ادبيات و قرآن(1)
 ادبيات و قرآن(1)
ادبيات و قرآن(1)


 

نويسنده:وداد القاضي و متستنصرمير
مترجم: نصرت نيل ساز

 
اين مقاله به دو موضوع اصلي مي پردازد: قرآن به مثابه يک اثر ادبي که ويژگي هاي ادبي قرآن را تبيين مي کند و قرآن در ادبيات که کاربرد قرآن در ادبيات اسلامي گوناگون مانند عربي، فارسي، اردو، پنجابي و مالايي را بر مي رسد.
براي بحث جامع تر و کامل تر درباره استفاده از قرآن در ادبيات اسلامي گوناگون غير عربي بنگريد به مقالات ذيل: ادبيات جنوب آسيا و قرآن، ادبيات آسياي جنوب شرقي و قرآن، ادبيات ترکي و قرآن، ادبيات فارسي و قرآن، ادبيات آفريقايي.

قرآن به مثابه ادبيات
 

بررسي ادبي قرآن اين مسئله را مد نظر دارد که قرآن چه قالب و صورتي يعني چه زبان و سبک و ساختاري (نک:زبان و سبک قرآن، شکل و ساختارقرآن)را براي انتقال پيام و محتوايش يا به عبارت ديگر جهان بيني، ارزش ها و قوانينش به کار مي گيرد. (نک: اخلاق در قرآن). دراين نوع پژوهش به جاي محتواي کلام قرآن بر سبک و چگونگي بيان مطالب تأکيد مي شود. ويژگي هاي ادبي قرآن به شکل هاي گوناگون از ديرباز مورد مطالعه قرار گرفته است، اما به طور کلي بستر و زمينه ي اين نوع مطالعات بيش از آنکه ادبي باشد، کلامي، اعتقادي و آموزشي بوده است.(نک:الهيات و قرآن). نقطه آغاز بيشتر آثار مرتبط با اين موضوع به مبارزه طلبيدن کافران از سوي قرآن است، بدين معنا که اگر در منشأ الهي قرآن ترديدي دارند اثري مانند آن بياورند (نک: اعجاز، وحي، کتاب، کلمه الله). اين رويکرد در آثاري مانند اعجازالقرآن ابوبکر باقلاني (1012/403)و دلائل الاعجاز عبدالقاهر جرجاني (د1078/471) نمايان است. باقلاني و جرجاني هر دو بر آن اند که نشان دهند قرآن به عنوان کلام خدايي بي همتا و غير قابل تقليد است و از آنجا که هيچ بشري نمي تواند مانند قرآن همه ي آن يا بخشي از آن را بياورد، بنابراين قرآن معجزه است. در اين مقام قرآن دليل اصالت و صحت نبوت محمد (صلي الله عليه و آله وسلم) (نک: انبيا و نبوت) و بالطبع دين اسلام است. چنين آثاري اساساً در صدد بررسي جنبه هاي ادبي قرآن از منظري مستقل و بيطرفانه نيستند. در 1939 سيد قطب (در 1966) نوشت که اگرچه قطعاً آثاري درباره ويژگي هاي بلاغي قرآن وجود دارد(نک: بلاغت قرآن)، اما تا به امروز هيچ گونه مطالعه و بررسي ادبي يعني هنري بر روي قرآن صورت نگرفته است (قطب، تصوير 206/1)در سال هاي اخير جنبه هاي ادبي قرآن بيشتر مورد توجه قرار گرفته است. يکي از آثار برجسته در اين رابطه کتاب ساختارهاي ادبي مضامين ديني در قرآن به ويراستاري عيسي بلاطه است(نک: ساختارهاي ادبي قرآن). همان طور که بلاطه (Literary structures.X) در مقدمه يادآور مي شود ساختارهاي ادبي عناصر گونه گون و متعددي را در بر مي گيرد مانند: زبان، واج شناسي، صرف (ريخت شناسي)، نحو[نک:دستور زبان و قرآن]، نظم، بلاغت، تأليف و سبک. به اين موارد بايد مسائل مربوط به لحن، آهنگ، سنت شفاهي، تصوير پردازي، نماد پردازي [نک: تصوير پردازي نمادين، استعاره]، تمثيل، گونه، ديدگاه، ارتباطات درون متني، صورتها يا شکل هاي مشابه درون متني و ويژگي هاي ادبي ديگر را نيز افزود که همه در يک بستر فرهنگي و معرفت شناسي تاريخي گرد آمده اند. همه ي اين عناصر در تلفيق با يکديگر پيام و معناي کامل قرآن را پديد مي آورند، همان معنايي که نسل هاي متعدد براي درک آن تلاش کرده اند(همان).
به لحاظ تاريخي، شيوه ي تفسير آيه آيه در تفاسير (نک:تفاسير قرآن: دوره آغازين و ميانه) که بر مطالعات قرآني حاکم بوده، مانع تکوين و شکوفايي يک رويکرد ادبي تمام عيار به قرآن بوده است. در اين شيوه آيات مجزا و بخش هايي از آيه بررسي مي شود و به اجزاي بزرگ تر ترکيب اهميت چنداني داده نمي شود. بنابراين چندان جاي شگفتي نيست که اين رويکرد قرآن را در مظان اتهام عدم انسجام قرار داده است: خواننده به شدت احساس مي کند که قرآن به سرعت و به طور تصادفي از يک موضوع به موضوع ديگرمنتقل مي شود و احتمالاً از هيچ اصل انسجام بخشي پيروي نمي کند و تعجب آور نيست که به تبع آن مطالعات معدودي درباره داستان پردازي قرآن - يعني طرح داستان، گفتگوها، شخصيت پردازي -وجود دارد، زيرا صرف تصور داستان مستلزم ارائه و عرصه مستمر و بي وقفه است، روندي که در رويکرد تفسير آيه آيه امکان پذير نيست (نک: قصص قرآن، اسطوره ها . افسانه ها در قرآن).
بايد گفت که اتهام عدم انسجام قرآن سخني اغراق آميز است. نخست آنکه مسلماً اين مسئله در مورد سوره هاي کوتاه (براي مثال در مورد سوره هاي 80 - 114)، تعداد زيادي از سوره هاي متوسط و بسياري از عبارات و بخش هاي سوره هاي بزرگ تر صدق نمي کند. در قسمت هاي زيادي شاهد اصول تأليفي بارز و مشخصي هستيم که به اجزاي مختلف متن انسجام مي بخشد، مثلاً در آيات 44-47 سوره واقعه و آيات 72-148 سوره صافات گزاره ي مختصر آغازين در هرمورد ذکر جزئيات را در پي دارد. ديگر اينکه مطالعه دقيق تر قرآن نمايانگر الگوهاي تأليفي معيني است، براي مثال زر کشي(د1391/749) نشان مي دهد که قرآن از الگوي خاصي در ترتيب که مبتني بر نظمي منطقي است، تبعيت مي کند. براين اساس در قرآن تقريباً همواره وجود پيش از عدم، آسمان (نک:آسمان) پيش از زمين، مکان (نک:جغرافيا؛ نسبتهاي مکاني) پيش اززمان، تاريکي پيش از نور و شب قبل از روز(نک:روز و شب)، شنيدن پيش از ديدن (نک:شنيدن و ديدن)، رسول(؛رسول)پيش ازنبي، عيسي پيش از مريم و مهاجرين پيش از انصار (نک:مهاجرين و انصار؛ براي اين موارد و جزئيات ديگر نک:زرکشي، برهان، 233/3 و بعد) ذکر مي شود. به همين منوال احکام نيز بر اساس ترتيبي خاص بيان مي شوند، مثلاً آيات 23-24 سوره نسا زناني را که ازدواج به آنان ممنوع است(نک:محارم ازدواج) به ترتيب افزايش فاصله خويشاوندي مي آورد. سومين و مهم ترين نکته اينکه قرآن احتمالاً بيش از هر کتاب مقدسي داراي بستر و سياقي زنده است که در درک پيام آن ضروري است. اين بستر زنده فراهم آمده از ثبت بي واسطه و مستقيم زندگي و تلاش محمد و پيروان او در قرن اول هجري/هفتم م در شبه جزيره عربستان است (نک: عربستان پيش از اسلام و قرآن) و در بسياري موارد در وراي آن فرض هاي تلويحي، سؤالات و اعتراضات ناگفته، دغدغه ها، شک ها و ترديدهاي بيان نشده اي وجود دارد که افراد دخيل و مرتبط با آن در شرايط خاص از آن آگاهي داشتند (نک: مخالفت با محمد، اسباب نزول). توجه دقيق به اين سياق زنده نشان مي دهد که قرآن از انسجام و پيوستگي بالايي برخوردار است. همچنين شايان ذکر است که تعداد زيادي از پژوهشگران معاصر، مسلمان و غير مسلمان، در بررسي قرآن به الگوهاي بسياري پي برده اند و نظرها را به سوي عناصر تأليفي قرآن که پيش از اين مورد توجه نبوده، جلب کرده اند (نک: تفسيرقرآن:ابتدا دوره جديد و معاصر، روش هاي انتقادي معاصر و قرآن).

ويژگي هاي ادبي
 

قرآن داراي گنجينه اي غني از ويژگي هاي ادبي است، از مشهورترين آنها نثر آهنگين داشتن (سجع) و اختصار بيان با استفاده از دو ابزار حذف و ايجاز است. آهنگ قرآن به هنگام قرائت و تلاوت به بهترين وجهي ملموس و آشکار است (نک):تلاوت قرآن.
در ادامه، برگزيده اي ويژگي هاي ادبي قرآن خواهيم داشت تا ببينيم چگونه از آنها براي بيان، ابلاغ و بر جسته سازي مضامين و محتواي قرآن استفاده مي شود.
واژگان:بررسي دقيق نشان مي دهد که واژگان منفرد به کار رفته در بسياري از جاهاي قرآن اهميت ويژه اي در آن سياق خاصي دارند. حضرت يونس هنگامي که مطمئن شد مردم نينوا هرگز ايمان نمي آورند، تصميم گرفت شهر را ترک کند. واژه اي که براي توصيف رفتن او به کار رفته، أبق (صافات، آيه 140) است، لغتي که در عربي نوعاً براي برده فراري استفاده مي شود (نک:برده و برده داري). يونس برده نيست. اما قطعاً او يک بنده است، بنده خدا (نک:بنده). از آنجا که يونس تحت فرمان خدا بود، نبايد مستقلاً تصميم مي گرفت که وظيفه پيامبري را رها سازد، بلکه بايد منتظر فرمان الهي مي ماند. بدين ترتيب استفاده از واژه أبق براي يونس رفتن او را از يک عمل مادي ساده به عملي آکنده از اشارات معنوي -تلويحي تبديل مي کند. همچنين شهر مدينه که تقريباً همواره در قرآن بدين نام ياد مي شود، تنها يک بار در آيه ي 13 سوره احزاب با نام پيش از هجرت يعني يثرب ناميده مي شود. اين نکته مهم است، زيرا در اين آيه نداي «اي مردم يثرب» از سوي کساني که صورت گرفته که صفوف مسلمانان را در زماني حساس و بحراني ترک کردند، به اين اميد که اسلام به زودي از ميان مي رود و مدينه به وضعيت شرک آلود قبلي بر مي گردد و يثرب -نام پيش از اسلام - ناميده مي شود (نک: منافقان و نفاق، شرک والحاد، بت پرست و بت پرستي). بنابراين کاربرد واژه ي يثرب در آيه 13 احزاب، طرز تفکر گروهي خاص را در برهه اي حساس از تاريخ صدر اسلام به وضوح ترسيم مي کند.
دو واژه اي که در قرآن براي يک شي يا پديده به کار مي رود، ظاهراً تابع ارتباطات درون متني است. عصا که لغتي عام (براي اشاره به چوب دستي) است، هنگامي که مراد عصاي موسي(مانند بقره، آيه 60 و اعراف آيه 117) است به کار مي رود. اما واژه اي که براي اشاره به عصاي پيرمرد به کار مي رود، منسأ است و سليمان درست پيش از مرگ بر منسأ تکيه کرده است (سبأ، آيه 14). اين واژه به هيچ قرينه ي ديگري در متن نشان دهنده ي پيري سليمان به هنگام مرگ است. به همين ترتيب در آيه ي 5 سوره يونس واژه ضياء که به معناي روشنايي و همچنين گرماست، براي خورشيد به کار مي رود، اما نور که لغتي عام تر است، براي روشنايي ماه استفاده مي شود (نک:خورشيد، ماه).
در بسياري از موارد، مجموعه اي از دو يا چند واژه تنها هنگامي که معناي کامل خود را به دست مي آورند که در رابطه اي منطقي با يکديگر در نظر گرفته شوند(نک:زوج ها). همنشيني صفات الهي نمونه اي آشکار از اين دست است که ذکر يک مورد براي مثال کافي است(نک:اسماء و صفات الهي). در آيات بسياري از خداوند با صفت قدرتمند (عزيز) و خردمند(حکيم)ياد مي شود: از آنجا که خدا حکيم است از قدرت خود سوء استفاده نمي کند و چون قدرتمند است، حکمت او بي اثر نيست(نک:توانايي و ناتواني). بنابراين دو صفت عزيز و حکيم مکمل يکديگرند.
در سطحي بالاتر، قرآن گاه براي يک معناي اساسي از چند واژه استفاده مي کند، اما اين واژگان تفاوت هاي ظريفي با هم دارند. آيه 198 اعراف نمونه اي جالب است. براي توصيف بت هايي که ماهرانه ساخته شده (نک: بت و تمثال) و کاملاً واقعي به نظر مي رسند، در اين آيه سه واژه براي فعل ديدن به کار مي رود: «تريهم ينظرون اليک و هم لا يبصرون» (نک:بينايي و نابينايي). بررسي دقيق و تفصيلي رابطه بسيار پيچيده سه واژه رأي، نظر و بصر-در اينجا امکان پذير نيست، اگر چه ترجمه ي احتمالي آن به صورت «آنان را مي بيني که به تو مي نگرند (تو را نظاره مي کنند)، اما بصيرت ندارند» شايد بتواند ميزان اين پيچيدگي را نشان دهد.
با توجه به اهتمام قرآن به تفاوت هاي ظريف (معنايي) انتظار مي رود بتوان بازي با کلمات را در آن يافت. در يوسف، آيه 70 شاهد بازي گسترده اي با واژه سرق، دزديدن (نک:دزدي) هستيم: برادران يوسف متهم مي شوند که جام پادشاه را دزديده اند (نک: جام ها و ظروف)، اما در حقيقت متهم اند که يوسف را از پدرش دزديده اند. به همين نحو در بقره، آيه 60 با واژه مصر که به معناي شهر و کشور مصر هر دو است بازي مي شود. بنابراين موسي که از تقاضاي قوم آواره بني اسرائيل براي غذاي خوب که در مصر بدان عادت داشتند، ناراحت است، مي گويد: «پس به مصر(ي) فرود آييد که آنچه را خواسته ايد برايتان مهياست». مصر به عنوان يک اسم نکره به معناي شهر، اما به عنوان يک اسم معرفه نام کشور مصر است. کاربرد واژه ي مصر در آيه تقابلي ميان غذاي ساده اي که بني اسرائيل در حالت آزادي و رهايي به هنگام زندگي در بيابان مي خورند با غذاي خوشمزه تري که در حالت بندگي در مصر مي خورند، ايجاد مي کند و بدين ترتيب تقاضاي بني اسرائيل در سياقي سياسي -اخلاقي قرار مي گيرد.
تصويرپردازي:سيد قطب (د 1966) مي گويد ويژگي ادبي متمايز و برجسته ي قرآن توانايي به تصوير کشيدن امور انتزاعي است. آيه ي نور (نور، آيه 35) نمونه اي عالي است که مي گويد خدا نور آسمان ها و زمين است، آن گاه در قالب (به زبان) تشبيه به ذکر جزئيات آن نور مي پردازد. نمونه هاي ديگر اين پديده را در بسياري از عباراتي مي يابيم که جزئيات روشني درباره ي ساعت فاجعه آميز آخرت ارائه مي کند و واقعا اين ويژگي در آنها برجسته است(براي نمونه:زمر،آيه67؛ حاقه، آيه 8-13؛ انفطار، آيه 1-4؛ نک:آخرالزمان، روز قيامت). استفاده مکرر از تشبيه، استعاره و تمثيل در قرآن شاهدي بر تمايل قرآن به خلق تصويري زنده و روشن است.
اگر چه بسياري از تشبيهات قرآني بر گرفته از زندگي روزمره اعراب و محيطي است که با آن مأنوس اند، اما سياق عباراتي که تشبيهات در آن به کار گرفته مي شوند، به سرعت کارکرد و ويژگي آنها را دگرگون مي سازد. اعراب ديده بودند که کنده درختان بر اثر باد شديد از جا کنده مي شوند، اما بايد اين توصيف آنها را تحت تأثير قرار داده باشد که مردم طغيانگر عاد با تند بادي نابود شدند و بدن هاي آنان از اين سو بدان سو مي رفت، «گويي که کنده نخل هاي ميان تهي اند» (حاقه، آيه 7؛ نيز نک:قمر، آيه 20؛ نک:هوا و باد، داستان هاي عذاب). آيه 7 سوره قمر صحنه اي از قيامت را به تصوير مي کشاند، هنگامي که انسان ها سراز قبر (2) بر مي دارند (نک:مرگ و مردگان) و در آشفتگي و سردرگمي «گويي ملخ هايي پراکنده اند» (همچنين بنگريد به قارعه، آيه4: مانند شب پره هاي پراکنده اند). کوه هايي که امروز بي حرکت به نظر مي رسند، در آخرين روز «همچون پشم زده شده» به اطراف پراکنده مي شوند(قارعه، آيه 5؛ همچنين نک: معارج، آيه 9). درعنکبوت، آيه 41 گفته مي شود کساني که ولايت غير خدا را مي پذيرند(3) ، بر تار عنکبوت تکيه کرده اند که ضعيف ترين خانه هاست.
استعارات قرآن مانند تشبيهات آن از تصويرپردازي ها در قرآن معاني جديدي مي يابد. در بقره، آيه 187 زن و شوهر جامه ي يکديگر ناميده مي شوند. اين تعبير از يک سو تلويحاً اشاره مي کند که ازدواج باعث حفظ پاکدامني است و از سوي ديگر به همسران يادآور مي شود که به يکديگر وفادار باقي بمانند. (نک:ازدواج و طلاق). و از آنجا که اعراب به تجارت و بازرگاني اشتغال دارند، استعارات مختلفي در رابطه با مفاهيم خريد، فروش و قرض دادن اين موقعيت را خاطر نشان مي سازد(براي نمونه:بقره آيه 16، 141 و 245؛ توبه، آيه 111؛ فاطر، آيه 29؛ حديد، آيه 11؛نک: خريد و فروش، دين، بازار).
تمثيل هاي قرآني معمولاً نمايانگر عقايد کليدي قرآن است. گونه هاي متنوعي از اين تمثيل ها وجود دارد که اغلب با عبارتي مانند «مثل [فلان شخص] اين است...» مشخص مي شوند، براي مثال مي توان به بقره، آيه 17-18 اشاره کرد که رفتار کساني را توصيف مي کند که چون هدايتي را که انتظارش را مي کشيدند، بدانها عرضه مي شود، از پذيرش آن سرباز مي زنند و از قضا فرصتي را که منتظرش بودند از دست مي دهند: مثل آنان همچون مثل کساني است که آتشي افروختند و چون پيرامون آنان را روشنايي داد، خدا نورشان را برد و در ميان تاريکي هايي که نمي بينند رهايشان کرد؛ (4) کرند(نک:شنيدن و کري) ، لال اند، کورند؛ بنابراين به راه نمي آيند.
آيات 264 - 265 بقره بيان مي کند تنها انفاقي که براي کسب رضاي خداوند است در جهان آخرت پاداش داده مي شود (نک: معاد، پاداش و مجازات، اعمال نيک): منت نهادن بر يا آزار رساندن به کسي که بدو انفاق مي شود، انفاق را محو مي سازد، همان طور که باران خاک روي صخره را مي شويد، در حالي که انفاق از سر پرهيزکاري حقيقي شکوفا مي شود، درست مانند بوستاني که بر بلندي قرار دارد و حتي اگر فقط نم نم باراني بر آن ببارد، رشد مي کند و شکوفا مي شود.
تناظر، تناظر معکوس و بازگشت: صورت هاي گوناگون ازتأکيد به وسيله تناظر با ساختار ABAB شکل مي گيرد(مانند هود، آيه 24: آنان که کورند نيز صورت مي گيرد (مانند غافر، آيه 58: آنان که نابيناي اند و آنان که بصيرت دارند وآنان که مي شنوند؛ نيز نک:طه، آيه 118-119؛ قصص، آيه 73). علاوه بر اين تأکيد از طريق تناظر معکوس(5) با ساختار ABBA نيز صورت مي گيرد (مانند غافر، آيه 58: آنان که نابيناي اند و آنان که بصيرند، آنان که ايمان آورده اند [نک:ايمان و بي ايماني] و اعمال صالح انجام مي دهند و بدکاران). برخي از اين ترتيب ها کاملاً دشوار و پيچيده است مانند فاطر، آيه 19-22 که در آن ساختار نظيرهاي متناظر و متناظر معکوس درهم آميخته شده است. در داستان يوسف در سوره دوازدهم طرح داستان بر اساس تناظر معکوس شکل مي گيرد؛ همان طور که مستنصر مير (The quranic story of joseph) نشان داده، در بخش نخست سوره مجموعه اي از اضطراب ها و نگراني ها پديد مي آيد که بعداً به ترتيب معکوس در نيمه دوم حل مي شوند.
يکي از راه هاي تأکيد بازگشت به موضوعي است که کلام با آن آغاز شده است.(6) بدين ترتيب از يکسو بر اهميت موضوع تکرار شده، تأکيد مي شود و از سوي ديگر بر پيوند وثيق مفاهيم بيان شده ميان دو عبارت تکراري با آن موضوع. بدين ترتيب آيات اسري (آيه 22-39) با نهي از قرار دادن الهه هايي در کنار الله (لا تجعل مع الله الها آخر)آغاز و به همين عبارت ختم مي شود و در مؤمنون (آيه 1 -11) که تعدادي از صفات مؤمنان واقعي -آنان که رستگار مي شوند- بر شمرده مي شود، به عبارتي که بر اهميت آيين نماز تأکيد مي کند هم در ابتدا (مؤمنون، آيه 2) و هم در آيات پاياني (مؤمنون، آيه 9؛ قس:تأکيد مشاهبي در نماز در يک فراز طولاني تر، بقره، آيه 163-238که نماز در آيه 177 و آيه 238 ذکر مي شود).
صنايع ادبي ديگر: اکنون به اختصار به برخي ديگر از صنايع ادبي به کار رفته در قرآن اشاره و براي هر يک نمونه اي ذکر و هدف از کاربرد هر يک در سياق را مشخص مي کنيم. آيه 51 بقره همه بني اسرائيل را به گوساله پرستي متهم مي سازد (نک:گوساله سامري) در حالي که تنها برخي از آنها اين کار را کرده بودند. اطلاق اسم عام بر خاص(7) بر اهميت مسئوليت جمعي تأکيد مي کند. خداوند از آسمان باران را فرو مي فرستد، اما آيه ي پنجم سوره جاثيه مي گويد خدا از آسمان رزق فرو مي فرستد. با ذکر مسبب به جاي سبب (اطلاق المسبب علي السبب)(8) آيه توجه ما را به ثمرات عيني آب باران که مصرف مي کنيم، معطوف و ما را به شکر گزاري وا مي دارد (نک: شکر و کفر، نعمت، فضل). آيه 102 نساء به مسلمانان در حال نبرد فرمان مي دهد که «حالت دفاعي (حذر) و اسلحه هايشان (اسلحه) را بر گيرند». فعل بر گرفتن (اخذ) در اصل براي اسلحه به کار مي رود و کار برد آن براي حالت دفاعي از باب مجاز است. استفاده از يک فعل در دو معنا نشان دهنده ي اين است که بهترين راه براي حفظ حالت دفاعي در جنگ آماده نگاه داشتن سلاح است.
در آيه 62 توبه به کارگيري اسم مفرد براي خدا و پيامبر (9) در حالي که انتظار مي رود از صيغه مثني استفاده شود، ناديده گرفتن عامدانه نحو به سبب معناست و بدين ترتيب تلويحاً بيان مي شود که مؤمنان براي کسب رضايت الهي بايد در ابتدا پيامبر را با اطاعت از او راضي کنند، زيرا اطاعت از محمد(صلي الله عليه و آله وسلم) اطاعت از خداست (نک: اطاعت). آيات 89-90انبيا مي فرمايد خدا دعاي زکريا براي پسر دار شدن را اجابت کرد، اگر چه خودش پير و همسرش نازا بود: پس [دعاي] او را اجابت نموديم و يحيي (نک: يحيي) را بدو بخشيديم وهمسرش را براي او شايسته [و آماده حمل] کرديم. در حالي که به نظر مي رسد ترتيب بايد بدين گونه باشد: ما دعاي او را اجابت کرديم، همسرش را براي او بارور ساختيم و [بدين ترتيب] يحيي را به او عطا کرديم. دعاي زکريا بدون هيچ گونه تأخير مستجاب شد، به گونه اي که حتي روا نبود ذکر اين جزئيات که «همسرش را براي او بارور ساختيم»، ميان دعا و استجابت آن فاصله بيندازد. در بسياري از آيات مجموعه از صفات خدا بدون استفاده از حرف ربط «و» مي آيد، مانند حشر، آيه 23: اوست خدايي که جز او معبودي نيست، همان فرمانرواي پاک سلامت [بخش و] و مؤمن [به حقيقت حقه خود که] نگهبان، عزيز، جبار [و] متکبر [است]. اين حذف حرف ربط براي تأکيد بر يکپارچگي يا تام بودن همه ي صفات الهي و وجود همزمان آنان در يک خداست و بدين ترتيب با نفي تقسيم يا توزيع اين صفات در ميان خدايان متعدد نظريه ي توحيد استوار مي گردد. در انبيا، آيه 61 ابراهيم با زيرکي اتهام شکستن بت هاي معبد را رد و اين کار را به گردن بت بزرگ که آن را نشکسته بود مي اندازد و به متوليان معبد پيشنهاد مي کند از بت هاي شکسته در اين باره سؤال کنند. اين اعتراف گرفتن از طريق انکار(10) او را قادر مي سازد که مخالفانش را شکست دهد، زيرا او مي خواست اين نکته را به آنان تفهيم کند که يک تکه سنگ خاموش شايسته ي پرستيدن نيست.
کنايه: کنايه از طريق تقابل ميان پديدار و واقعي خلق مي شود، مانند تقابل ميان يک موقعي آن گونه که هست يا ممکن است شکل گيرد با همان موقعيت آن گونه که براي يک شخص نمود مي يابد. شيطان (نک:شيطان) براي وسوسه ي آدم و حوا در بهشت (جنت) به آنان مي گويد ميوه ي درخت ممنوعه مي تواند آنها را به فرشته مبدل سازد، اما از آنجا که خدا نمي خواهد آنان فرشته شوند، خوردن از آن درخت را منع کرده است (اعراف، آيه 20). اما فرشتگان پيش از اين در مقابل آدم سجده (بقره، آيه 30-34؛ نک:رکوع و سجود) و به برتري او اعتراف کرده بودند، بنابراين تلاش آدم براي فرشته شدن نوعي تنزل است نه ارتقاء (نک:هبوط). در داستان صاحبان باغ «اصحاب الجنة»(قلم، آيه 17-33)صاحبان ثروتمند اما بخيل باغ پس از آنکه باغشان را نابود شده يافتند، فکر کردند وارد باغ شخص ديگري شده اند، از اين رو فرياد بر آوردند قطعاً ما راه گم کرده ايم (إنا لضالون:قلم، آيه 26). اما آنها تشخيص نمي دادند که آنان ره گم کرده اند، اما نه به معناي لغوي، بلکه به معناي کنايي - اخلاقي. سرانجام هنگامي که متوجه شدند اين همان باغ خودشان است که بدان وارد شده اند، گفتند ما «محرومون» (قلم، آيه 27) هستيم، يعني همه محصولمان را از دست داده ايم و متوجه نبودند که [در حقيقت] از رحمت خدا در اين دنيا و سراي ديگر محروم شده اند. داستان يوسف در قرآن (سوره يوسف) مانند روايت آن در انجيل اين نظريه را به تصوير مي کشد که خواست خداوند به طور حتم محقق مي گردد و کنايه يکي از اصلي ترين ابزار استوار ساختن اين نظريه است (نک:Mir,Irony in the Quran).
شخصيت پردازي و گفتگو: از تعداد بسيار اندکي از افرادي که در قرآن ياد يا به آنها اشاره شده است عملاً نام برده مي شود، اما تقريباً در همه موارد اين افراد به اندازه کافي مشخص اند که بتوان ميان آنها تمايز قائل شد. موسي قرآن قطعاً [شخصيتي] آشناست، اما اين ويژگي درباره مرد گمنامي که با شتاب از دور دست هاي شهر مي آيد تا موسي را از نقشه مصريان براي قتل او آگاه سازد (قصص، آيه 20) نيز صدق مي کند. يوسف قرآني بي شک قابل تشخيص است، همچنين آن زن اشرافي که نامش ذکر نمي شود و تلاش مي کند او را فريب دهد. (يوسف، آيه23).
چند نکته راجع به شخصيت پردازي در قرآن بايد مورد توجه قرار گيرد(مقايسه با شخصيت پردازي در کتاب مقدس مفيد است): نخست اينکه توصيف جسماني در قرآن بسيار کم است. اين فقدان نمايانگر اين است که چنين ويژگي ها عناصر اصلي شخصيت نيست: درباره انسان ها نبايد بر اساس ظاهرشان قضاوت کرد، بلکه معيار بايد درستي کردار باشد (قس: حجرات: آيه 13: ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست؛ نک:تقوا). دوم اينکه قرآن وقايع و رويدادهاي روزمره زندگي شخصيت هايش را بازگو نمي کند، ما تنها در لحظات سرنوشت ساز و حساس با آنها مواجه مي شويم، در اين موقعيت ها آنها در گفتار يا کردار شخصيت واقعي خود را آشکار مي سازند يا سرنخ هاي مهمي درباره ديدگاه ها، رفتار يا انگيزه هايشان ارائه و به ما کمک مي کنند آنها را بشناسيم. سومين نکته اين است که غير از شخصيت هاي انفرادي شخصيت هاي جمعي نيز در قرآن وجود دارد؛ در بسياري جاها (براي نمونه در سوره هود) قرآن از گروه هاي کوچک و بزرگي از مردم و حتي ملت ها به گونه اي سخن مي گويد گويي آنها يک نفرند و هماهنگ و متفق سخن مي گويند يا عمل مي کنند؛ بنابراين در گفتگويي يک پيامبر ممکن است اين گونه ترسيم شود که گروهي از اشراف و دربارياني را مورد خطاب قرار مي دهد که مانند وجودي واحد سخن مي گويند و عمل مي کنند، اشاره تلويحي قطعاً اين است که ديدگاه مشترک يا عمل جمعي بسيار مهم تر از خصوصيات فردي شخصيت هاست. اما حتي در اين موارد نيز معمولاً هر گروه في نفسه هويت مشخصي دارد، بدين ترتيب برادران يوسف(در سوره يوسف)، سحر فرعون (اعراف، آيه 113-126؛ طه آيه 65- 73؛ شعرا، آيه 41-51)و صاحبان باغ (قلم، آيه 17-32) ويژگي هايي کاملاً متمايز دارند.
نکته چهارم درباره شخصيت پردازي در قرآن اين است که همان طور که برخي گروه ها در قرآن مانند يک تن واحد به نظر مي آيند، افرادي نيز وجود دارند که معرف يک گروه اند؛ درست است شخصيت هاي قرآني معمولاً در ساختار کلي تعارض (ستيزه) ميان خوبي و بدي ترسيم مي شوند، اما موجوداتي انتزاعي نيستند؛ صرف نظر از صف آرايي معنوي بيشتر شخصيت ها به صورت مردان و زناني از گوشت وخون در ذهن نقش مي بندند و خصلت هايي را که بسيار بشري است به نمايش مي گذارند و در حالي که بسياري از شخصيت هاي قرآني يا خوبند يا بد، اما به سختي مي توان آنها را تک بعدي (flat) به معناي مشهور مورد استفاده فورستر (E.M.Forste) ناميد؛ موسي به گونه اي آشکار چهره اي چند بعدي است، درست مانند ابراهيم، يوسف، ملکه سبا (نک. بلقيس) و سحره فرعون که همگي به مرور زمان به نوعي تغيير و تکامل مي يابند(درباره گفتگو در قرآن نک: گفتگو).
تصريف يک اصل داستاني: واژه تصريف را که در قرآن براي توصيف شکل هاي متنوع حرکت بادها (بقره، آيه 164؛ جاثيه، آيه 5) و همچنين گونه هاي مختلف عرضه پيام هاي قرآني (نُصَر*ف در انعام، آيه 65؛ و صر 8فنا در اسري، آيه 41 و احقاف، آيه 27) به کار رفته، مي توان يک اصل قصه پردازي قرآني ناميد. براي مثال قرآن نوعاً يک داستان را در يک جا عرضه نمي کند، بلکه آن را به بخش هاي متعدد تقسيم مي کند و قسمت هاي متفاوت را در جاهاي مختلف مي آورد. اين امر اغلب با گونه گوني در تأکيد بر جزئيات يا ميزان ذکر جزئيات بر حسب نياز و در هماهنگي با مقتضيات مضموني سوره اي خاص بدان پرداخته شده است. بدين ترتيب قرآن تاريخگذاري را (نک: گاه شماري و قرآن) به عنوان يک اصل سامان دهنده در نقل داستان کنار گذاشته و اصل انسجام مضموني (وحدت موضوع) را جايگزين آن مي سازد، اصلي که مشخص مي سازد کدام بخش از يک داستان در کجا بايد نقل شود؛ به عبارت ديگر داستاني که در سوره اي معين نقل مي شود احتمالاً خاص همان سوره است. عده اي از نويسندگان غربي - مانند آنجليا نويورث، آنتوني جانز، نيل رابينسون وماتياس زاهينسر (نک: کتاب شناسي) - تلاش کرده اند سوره هاي قرآن را به عنوان يک کل هماهنگ يا داراي انسجام ساختاري و مضموني مورد بررسي قرار دهند.
تکرار:(11) قرآن علي الظاهر هم در محتوا و مضامين و هم در شکل بيان داراي تکرار است. انديشوران مسلماني که به اين پديده پرداخته اند، نتيجه گرفته اند تکرار در قرآن چه در صورت و چه در محتوا، معمولاً بسيار مهم و هدفمند است. در مرحله ابتدايي تکرار براي تأکيد بر يک موضوع و نشان دادن نهايت يک معنا به کار مي رود، مانند مريم، آيه 42 -45 که ابراهيم به هنگام در خواست از پدرش براي ترک پرستش بت ها چهار بار تعبير يا ابتي (اي پدر عزيزم) را به کار مي برد. اين تکرار نشان دهنده علاقه و عشق عميق او به رستگاري پدرش است. گاه تکرار براي تضمين تأثيري فزاينده به کار مي رود، مانند هنگامي که چند آيه يا جمله که با واژه يا واژگاني مشابه که تأثيري فزاينده را مي آفرينند، آغاز مي شوند، سرانجام به يک نقطه حساس منتهي مي شوند (مثلاً در اعراف، آيه 195؛ طور، آيه 30-43). از سوي ديگر يک يا چند عبارت که دو بار يا بيشتر تکرار مي شوند، مثلاً در ابتداي مجموعه اي از آيات ممکن است به عنوان قالبي براي ارائه يک استدلال يا بيان عقيده به کار رود. آيات 104-190سوره شعراء داستان پنج تن از پيامبر -نوج، هود، صالح، لوط و شعيب - و قومشان را بيان مي کند. هر پنج داستان آغازي تقريباً مشابه دارند. تکرار در اين مورد ممکن است شکلي به نظر برسد، اما در واقع (دراينجا و در بسياري از موردهاي مشابه مانند اعراف، آيه 59-102) روشنگر چند نکته است: پيامبران بسياري که از جانب خدا آمده اند همه يک پيام اساسي را ابلاغ کرده اند؛ هر يک از اين انبيا يکي از افراد قومي بودند که به سوي آنها مبعوث شده بودند، بدين ترتيب مردي که او را به صداقت مي شناختند و دليلي براي نپذيرفتن دعوتش نداشتند، از سرلجبازي صرف با او مخالفت مي کردند(نک: دروغ، حق، سرکشي و سرسختي)؛ ديگر اينکه اگر چه هر يک از پيامبران درصدد اصلاح خصلت بد خاص قوم خود بودند. همه آنها تبليغ را با دعوت قومشان به ايمان صحيح که مبناي همه کارهاي نيک است، آغاز کردند؛ نکته ديگر اين است که حضرت محمد نبايد از انکار مردم مکه اندوهگين شود، زيرا خدا همان طور که اقوام طغيانگر آن پيامبران را مجازات کرد، اهالي مکه را نيز در صورت ادامه مخالفت با او عذاب خواهد کرد.بنابراين يکساني صوري عبارات در بخش هاي مختلف اين مورد بيانگر مجموعه پيچيده اي از معاني است. قرآن گاه گاهي از ترجيع بند استفاده مي کند.(12) مثال مشهور در سوره الرحمان است که آيه «پس کدام يک از نعمت هاي پروردگارتان را منکريد» 31 بار ديده مي شود. به نظر امين احسان اصلاحي (1906 - 1997)اين سوره در مکه نازل شده. هنگامي که مخالفان محمد (صلي الله عليه و آله وسلم) سرسختانه از پذيرفتن قرآن سرباز مي زدند و گستاخانه خواهان مجازاتي مي شدند که در صورت ايمان نياوردن بدان تهديد شده بودند اين ترجيع بند در سوره به کار مي رود تا به زور توجه آنان را جلب کند. تعبير اصلاحي اين ويژگي سبک شناختي، يعني مکرر توجه کسي را به چيزي جلب کردن، قطعاً فقط هنگامي به کار مي رود که مخاطب يا بسيار لجوج است که نمي خواهد هيچ چيزي را که خلاف ميلش است بپذيرد يا آن قدر کودن است که نمي توان انتظار داشت هيچ استدلالي را درک کند، مگر آنکه پس گردنش گرفته شود و به زور وادار شود که به تک تک چيزها توجه کند (اصلاحي، تدبر القرآن، 119/7). به عبارت ديگر ترجيع بند سوره الرحمان براي برجسته سازي طرز تفکر خاص کافران مکه در مرحله اي مشخص از رسالت محمد است. اصلاحي خاطر نشان مي سازد که سوره قمر نيز در شرايطي مشابه نازل شده است و اين سوره نيز داراي ترجيع بند است(پس چگونه بود عذاب هاي من و هشدارهاي من؟ نک:تدبرالقرآن،119/7).
آثار کلاسيک درباره قرآن براي فهميدن و درک آن بسيار کارآمد و مهم اند. با اين حال از ديدگاه هنري و ادبي داراي محدوديت هاي خاصي اند، مهم ترينش اين است که در اين آثار بررسي ادبي قرآن به ندرت مي تواند از مسائل کلامي رها شود. از اين منظر مطالعه قرآن به مثابه ادبيات درمعناي جديد اين واژه در مراحل ابتدايي است. جرقه هاي برخاسته از مطالعه کتاب مقدس به عنوان ادبيات يقيناً به چنين مطالعاتي کمک مي کند، اگر چه تفاوت هاي قرآن با کتاب مقدس مستلزم اين است که هر يک با رويکردي اساساً منطبق با معيارهاي خاص آن بررسي شوند (نک: متن مقدس و قرآن). حوزه مطالعات ادبي قرآن آينده اي درخشان دارد، در اين عرصه همکاري ميان انديشوران مسلمان و غربي پرثمر خواهد بود.

پي نوشت ها:
 

1-نوشتار حاضر ترجمه اي است از:
wadad kadi (al-qadi) and mustansir mir, "litrature and the Quran", in Encyclopedia of the Quran, J.D.McAuliffe (ed), Leden 2001-2006, vol 3, pp205-227.
2-در متن انگليسي براي ترجمه اجداث، dead به کار رفته که صحيح نمي باشد(مترجم).
3-در متن انگليسي عبارت «اتخذوا من دون الله اولياء» بدين صورت ترجمه شد: کساني که بر غير خدا تکيه مي کنند. به نظر مي رسد ترجمه دقيقي نيست (مترجم).
4-در متن انگليسي آمده: آنها را در ميان تاريکي ها رها ساخت، در حالي که نمي بينند. به نظر ترجمه صحيح آيه است.(مترجم)
5-نک:سيوطي، اتقان، تحقيق فواز احمد زمرلي، ص 665، اللف و النشر(لف ونشر مرتب و مشوش)(مترجم) .
6-نک:همان، ص 613-614(مترجم) .
7-نک:همان،ص 552و554(مترجم) .
8-اطلاق المسبب علي السبب نک: سيوطي، اتقان، ص 554(مترجم) .
9-خطاب الاثنين بلفظ الواحد، نک: سيوطي، اتقان، ص 547(مترجم) .
10-نک:سيوطي، اتقان، الفرق بين الکنايه و التعريض، ص 578(مترجم) .
11-نک:سيوطي، همان، تکرير، ص 612 - 614.
12-نک:سيوطي، همان، ص 613.
 

منبع: آينه پژوهش شماره 112



 

نسخه چاپی