دین و سیاست بین الملل
هر چند نوشته‌های زیادی در مورد دین وجود دارد، اما تقریبا هیچ نوشته‌ای درباره رابطه سازمان یافته بین دین و سیاست بین الملل وجود ندارد. احتمالا، تنها چند تحلیل سیستماتیک درباره رابطه بین دین و جنگ وجود دارد. به نظر می رسد اکثر دانشجویان سیاست بین الملل و جنگ این واقعیت را مسلم فرض می کنند که هرگاه عنصر دین در منازعه ای حضور داشته باشد، نقش تسریع کننده ای ایفا می کند: دین بازدارندگی را بسیار مشکل، ظهور خشونت را محتمل تر، جنگ را شدیدتر و پایان دادن به منازعه را بسیار مشکل می سازد.
 
این بخش، پیوند بین دین و جنگ را بررسی می کند. دین می تواند به عنوان نظام رویه ها و باورهایی تلقی شود که در اکثر عناصر ذیل مشترک هستند:
 
 ۱- باور به نیرو یا نیروهای فراطبیعی؛ ۲-عبادت یا ارتباط با آن نیروها؛ ۳- واقعیت های ماورائی از جمله "عرش"، "بهشت" یا "روشنگری"؛ ۴- تمایز بین اعمال توحیدی و کفرآمیز و بین مناسک مذهبی و اشیاء مقدس؛ ۵- دیدگاهی که جهان را نظامی بهم پیوسته تلقی می کند و رابطه حقیقی بشریت را با آن تعریف می کند؛ ۶- قانونمندی رفتار در چارچوب همان جهان بینی؛ ۷- جامعه دنیوی که به واسطه تبعیت از این عناصر شکل گرفته است. همانند ملی گرایی، دین نیز ویژگی های جامعه انگارشی و جامعه بشری را داراست. بدین گونه، دین در راستای حمایت از جامعه و اهداف آن به عقلانی کردن مفهوم "از خود گذشتگی کمک می کند.امروزه افزایش پیروان مذهبی با روند دیگری به نام دمکراسی سازی همراه شده است. در سراسر جهان فشار بر نظام های سیاسی برای شفافیت و پاسخگویی بیشتر نسبت به مردم به این معنی بوده که بخش های مختلف جامعه توانسته اند برنامه های خود را در حوزه سیاسی پیش ببرند.برخلاف ملی گرایی که بر اساس آن، "از خود گذشتگی" تنها می تواند از لحاظ جامعه، عقلانی تلقی شود، دین امکان دیگری از رستگاری بشر را بسط و توسعه میدهد؛ و همچنین برخلاف ملی گرایی، دین کمتر به سرزمین خاصی پیوند داده می شود. تفاوت نهایی و عمده بین ملی گرایی و دین این است که ملی گرایان به ملیت جدیدی وارد نمی شوند یا دیگران را تشویق به پذیرفتن ملیت جدیدی نمی کنند: برای مثال، احتمال ندارد یک صرب را ببینیم که تلاش کند یک فرانسوی را به صرب شدن ترغیب کند. شخص، یا عضو یک ملت است یا نیست و در برخی نمونه ها نمی تواند عضو یکی بشود). در مقابل، اکثر مذاهب چشم انداز تغییر مذهب را به افراد غیرعضو ارائه می کنند و حتی برخی مذاهب از اعضایشان درخواست می کنند تا دیگران را براساس باورهای اعتقادی شان، به دین خود در آورند.
 
در اینجا، تاثیر مذهب بر خشونت هسته اصلی نوشته من است و بر این اساس به دو سوال اصلی بسنده می کنم: نخست، آیا طرفداران مذهبی یا دولت هایی که حکومت هایشان رویکرد مذهبی دارند، بازیگرانی عقلانی هستند؟ گرچه تفاوت های زیادی را می توان بین مذاهب رسمی موجود شناسایی کرد، ولی ما به عنوان دانشمندان اجتماعی با حذف جزئیات واحد تحلیل، نظریه های کلی را بسط داده ایم. در واقع، روند تلخیص و ساده سازی همواره منجر به حذف اطلاعات می شود، اما اگر با دقت عمل شود، نتایج آن می تواند ارزشمند باشد زیرا به ما اجازه میدهد پیوندهایی را که نمی توان بدون فاصله گرفتن از ویژگی های خاص موضوعات فردی، درک و تحلیل کرد، مشاهده کنیم.
 
دوم؛ با این فرض که بازیگران مذهبی، عقل گرا هستند، چگونه مذهب باید با تبیین‌های عقلانی درباره جنگ از قبیل غیر قابل تقسیم بودن نتیجه، مشکلات ناشی از تعهد، اطلاعات خصوصی و افق های زمانی نامتقارن، سازگار شود؟ اگر افراد مذهبی، بازیگرانی عقل گرا هستند، چرا جنگ نباید به عنوان ابزاری ناکارآمد برای تصدیق ارزش های پنهانی تلقی شود، همان گونه که برای بازیگران غیرمذهبی چنین است؟ بر اساس استدلال این نوشته، جواب های بدست آمده برای هر دو سوال نشان می دهند که گنجاندن باور و رویه مذهبی در نظریه های تعامل سیاسی، ساختن نظریه هوشمند و سیاست گذاری که مذهب را عاملی اصلی تلقی می کنند، قابل قبول است.
 
بازخیزش جهانی دین، روندی عملی همراه با پیامدهای مهم سیاسی است که می تواند به روش های مختلفی مشاهده شود. نخست این که تعداد افرادی که "مذهبی تر" یا در مذهبی جدید "تولدی دوباره یافته اند" در سه دهه گذشته همواره در حال افزایش بوده اند، به گونه ای که این روند هیچ نشانه ای از رکود یا توقف را نشان نمی دهد. به نظر می رسد مسلمانان و مسیحیان پروتستان بزرگترین سهم را در این پدیده دارا باشند، به شیوه ای که شاخه هایی از پروتستانیسم در مناطق اولیه کاتولیسم (برای مثال امریکای لاتین و آفریقا) پیشرفت کرده اند و مسلمانان پیروان بیشتری را جذب کرده و رویهمرفته نسبت به جوامع غیر مسلمان از جمعیت جوان بیشتری برخوردار بوده اند. با توجه به تمایلات مردم و تغییر کیش یا دین، جای تعجب نیست که برخی پیش بینی می کنند دین وارث زمین خواهد شد.
 
امروزه افزایش پیروان مذهبی با روند دیگری به نام دمکراسی سازی همراه شده است. در سراسر جهان فشار بر نظام های سیاسی برای شفافیت و پاسخگویی بیشتر نسبت به مردم به این معنی بوده که بخش های مختلف جامعه توانسته اند برنامه های خود را در حوزه سیاسی پیش ببرند. در حوزه عمل نیز، این روند بدان معناست که به همان اندازه که جوامع مذهبی رشد می کنند، نفوذشان نیز در سیاست بیشتر می شود. بررسی و مطالعه ساده این روند، باز شدن فضای سیاسی را به لحاظ جهانی نشان میدهد. تنها در طول یک دهه ( از سال ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۰) میانگین نظام سیاسی دولت ها بیش از ۲ درجه جهش داشته است: در حالی که در سال ۱۹۹۰ میانگین 0.76. بود تا سال ۲۰۰۰ این رقم به میزان 2.83 رسید. قطعا، اکثرا دولت ها در بخش استبدادی این پیوستار قرار می گیرند (نمره ۶، برای شرایطی است که دانشمندان کشورها را دموکراتیک توصیف کنند). با وجود این، به نظر میرسد تقویت روند دموکراسی سازی در سطح جهان، رویه ای را ایجاد می کند که به بازیگران و موضوعات مذهبی اجازه می دهد آسان تر وارد عرصه سیاست شوند.
 
منبع: دین و نظریه روابط بین الملل، جک اسنایدر، ترجمه سیدعبدالعلی قوام، رحمت حاجی مینه، چاپ اول، نشر علم تهران ۱۳۹۳
نسخه چاپی