تانک و تو
زود پَر زد از مسیر تانک
پروانه
ناگهان لرزید
یک عروسک
باغچه
خانه
خشک شد لبخند بر لب ها
تو ولی اصلاً نترسیدی
با خودت گفتی
تانک یعنی
رفتن سرسبزی از گل ها
مردن این جاده ها
پل ها
مرگ مادرها
برادرها
قطره قطره
اشک خواهرها
ناگهان رفتی به سمت تانک
و صدای انفجاری رفت تا آن دور
 تو ولی آهسته می رفتی به سمت نور
آن طرف تر روی سنگی
داشت می خواند از تو آوازی
قناری
مانده بود از تو برای ما
آن همه «فهمیده» بودن
یادگاری

شاعر: عباسعلی سپاهی یونسی
نسخه چاپی