حق تعالی واحد نیست
واژه واحد بر خداوند اطلاق نمی گردد، این است که حضرتش جل وعلا را از باب تشبیه، یکی از موجودات ماهوی عالم امکان به حساب آوریم: «و قول القائل هو واحد من الناس یرید به النوع من الجنس فهذا ما لایجوز علیه لانه تشبیة و جل ربنا عن ذلک و تعالی». حال یا نوعی از انواع (طبق تقسیمات منطقی) یا جنسی از اجناس یا فصلی از فصول یا عرضی از اعراض یا جوهری از جواهر. زیرا خداوند، مافوق مقوله است و برای آن حضرت اصلا ماهیت به معنای مایقال فی جواب ما هو نیست؛ چون داشتن ماهیت به معنای محدود بودن است و خداوند واجب الوجود است.
 
شیخ الرئیس در این باب می فرماید: «واجب الوجود لایشارک شیئا من الاشیاء فی ماهیة ذلک الشیء؛ لان کل ماهیة لما سواه مقتضیه لامکان الوجود و اما الوجود فلیس بماهیة لشیء ولا جزء من ماهیة شئ. اعنی الاشیاء التی لها ماهیة لایدخل الوجود فی مفهومها؛ بل هو طارئ علیها. فواجب الوجود لایشارک شیئا من الأشیاء فی معنی جنسی و لا نوعی. فلایحتاج اذن الی آن ینفصل (واجب الوجود) عنها بمعنی فصلی او عرضی بل هو (واجب الوجود) منفصل بذاته(1)
 
ترجمه: واجب الوجود با هیچ چیزی در ماهیت آن چیز مشارک نیست. زیرا هر ماهیتی که برای ماسوای اوست مقتضی امکان وجود است و اما وجود نه عین ماهیت چیزی است و نه جزء ماهیت آن چیز. مقصودم این است که چیزهایی که دارای ماهیت اند وجود داخل در مفهوم آنها نیست، بلکه عارض آنهاست. بنابراین واجب الوجود با هیچ یک از اشیاء در معنای جنسی و نوعی مشارک نیست. از این رو نیاز ندارد که به معنای فصلی یا عرضی از آنها تمایز پیدا کند؛ بلکه او به ذات خویش تمایز دارد. (پس ذات او حد ندارد چرا که جنس و فصل ندارد).
 
فقول القائل هو عز و جل واحد یعنی لیس له فی الأشیاء شبه کذلک ربنا». برای خداوند نه مثلی است و نه شبیهی. چرا که مکانت و منزلت رفیع حضرت حق، مثل بردار نیست». خداوند در سوره توحید می فرماید: «ولم ی ن له کفوا أحد»(2). و برای او هیچ گاه شبیه و مانندی نیست». و در سوره شوری می فرماید: «لی کمثله شی»(3) و هیچ چیز مانند او نیست. «الشبه» به معنای مانند، مثل و شبیه و جمع آن اشباه است.
 
«تشابه الشیئان»: آشبه کل منهما الآخر حتی التبسا وفی التنزیل العزیز «ان البقر تشابه علینا» (4)ابوهلال عسگری در تفاوت مثل و مثال می گوید: «مثل آن چیزی است که در تمام حقیقت، با اصل مشارک است و لذاست که نفی مثل از خدا شده است: ولیس گیله شیء. ولی مثال در برخی از اعراض مشارک است و نه در تمام چیزها؛ مثلا انسان مصور در تصویر و یا روی دیوار، مثالی است برای انسان طبیعی؛ زیرا با انسان واقعی مشاری است در مقدار و جهت و دیگر چیزها و نه در تمام چیزها».(5)
 
«المثل به معنای الشبه و النظیر. تماثل الشیئان: تشابها. مائل الشئ: شابهه و یقال ماثل فلانا بفلان: شبهه به و لاتکون المماثلة الا بین المتفقین. تقول: نحوه کنحوه و لونه کلون».(6)
 
به فرموده امام علی  (علیه السلام) عطیة: «کذب العادلون بک إذ شهوک بأصنامهم».(7) دروغ گفتند مشرکان که تو را با بت های خود همانند پنداشتند.واجب الوجود با هیچ چیزی در ماهیت آن چیز مشارک نیست. زیرا هر ماهیتی که برای ماسوای اوست مقتضی امکان وجود است و اما وجود نه عین ماهیت چیزی است و نه جزء ماهیت آن چیز. مقصودم این است که چیزهایی که دارای ماهیت اند وجود داخل در مفهوم آنها نیست، بلکه عارض آنهاست.همچنین به فرموده ایشان: «ما وحده من کیفه و لا حقیقته أصاب من مثله ولا عنی من شبهه و لا صمده من أشار إلیه و توهمه»(8). کسی که کیفیتی برای خدا قائل شد، یگانگی او را انکار کرده است و آن کس که همانندی برای او قرار داد، به حقیقت او نرسیده است. کسی که خدا را به چیزی تشبیه کرد، به مقصد نرسید و آن کس که به او اشاره کند یا در وهم آورد خدا را بی نیاز ندانسته است. حضرت على علیه السلام همچنین در جایی دیگر می فرمایند: «لم تبلغه العقول بتحدید فیکون مشبها».. عقل ها نمی توانند برای او حدی تعیین نمایند تا همانندی داشته باشد.
 

نکات

1. واژه کذب در روایت امام مالک کذب تکوینی است؛ یعنی نظام هستی چنین سخنی را پذیرا نیست و به معنای عدم مطابقت با حق است.
 
۲. بین کیفیت داشتن و شریک داشتن تناسب است. چون وجودی که برای از مقولات ماهوی است، نه کیفیت دارد و نه شریک، بلکه واجب است و لاشریک.
 
٣. وجود حضرت حق مرسل و وحدت او حقه حقیقیه است.
 
۴. تشبیه خداوند به چیزی و همانندی برای حضرتش، عدم وصول به حقیقت و عقیدهای باطل و پوچ و انحراف از مسیر درست است؛ در مقابل، اعتقاد به وحدانیت خداوند، اعتقاد حق و صراط مستقیم است.
 
۵. آن وقت همانندی فرض می شود که محدودیت و حد و مرز و تفاد برای خداوند مطرح شود. تا جایگاهی برای شریک (معاذالله) در نظر گرفته شود و لکن با ابطال حد و مرز و نفاد برای خداوند، به خاطر وجوب وجودش، دیگر شریک و همانند برای حضرتش توهم نمی شود.
 
۶. کارکرد عقل، تحدید اشیاء است و شیء بدون حد در عرصه فهم عقلی واقع نمی شود. این است که جناب صدرا در نظر نهایی ماهیت را قالب ذهنی اشیاء می داند. از این رو حد و ماهیت لازمه اندیشه عقلی است ولو اینکه عقل، کلیات را درک می کند، اما کلیات همراه با حد ماهوی را. از این رو عقل از درک حاق وجود عاجز است.
 
پی‌نوشت‌ها:
 1. شیخ الرئیس، اشارات و التنبیهات، همراه با شرح خواجه طوسی و الجزء الثالث النمط الرابع، فصل ۲۴، ص ۶۱.
۲. توحید، آیه ۴.
٣. شوری، آیه ۱۱.
4. ابراهیم انیس و دیگران، المعجم الوسیط.
5. ابوهلال عسکری، الفروق فی اللغة ج ۱، ترجمه تعلیق و تصحیح محمدعلوی مقدم - ابراهیم الدسوقی شتا، ص۱۳۹
6. المعجم الوسیط.
7. نهج البلاغه، خطبه ۹۱
8. همان، خطبه ۱۸۶
 
منبع: تفکرعقلی در کتاب و سنت، حمیدرضا رضانیا، چاپ دوم، مرکز بین المللی ترجمه و نشر المصطفی، قم 1393
نسخه چاپی