نگاهی متفاوت به علم و الهیات
مدت زیادی است که علم معصومیت آغازین خود را از دست داده است. سرور ناشی از پیشرفت‌های قرن نوزدهم و نیمه ی اول قرن بیستم فرو نشست. این تصور که پیشرفت علمی موجب پیشرفت آدمی می شود، در دهه های بعد به نحو روزافزون از اذهان مردم پاک شد.
 
تقریبا تمام پیشرفتهای چشمگیر علمی و فن آوری - فن آوری هسته ای، مهندسی ژنتیک، پزشکی فشرده، «انقلاب سبز»، خودکار شدن تولید، جهانی شدن اقتصاد، فن آوری ارتباطات - پیامدهایی منفی نیز داشته اند که غیرعمدی بوده و یا از سر سهل انگاری به وجود آمده اند. بعد از سقوط اقتصاد حبابی در پایان قرن بیستم حتی اقتصاددان های نئولیبرال اعتقاد زیادی به خودتنظیمی بازارها توسط اداره ی عقلانی آنها، نداشتند. اینکه در هزاره‌ی سوم میلادی به جای مبارزه با فقر، گرسنگی، بیماری و بی سوادی سرمایه گذاری های میلیاردی در صنعت سلاح های کشتار جمعی صورت می گیرد، چندان سازگار با عقلانیت نیست. در واقع جنگ هایی که در افغانستان و عراق صورت گرفت، ظاهرا جنگ هایی کاملا معقول بودند که در آغاز قرن ۲۱ به وسیله‌ی فن آوری‌های پیشرفته انجام گرفت که عواقب ویرانگری برای کشورهای مربوطه و کل جهان داشت. به نحوی که تعدادی از مردم به شک افتادند که آیا واقعا نوع انسان از عقل برخوردار است؟ مسلما این مسئله نمی تواند دلیلی برای مقابله با علم و عقل باشد، بلکه دلیلی است برای مقابله با ساده لوحی نسبت به علمی که علم و فن آوری محض را پیش پای ما می نهد.
 
علم عملا برای فن آوری و صنعت مدرن، برای تصویر جدید جهان و برای تمدن و فرهنگ مدرن به یک زیربنا تبدیل شد. اما علم تنها زمانی می تواند این نقش را به خوبی ایفا کند که زیربنا تمام ساختمان را دربر نگرفته باشد. در صورتی که مردم نسبیت و جنبه ی موقت شرایط اجتماعی و مفاهیم اخلاقی را در تصور جهان و در تمامی طرحها، مدلها و جنبه ها می بینند. در صورتی که در کنار روش های علمی کسانی هستند که علوم انسانی و علوم اجتماعی را مجاز می شمارند و نیز کسانی که از فلسفه و هنوز به طریق دیگری - الهیات حمایت می کنند. به عبارت دیگر علم نباید به جهان بینی شکل بدهد. هر علمی هر چند دقیق و موشکافانه باشد، اگر در مورد خودش مطلق انگاری کند، نه تنها مایهی خنده خواهد بود، بلکه به آسانی تبدیل به خطری مشترک برای جهانیان خواهد شد و اگر علم بکوشد تا از تمامی امور دیگر نیز راززدایی کند (ممکن است روانکاوی به ذهن متبادر شود) نهایتا خودش را دست خواهد انداخت. ولی ما می خواهیم نقطه ی مقابل را اخذ کنیم.در حوزه‌ی آنگلوساکسون اما همه چیز فرق می کرد: آنجا نه تنها الهیدانها عمیقا با فیزیک در آمیخته بودند بلکه فیزیکدان ها نیز عمیقا با الهیات درآمیخته بودند و کارهای مهمی در جهت میانجی گری بین این دو انجام می دادند. منظرها متفاوت اند: دانشمندان بیشتر به تحلیل داده ها، واقعیت ها، پدیده ها، عملکردها، فرآیندها، نیروها، ساختارها، گسترش و از این دست مسائل اهمیت می دهند. اما الهی دانها- و اگر تمایل داشته باشند، فلاسفه‌ها بیشتر به سؤالاتی دربارهی اولین یا آخرین مفاهیم و اهداف، ارزش ها، آرمانها، هنجارها، داوری ها و گرایش‌ها اهمیت می دهند. جای خوشحالی است که می بینیم امروز تعدادی از دانشمندان قبول دارند که نمی توانند حقایق را به نحو قطعی و نهایی ارائه کنند. آنها بیش از پیش حاضرند در نقطه نظرهایی که قبلا به آنها رسیده اند، تجدیدنظر کنند. در واقع در برخی از موارد، برای اینکه کاملا دوباره به عقب برگردند، به خطا و آزمون متوسل شده اند.
 
از دیگر سو الهی‌دانها و فلاسفه باید در گفتگو با دانشمندان، فروتنی و انتقاد پذیری خود را حفظ کنند. در حالی که اگر دانشمندان دربارهی حقیقت ایمان به مزیتهای حرفهای خود متوسل شوند، آن را فاقد حقیقتی پیشین و قطعی خواهند یافت. آنها باید حقیقت را بجویند و آنگاه دوباره مانند سایرین تنها می توانند حدس بزنند. آنها باید روش آزمون و خطا را فراروی خود نهاده و مهیای اصلاح نقطه نظرهایشان شوند. همچنین اگر الهیات را به جای جزم گرایی بی حاصل یک علم به حساب آوریم، اساسا امکان همکنشی در طرح، نقد متقابل و بهبود آن ممکن است و غالبا بدان تأکید شده است. الهیدانها نباید مباحث استدلالی را به شوراهایی که سؤال های چندانی را برنمی تابند، به سادگی بازگردانند و دست به دامن قدرتهایی شوند که پس از آغاز عصر خرد به غیرعلمی بودن آنها واقف شده ایم.
 
 
یقینا، الهیات آلمان نیاز مبرمی به برقراری ارتباط با علم داشت. اعضای مدرسه ی کارل بارت به بهانهی ضدیت این امر با گذشته ی تاریخی شان، مانع گفتگوی الهیدانها با دانشمندان در زمینه ی الهیات طبیعی می شدند. در مدرسه ی رادولف بولتمن تمرکز بر مسئلهی راز زدائی از انسان موجب غفلت از کیهان شناسی شده بود. الهیدانان کاتولیک نیز تنها به ترمیم اسناد مخرب و تعصب آمیز کلیسای کاتولیک و اعادهی حیثیت گالیله و تیلهارد شاردن اشتغال داشتند. .
 
در حوزه‌ی آنگلوساکسون اما همه چیز فرق می کرد: آنجا نه تنها الهیدانها عمیقا با فیزیک در آمیخته بودند بلکه فیزیکدان ها نیز عمیقا با الهیات درآمیخته بودند و کارهای مهمی در جهت میانجی گری بین این دو انجام می دادند. طی دهه ها تعدادی از دانشمندان مدل هایی را در آثار متعددشان ارائه دادند. از آن جمله می توان به فیزیکدان و الهی دان آمریکایی ایان باربور (اهل نورثفیلد ایالت مینه سوتا) ، الهیدان و بیوشیمیست بریتانیایی آرتور پیکاک (آکسفورد) و جان پل کینگ هرن استاد فیزیک ریاضیاتی و الهی‌دان (کمبریج) اشاره کرد.
 
اینجا کمتر به وجه تشابه روش علم و روش الهیات و همچنین وحدت مفهوم علم و عقلانیت پرداخته ام. آن طور که جان پل کینگ هرن در آثارش کوشیده است این امر را نمایان سازد. در مقابل، خودمحوری و استقلال علوم طبیعی و علوم انسانی به خصوص فلسفه و الهیات برایم جالب است. من هیچ طرز برخوردی که حاکی از عذرخواهی در مقام دفاع باشد، سراغ ندارم. برخلاف عالمان آنگلوساکسون قصد دارم طی تحقیقاتی تاریخی و انتقادی به مقایسهی نتایج غیر علمی اعتقادی «سنتی» و یونانی مآبی آباء یونان  با آنچه در عهد عتیق و عهد جدید یافت می شود و در تفسیرهای تاریخی و انتقادی معاصر آمده است، بپردازم. نهایتا در مقایسه با علم هیچ کس جانب فیزیک قدیم نیوتنی را نمی گیرد بلکه همگی دست به دامان نظریهی نسبیت و کوانتم میشوند.
 
منبع: علم و دین، هانس کوک، ترجمه رضا یعقوبی، چاپ اول، نشر تمدن علمی، تهران 1395
نسخه چاپی