مدل‌های مشارکت در مدرسه
مشارکت ابعاد مختلفی دارد. عده ای مشارکت را در یک بعد و برخی در چند بعد تعریف می کنند. مشارکت یک بعدی یعنی فرد در برخی از ابعاد یک کار، همکاری یا همیاری می کند. مثلا ممکن است ما از بچه‌ها  بخواهیم روی موضوعی کار کنند و عدهای از بچه‌ها  موضوع را از سر تکلیف انجام داده یا با تقلب و استفاده از دسترنج دیگران سوءاستفاده کنند. این روش تکلیف دادن و جذب مشارکت نمی تواند کارساز باشد. در میان تعابیری که از مشارکت مطرح میشود، محققان، مشارکت را در دو مدل مشارکت کار درگیر و مشارکت خود درگیر ارائه داده اند.
 
خوددرگیری در مشارکت یک پدیده روانشناختی و نه فیزیکی است. فردی که مشارکت جوست خود را درگیر متن واقعیت می کند، نه آنکه به کارورزی و کارپذیری اکتفا کند. در حالی که در مشارکت کار درگیر، جسم درگیر است نه روان (عارفنیا، ۲۷ : ۸۴ ). حال اگر در کلاس ما به بچه‌ها  تأکید کنیم که اگر مسئولیت کاری را که می پذیرند باید آن را با وجدان و با تمام روح و قلبشان انجام دهند، در آن صورت این رفتار را مشارکت خود درگیر می گویند. اما مشارکت کار در گیر، یک بعدی است و فضایی برای از زیر کار در رفتن و عدم ارتباط ذهنی و قلبی با فرآیند کار یا درس ایجاد می کند. در سیستم مشارکت خود درگیر به بچه‌ها  فرصت بروز ابراز نظر آزاد عقایدشان را میدهند. درست همانند آنچه در ماده ۱۲ پیمان نامه حقوق کودک آمده است: «کشورهای عضو، تضمین خواهند کرد کودکی که قادر به شکل دادن به عقاید خود است، حق ابراز آزادانه این عقاید را در کلیه اموری که به وی مربوط می شود داشته باشد و متناسب با سن و میزان رشد فکری کودک به نظرات و اهمیت لازم داده شود.»معلم ها می توانند یکی از تأثیرگذارترین عناصر یک تئاتر باشند، به شرط آنکه در خود، حقیقت، عشق و انسانیت را درک کرده و در راستای جاری شدن به سوی بچه‌ها  گام بردارند.با این تفسیر معلمها در کلاسهای خلاق، کودکان را به عنوان عروسک خیمه شب بازی ندیده و با آنها ابزاری برخورد نخواهند کرد. مشارکت خوددرگیر تمرینی است برای استقلال کودکان و بالا بردن توانایی های آنها در خودباوری و ایجاد نوآوری های ذهنی در این سیستم بچه‌ها  یاد می گیرند که بدون حضور معلمها، کلاس را اداره کنند و اطلاعات را رد و بدل کنند. این همان تعبیر زیبای مانوئل کاستلز(Manuel Castells) (۲۰۰۶) است که کلاس مشارکت، کلاسی است که کودک در آن به جای هدایت و برنامه ریزی از جانب بزرگسالان، خود به ساز و کارهای برنامه ریزی «خود مدیری» و «خود کنترلی» و «خود نظارتی از طریق توسعه و توانمندیهای شناختی و اجتماعی دست یابد تا در نهایت از هر گونه راهنمایی و هدایت وابسته به دیگری و دیگران رهایی یابد (عارف نیا، ۸۴ :۳۳). در این کلاس، مبصر را خود بچه‌ها  تعیین می کنند و هیچ کس بر دیگری کنترل یا اعمال زور یا قدرت نخواهد داشت. در کلاسهای مشارکت خلاق بچه‌ها  از هر قوم، قبیله، تیره و یا نژادی که باشند فرصت حضور و شکوفایی پیدا می کنند و هیچ کس بر کس دیگری برتری ندارد.
 
هنر بازیگری: معلم یک بازیگر خلاق است و باید بتواند با بازی خود محتوای دروس را به بچه‌ها  آموزش دهد. آنها باید از تمام اعضا و جوارح خود برای تدریس استفاده کنند. امروزه گفته میشود حتی استفاده سمبلیک از زبان، انگشتان دست، پاها، پوست، مو، چشم، گوش، دهان، لب و... در فهم مطالب و آموزش نقش دارند. نقشی که باعث ماندگاری درس در ذهن کودکان می شود. اما چرا بچه‌ها  عموما درسهای خوانده شده را فراموش می کنند؟ چون مطالب ارائه شده با شیوه‌های فعلی فقط در حافظه کوتاه مدت آنان ثبت می شود. اما آموزش به کمک همه اعضا و جوارح و ایفای نقش مثبت مربیان می تواند باعث ثبت مطالب در حافظه بلند مدت شود و همچنین تاکید میشود که معلم باید بتواند با طرح سؤالات یا طرح روشهای متفاوت و بکر به موقعیت جدیدی در ذهن کودکان دست یابد.
 
به این داستان توجه کنید: در دومین حضورم در دانشکده ی پرستاری، استادمان از ما امتحانی گرفت. من دانشجوی وظیفه شناس، جدی و دقیق بودم و مثل آب خوردن پرسش ها را پاسخ دادم تا رسیدم به پرسش آخر، پرسش آخر این بود: نام کوچک خانمی که دانشکده را نظافت می کند چیست؟ طرح این پرسش به طور حتم یک جور شوخی بود. من بارها زن نظافتچی را دیده بودم. او زنی پنجاه و چند ساله با قدی بلند و موهای تیره بود. اما چگونه باید اسمش را میدانستم؟ در حالی ورقه ام را به استاد تحویل دادم که به پرسش آخر پاسخ نداده بودم. قبل از به پایان رسیدن کلاس، یکی از دانشجویان از استاد پرسید که آیا این پرسش آخر هم جزو نمرهی امتحانمان حساب می شود؟ استاد پاسخ داد: البته، و بعد گفت: در مسیر زندگیمان با آدم های زیادی برخورد می کنیم، تمامی آنها مهم اند، آنها شایستگی این را دارند که به آنها توجه کرده و اهمیت داده شود. من هرگز آن درس را فراموش نکرده ام، علاوه بر این اسم کوچک خانم نظافتچی را هم که دوروتی بود یاد گرفته ام (نعمت الهی، ۱۳۸۷: ۳۷). حالا به این داستان دوم توجه کنید: معلم وارد کلاس شد، نگاهی به بچه‌ها  انداخت و گفت: درس امروزمان درباره مفهوم عشق است. بچه‌ها  عشق یعنی چه؟ بچه‌ها  اول همدیگر را نگاه کردند، بعد آرام آرام که یخ ذهنها باز شد، شروع کردند به نظر دادن. یکی گفت عشق یعنی دوست داشتن. دیگری گفت یعنی پدر و مادر خود را دوست بداریم. سومی: یعنی معلم را دوست بداریم. چهارمی: عشق یعنی وطن. پنجمی: عشق یعنی دریا. عشق یعنی: باران، کوه، کویر، بهشت، عشق یعنی ما شدن، بهشتی شدن، خدا معلم که از نظریات بچه‌ها  به وجد آمده بود، به آرامی قطره های اشکی که در چشمانش و از شوق حلقه زده بود را پاک کرد و بعد تک تک بچه‌ها  را بوسید و رو به خورشید ایستاد و دست هایش را از هم باز کرد و گفت: عشق یعنی پرواز دقایقی بعد همه بچه‌ها  در حال پرواز در آسمان رویاهایشان بودند. این دو داستان به زیبایی به ما نشان میدهد که در تدریس می توان با کلمات به اعماق ذهنها نفوذ کرد و در باورها و دلها تأثیر گذاشت.
 
این دو داستان به ما می گوید: که «همه مهم هستند و ما باید همه را نه آنچنان که در ظاهر دیده میشوند، بلکه در باطن انسانی شان ببینیم. معلمها انسانهایی هستند که باید در دریای عشق شناور شوند و بچه‌ها  را با خود همراه کنند. وقتی شما در سالن یک تئاتر نشسته اید و به نمایش عده ای بازیگر نگاه می کنید، این احساس ممکن است به شما دست بدهد که گویا در دل این داستان در حال روایت شدن هستید و داستان شما را تا مرز باور به حقیقتی که نویسنده و کارگردان مدنظر دارند، پیش می برد. معلم ها نیز به مانند بازیگران یک تئاتر هستند که برای درونی کردن حقیقت و آموزش به کودکان باید تئاتر و صحنه کلاس را به خوبی هدایت کنند. معلم ها می توانند یکی از تأثیرگذارترین عناصر یک تئاتر باشند، به شرط آنکه در خود، حقیقت، عشق و انسانیت را درک کرده و در راستای جاری شدن به سوی بچه‌ها  گام بردارند. حکایت معلمها مثل حکایت مردی می ماند که عقربی را دید که در آب برای نجات خویش دست و پا میزند. مرد به قصد کمک، انگشتانش را به طرف عقرب دراز کرد اما عقرب نیشش زد، با این وجود مرد باز هم تلاش کرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد، اما عقرب دوباره او را نیش زد. مردی در آن نزدیکی به او گفت: چرا از نجات عقربی که مدام نیشت میزند دست نمی کشی؟ او گفت: عقرب به اقتضای طبیعتش نیش می زند، طبیعت عقرب نیش زدن است و طبیعت من عشق ورزیدن. چرا باید از طبیعت خود که عشق ورزیدن است، فقط به علت اینکه طبیعت عقرب نیش زدن است، دست بکشم؟ او در آخر به مرد می گوید: هیچ گاه از عشق ورزیدن دست نکش، همیشه خوب باش حتی اگر اطرافیانت نیش بزنند (نعمت الهی، ۱۳۸۷: ۸۶).
 
منبع: جامعه‌شناسی نخبه‌پروری، مهرداد ناظری، چاپ دوم، نشر علم، تهران 1396
نسخه چاپی