرد و با آن همجوار و همسایه گردد و در نتیجه هر مرتبه عالی نسبت به مرتبه پایین تر از خود محدود و متعین گردد. بلکه سلسله مراتب، طولی است و همه نسبت به یکدیگر در سلسله علل و معلولات قرار دارند.ثبوت هر واقعیتی عین ذات وی بوده و سلب وی از خودش محال است، معنی این که معلول، وجود و واقعیت خود را از علت می گیرد، این خواهد بود که معلول، واقعیت رابط و غیرمستقلی است که به دامن استقلال علت، چنگ زده و از آن جدایی نمی پذیرد و نسبت معلول به علت، تمثیلا، نسبت شعاع خورشید به خورشید و نسبت سایه جسم به جسم میباشد.هر مرتبه مافوق نسبت به مرتبه مادون خود علت است و هر مرتبه مادون نسبت به مرتبه مافوق خود معلول اوست. و بنابراین چون علت دارای جمیع کمالات معلول خود هست و لاعکس، جمیع مراتب سلسله تشکیکیه وجود دارای جمیع کمالات مراتب مادون خود هستند و لاعکس.
 
بنابراین هر حلقه از حلقات این سلسله طولیه را در نظر بگیریم واجد کمالات درجه مادون خود هست و آن حلقه مادون نیز واجد کمالات حلقه پایین تر از خود؛ تا برسیم به آخرین حلقه وجودیه در مراتب نزول و چون ذات واجب جل و عز در اعلی درجه از سلسله مراتب قرار دارد، جمیع کمالات درجات مادون در او بالفعل موجود است. پس هیچ کمالی در هیچ مرتبه ای از مراتب یافت نمی شود مگر آنکه آن کمال در ذات واجب، موجود است. این است فرمایش صدرالمتألهین و شیخ اشراق و نظائرهم من اجله الاعلام. (1)
 
 

مسئله وجود حق و اطلاق وی

در قبال تحیر و تردیدی که سوفسطی و شکاک اظهار می دارد، ما کمترین تردید و شکی در واقعیت خارج و اصالت و عینیت هستی (همان حقیقتی که در مقابل بطلان و عدم قرار دارد) نداریم. در واقعیت، محدودیت های بسیاری مشاهده می شود که خود خالی از واقعیت نیستند. زیرا موجودات از همدیگر به حسب ذات و وجود، جدا می باشند و جدایی ذات آنها بی این که هر کدام محدود به حدی باشند که مانع از آمیزش و اتحاد وجودی با غیر بوده باشد معنی ندارد.
 
انسان، حیوان، نبات، زمین و آسمان، هرکدام حدی (ماهیتی دارند که غیر را از آن نفی و دفع می نماید. زمین غیر از آسمان است و آسمان غیر از زمین است و ملاک این غیریت، همین زمین بودن و آسمان بودن می باشد. پس زمین و آسمان، دو حدند که به واقعیت خارج ملحق شده و واقعیتی را از واقعیت دیگر جدا کرده اند. هرگز حقیقتی کمال خود را از خویش نفی نمی کند. ناگزیر باید گفت واقعیت دیگری که مافوق این واقعیت هاست این حدود را به آنها ملحق ساخته و محدودشان نموده است.
 
پس واقعیتی در عالم وجود، موجود است که همه واقعیت ها با حدودی که دارند منتهی و مستند به او هستند و هر بقا و زوال و نقص و کمال، به ناحیه او منسوب می باشد. (البته بقا و زوال و زندگی و مرگ به حسب این سیر فکری، معنی دیگری پیدا می کنند. معنی مرگ و زوال این است که هر واقعیتی به داخل محیط خود اختصاص داشته و به خارج از محیط خود راهی ندارد. نه اینکه بطلان و فنا عارض واقعیت وجود می شود؛ مثلا حوادث امروز، با همین قید، ثابت و غیرقابل بطلان و انعدام اند و خارج از امروز، اصلا ظرف وجود حوادث امروز نیست، نه این که واقعیت معین در امروز واقعیت پذیرفته و در فردا واقعیت را از دست میدهد و همچنین معنی بقا و دوام، وسعت محیط یک واقعیت است نه عروض واقعیت پس از واقعیت).
 
این واقعیت که همه واقعیت های محدوده منتهی به او بوده و مستند به وی می باشند، دیگر خود محدود به حدی نیست؛ زیرا افاضه کننده هر حد و نهایتی اوست و بالبداهه دیگر خود حدی نداشته و از هر حدی مطلق و آزاد و از هر ارتباط و افتقار به غیر، غنی بوده و استقلال مطلق خواهد داشت.
 
از این بیان روشن می شود که فوق همه واقعیت های محدوده که در جهان هستی می باشند، واقعیتی است از هر قید و شرطی مطلق و از هر حد و نهایتی آزاد که هر واقعیت محدودی در واقعیت خود از هر جهت که به تصور آید، به دامن وی چنگ نیاز و ارتباط زده و حدود و نهایت وجودی آن به وی منتهی است و هیچ گونه بطلان و انعدام و تغییری را به وی راه نیست؛ زیرا همه این معانی به سوی محدودیت بر می گردد و او محدود نیست. این واقعیت، ذات حق است جل اسمه. از این بیان به طور توقف عده ای از مسائل کلیه به ثبوت می رسد:
 
1. اصالت و واقعیت، از آن هستی اشیاء است.
 
۲. واقعیت اصیل که هستی و وجود است، در همه اشیاء یکی است؛ به معنی این که یک حقیقت و سنخ یکنواخت می باشد، نه این که هستی هر شیء، یک نوع مخصوص و با هستی دیگران از هر جهت، مغایر و مباین بوده باشد.
 
٣. این حقیقت دارای تشکیک بوده و مراتب و درجات مختلف دارد که برحسب هر مرتبه، خواص و احکام مخصوصه ای دارد و اختلاف و تفاوت مراتب آن، مربوط به قلت و کثرت حدود اوست و مرتبه واقعیتی که از هر حد و نقصی منزه و مبری است و هیچ اسم و رسمی را به حسب حقیقت نمی پذیرد، مقام الوهی است اگر اطلاق اسم مقام و مرتبه بر وی صحیح بوده باشد.
 
۴. نظر به این که واقعیت های محدوده جهان هستی، در واقعیت محدوده خود به واقعیت مطلقه نیاز و افتقار دارند، ناگزیر واقعیت آنها واقعیت ربطی و عین ارتباط بوده و هیچ گونه استقلالی در واقعیت خود ندارند و در نتیجه واقعیت به دو قسم مستقل و رابط، منقسم می شود. واقعیت مستقل، واقعیت حق سبحانه و واقعیت رابط، واقعیت های محدوده جهان است.
 
۵. واقعیت خارجی به دو قسم علت و معلول منقسم می شود. علت همان واقعیت وجوددهنده و معلول، واقعیت وجود گیرنده می باشد. البته نظر به این که ثبوت هر واقعیتی عین ذات وی بوده و سلب وی از خودش محال است، معنی این که معلول، وجود و واقعیت خود را از علت می گیرد، این خواهد بود که معلول، واقعیت رابط و غیرمستقلی است که به دامن استقلال علت، چنگ زده و از آن جدایی نمی پذیرد و نسبت معلول به علت، تمثیلا، نسبت شعاع خورشید به خورشید و نسبت سایه جسم به جسم میباشد.
 
6. واقعیت های خارجی به دو قسم واجب و ممکن انقسام می پذیرد. «واجب» آن است که در نفس خود، غیرقابل بطلان و فنا بوده و در واقعیت خود بی این که به چیزی ارتباط نیازی پذیرد، مستقل می باشد و«ممکن» آن است که برای واجد بودن استقلال وجودی، به استقلال وجودی واقعیتی دیگر گراییده و از پیش خود، استقلال وجودی نداشته باشد.
 
پی‌نوشت:
١. مهر تابان، ص ۵۵، ۵۴.
 
منبع: تفکرعقلی در کتاب و سنت، حمیدرضا رضانیا، چاپ دوم، مرکز بین المللی ترجمه و نشر المصطفی، قم 1393
نسخه چاپی