وحدت حق تعالی
اطلاق ذاتی که حق سبحانه دارد، انتفای هر حد و نهایت مفروض را برای ذات ضروری می سازد. هر جزئی که برای وی فرض شود، چون ذات هیچ گونه حد ندارد، عین ذات بوده و عین هر جزء مفروض دیگر شده و معنی جزئیت و کلیت و مغایرت از میان خواهد رفت. همچنین هر مصداق دیگری از سنخ وجود حق که از برای ذات نامحدود مقدسش به عنوان ثانی فرض شود، چون ذاتش محدود نیست، ثانی مفروض، بعینه همان اول خواهد بود.
 
هر اسم و صفتی نیز برای وی فرض شود، باید عین ذات باشد و گرنه غیرذات خواهد بود و ثابت برای ذات و فرض مغایرت او با ذات و مغایرت ذات با وی، مستلزم محدودیت ذات است و آن محال است. همچنین هرگونه تغییری برای ذات مقدسش فرض شود که به واسطه آن، ذات با دو معنی متغایر منظور شود، چون مغایرت مستلزم جدایی و جدایی مستلزم محدودیت می باشد، محال لازم خواهد آمد.
 
از این بیان دستگیر می شود که ذات حق سبحانه، وحدتی در ذات دارد که هیچ گونه کثرتی را نمی توان در آن فرض کرد و این وحدت عین ذات است و غیر از وحدت عددی است که اگر یک واحد دیگر از همان حقیقت فرض شود، غیر از اولی بوده و مجموع دو تای عددی را به وجود آورند؛ زیرا وحدت عددی مستلزم محدودیت واحد می باشد و وحدت حق چنان که گفته شد، عین عدم محدودیت بوده و با وجود چنین وحدتی، هرچه غیر ذات و ثانی ذات فرض شود، به عین اولی برگشته و معنی غیریت و ثانویت را از دست می دهد. پس وحدت ذات حق، عین ذات اوست؛ به نحوی که فرض کثرت در ذات وی، مساوق با عدم فرض ذات است. (1)
 

واحدیت خداوند

ان اعرابیة قام یوم الجمل الی امیر المؤمنین (علیه السلام) علی فقال: یا امیر المؤمنین أتقول ان الله واحد، فحمل الناس علیه و قالوا یا اعرابی أما تری ما فیه امیر المؤمنین (علیه السلام) من تقسم القلب؟
 
فقال امیر المؤمنین (علیه السلام): «دعوه فان الذی یریده الاعرابی هو الذی نریده من القوم». ثم قال التالیة: «یا اعرابی أن القول فی ان الله واحد علی اربعة اقسام، فوجهان منها لایجوزان علی الله عز و جل و وجهان یثبتان فیه. فاما اللذان لایجوزان علیه فقول القائل واحد یقصد به باب الاعداد؛ فهذا ما لا یجوز علیه؛ لأن ما لا ثانی له لایدخل فی باب الاعداد. اما تری انه تعالی کفر من قال ثالث ثلاثة و قول القائل هو واحد من الناس یرید به النوع من الجنس فهذا ما لا یجوز علیه لانه تشبیة و جل ربنا عن ذلک و تعالی و اما الوجهان اللذان یثبتان فیه: فقول القائل هو عز و جل واحد یعنی لیس له فی الأشیاء شبه؛ کذلک ربنا.وحدانیت، دیگر عارض وی نبوده و وجود وی و وحدانیت وی عین هم هستند. پس کسی که وجود وی را شناخته به عین همین معرفت، وحدانیت وی را شناخته است. "معرفته توحیده". و قول القائل انه عز و جل واحد بمعنی انه احدی المعنی، یعنی به انه لاینقسم فی وجود و لا عقل و لا وهم کذلک ربنا عز و جل»،(2)
 
ترجمه روایت: در جنگ جمل مردی اعرابی (بیابان گرد) در حضور امیرالمؤمنین (علیه السلام)  عله برخاست و گفت: یا امیرالمؤمنین (علیه السلام)  آیا تو می گویی خداوند یگانه است؟ مردم بر او هجوم آورده، گفتند: ای اعرابی مگر نمی بینی که امیر مؤمنان در چه تشویش خاطری به سر می برد؟ امیر مؤمنان عله فرمود: رهایش کنید؛ زیرا آنچه این اعرابی می خواهد، همان است که ما از این گروه می خواهیم. سپس فرمود: ای اعرابی این سخن که خداوند یگانه است) چهار صورت دارد؛ دو صورت آن بر خداوند روا نیست و دو صورت دیگر درباره خداوند ثابت است. اما در صورتی که بر خداوند روا نیست، یکی آن است که گوینده ای بگوید: او یگانه است و مقصودش واحد عددی باشد. این روا نیست؛ زیرا آنچه دومی ندارد، در باب اعداد داخل نمی شود. ندیدی آن کس که گفت: «خداوند یکی از آن سه (اقنوم) است»، کافر است؟ و دیگری آن است که گویندهای گوید: او یکی از مردم است و مرادش از این واحد بودن، نوعی از اجناس باشد. این نیز بر خداوند روا نیست؛ زیرا این تعبیر همسان دانستن خدا با غیر اوست. پروردگار ما از این معنا برتر و بالاتر است. اما در صورتی که درباره خدا ثابت است، یکی این است که گویندهای گوید: او یگانه است و در میان اشیاء همسانی برای او نیست. آری، پروردگار ما چنین است. و دیگر آن که گوید: پروردگار ما احدى المعنی است یعنی نه در وجود خارجی قابل تقسیم است نه در عقل و نه در وهم. آری پروردگار ما چنین است.
 
همراه مدلول خود، به سوی وی متوجه شده و پس از طی این مسافت همین که نزدیک ساحت کبریای وی برسند، در برابر عظمت نامتناهی حق، گنگ شده، غرق دریای حیرت و بهت شوند: "دلیله آیاته". و چون وجود وی غیر محدود و غیر متناهی است، دیگر در مورد وی شماره و عدد متصور نیست؛ زیرا عروض عدد به چیزی، مستلزم انقسام تعدد وی و بالأخره عروض حدودی است که در غیر متناهی تصور ندارد. پس وحدانیت، دیگر عارض وی نبوده و وجود وی و وحدانیت وی عین هم هستند. پس کسی که وجود وی را شناخته به عین همین معرفت، وحدانیت وی را شناخته است. "معرفته توحیده". ناگزیر در این صورت، معنی توحید و یگانه دانستن وی همین جدا ساختن وی از خلق خواهد بود؛ نه این که از میان چند واحد احتمالی، یک واحد را اثبات و بقیه آحاد را نفی کنند: "و توحیده تمییزه من خلقه". معنی جدا ساختن نیز جدا ساختن از حیث صفت است نه به معنی کنار کشیدن چیزی از چیز دیگری مانند کنار کشیدن انسانی از انسانی یا یک معنای عقلی از معنای عقلی دیگر. زیرا این گونه تمیز و جدایی انداختن بدون محدود ساختن و نهایت دادن، معقول نیست و چیزی که غیر محدود و غیرمتناهی است این معانی را نمی پذیرد: (و حکم التمیز بینونة صفة لا بینونة عزلة)(3)
 
پی‌نوشت‌ها:
1. شیعه (مجموعه مذاکرات)، ص۱۵۳،
2. شیخ صدوق، توحید صدوق، ترجمه و شرح علی اکبر میرزایی، باب سوم - روایت سوم - ص۸۶
3. شیعه (مجموعه مذاکرات با پروفسور هانری کربن)، ص ۱۲۲.
 
منبع: تفکرعقلی در کتاب و سنت، حمیدرضا رضانیا، چاپ دوم، مرکز بین المللی ترجمه و نشر المصطفی، قم 1393
نسخه چاپی