زندگى و انديشه سياسى جلال الدين دوانى (1)
زندگى و انديشه سياسى جلال الدين دوانى (1)
زندگى و انديشه سياسى جلال الدين دوانى (1)

نویسنده: ابوالفضل شكوهى



اين نوشته, شامل اشاراتى درباره زندگى و زمانه مولف, جايگاه و آثار علمى و سياسى وى خواهد بود. در همين جا متذكر شوم كه اين نوشته بيشتر توصيفى است; بدين معنا كه كشف ارتباط انديشه هاى سياسى جلال الدين دوانى با زندگى شخصى و حيات سياسى, اجتماعى و علمى ايشان و اوضاع سياسى اجتماعى عصر او را به عهده خوانندگان وامى گذاريم.

زندگى و زمانه محقق دوانى

جلال الدين دوانى را گاه فاضل دوانى و گاه علامه دوانى گويند و فلاسفه هم او را محقق دوانى مى خوانند. وى از اولاد ابوبكر و معروف به صديقى است; ولى شيعيان ترجيح مى دهند كه او را از اخلاف محمد بن ابى بكر بدانند.(1)
پدر وى, سعد الدين ملقب به اسعد از علماى كازرون و دوان است كه بيشتر در شيراز تحصيل كرده و پس از پايان تحصيلات خود به دوان برگشته و امور مذهبى مردم آنجا را به عهده گرفته است.
دوان, قريه اى است در دو فرسنگى شمال كازرون كه 24 فرسنگ از شيراز فاصله دارد. مردم دوان بعد از آنكه اسلام آوردند مانند ساير مناطق ايران, ابتدا پيرو مذهب شافعى بودند; ولى پس از ظهور شاه اسماعيل صفوى رفته رفته شيعه شدند. از آنجايى كه در عصر صفوى بيشتر به حفظ اخبار و عمل بر طبق آن مى پرداختند; لذا علماى اخبارى زياد شده و به دنبال علما مردم نيز اخبارى شدند. اما پس از آقا وحيد بهبهانى به تدريج اصوليان و مجتهدان جاى آنان را گرفتند, تا آنكه شيخ احمد احسايى كه خود اخبارى بود, برخاست و عده اى دور او جمع گشته و در نهايت به شيخيه موسوم گرديدند. پس از احسايى, بين شاگردان او از يك طرف و ديگر علما, از سوى ديگر اختلاف افتاد تا آنكه سيد كاظم رشتى طرفداران بيشترى به دست آورد. به هر حال مباحثات و مكاتبات علما و شيخيه به واسطه تعصب شيخيها چندان فايده اى نداشت; بويژه در كازرون و توابع آن ـ از جمله دوان ـ كه هنوز هم شيخيه طرفداران فراوانى دارد.
پس از پيوستن اخباريهاى دوان به فرقه شيخيه, نفاق و عداوت دامنگير اصوليين و شيخيها شد, تا آنجا كه درگيرى فيزيكى, شيخيها را شكست داد; ولى پس از چندى دوباره اصوليان تحت فشار و تهديد آنجا را ترك كرده و آنها هم كه ماندند به علت ضعف بنيه علمى, به شيخيه پيوستند و تا مدتها ارتباط آنها با مجتهدين و اصوليين قطع گرديد.
در هر صورت, جلال الدين دوران كودكى و جوانى را در زادگاهش گذرانده وى در غارى بالاى كوهى بلند در دوان جايگاه مناسبى براى درس و تحقيق يافت. اين غار هنوز هم موجود است و به غار ملاجلال, ناميده مى شود. ملا جلال پس از طى دروس مقدماتى در دوان, به شيراز رفت و ادامه تحصيلات خود را با تنگدستى در آنجا گذراند و تجربه ها اندوخت.
طبيعى بود كه در چنين فضايى او نيز مانند اكثر اهل علم اين زمان به شافعى و اشاعره گرايش يابد.
وى علاوه بر پدرش, محافل درس محى الدين كوش كنارى, خواجه حسن شاه بقال, همام الدين كلبارى, شيخ صفى الدين ايجى و قوام الدين كرباسى. را نيز درك كرد. دوانى پس از فوت آنها, خود از استادان مشهور شيراز گرديد.

شمايى كلى از اوضاع سياسى زمانه دوانى

بين تيموريان كه بعد از مرگ تيمور رو به ضعف نهاده بودند (در شرق) و امپراطورى متمركز و رو به رشد عثمانى (در غرب), دو اتحاديه از قبايل تركمانان به تدريج در سرزمينهاى بى رهبر غرب ايران, شمال عراق و غرب آناتولى سر بر آوردند. يكى, ((قراقويونلوها)) بودند كه سلطه خود را در ناحيه مشخص شمالى درياچه وان برقرار كرد, و دومى, ((آق قويونلوها)) كه در مركز ديار بكر بودند. ((قرا محمد)), اولين شخصيت برجسته تاريخ قراقويونلو است كه در 792 درگذشت و پسرش ((قرايوسف)) جانشين او شد. وى پس از پيروزى بر جلايريان در 823, متصرفات آنان در آذربايجان را در چنگ گرفت.
شخصيت برجسته ديگر قراقويونلوها, ((جهانشاه)) پسر قرايوسف بود. وى اغلب اوقات با تيموريان روابط حسنه اى داشت. با وجود اين, پس از تحكيم قدرت خويش در عراق و آذربايجان, به طرف مناطق تحت تصرف تيموريان رو كرد, و در جنگ سال 863, ابويوسف را شكست داده و به مدت شش ماه پايتخت تيموريان را اشغال كرد.
از طرف ديگر, قدرت اتحاديه آق قويونلوها نيز در ديار بكر رو به رشد گذاشت. در نتيجه, درگيرى بعدى بين دو اتحاديه تركمانان بود. در اين درگيرى جهانشاه در 872 شكست خورده و ((اوزون حسن)) كشته شد. بدين ترتيب طومار سلسله قراقويونلو بسته شد. و البته اين زمان, سال شروع تإليف كتاب لوامع الاشراق توسط محقق دوانى نيز مى باشد.
((اوزون حسن بيك)) برجسته ترين شخصيت آق قويونلوها بود كه از سال 857 تا 882 بر منطقه وسيعى حكمرانى كرد. به طور كلى حسن بيك در چند جبهه درگير بود, او در جبهه محلى, روابط حسنه اى با سلسله بيزانس در طرابوزان برقرار كرد; اما اين روابط پايدار نماند و در نهايت باعث برخورد نظامى او و سلطان محمد دوم, امپراطورى عثمانى گرديد. همينطور تلاشهاى اوزون حسن در گسترش مرزهاى شمالى اش, موجب تنشهايى بين او و ارمنيها و گرجيهاى قفقاز گرديد. در اين زمان, حسن بيك, از اولاد شيخ صفى الدين اردبيلى حمايت كرد و برخى از شرايط ظهور دولت صفويان را فراهم نمود كه از نظر تاريخى بسيار اهميت دارد.
اوزون حسن در جبهه شرق پس از گسترش قدرت خود, به تدريج با تيموريان درگير شد. وى در 873 ابوسعيد را شكست داده و كشت. بدين ترتيب متصرفات او از خراسان و خليج فارس در شرق به امپراطورى عثمانى (آناتولى) در غرب كشيده شد. اما هنوز جنگ با عثمانى ها گريز ناپذير بود. علت ايجاد خصومت بين او و سلطان محمد دوم امپراطور عثمانى, كمك و تحريك ونيزيها و به طور كلى اروپاى غربى نسبت به اوزون حسن بود تا توسط او از گسترش قدرت عثمانيها در اروپا جلوگيرى كند; اما قدرت توپخانه عثمانيها كار را يكسره كرد و در 877 ـ 878 اوزون حسن را شكست داد. پس از مرگ او در 882 (سال پايان تإليف لوامع الاشراق) شيرازه امور آق قويونلوها سست گرديد. ونيزيها نيز تسلط بر عثمانيها را از سر بيرون كرده و قرارداد صلحى را با ((بايزيد)) دوم منعقد نمودند. با وجود اين, بحران جانشينى و بى نظميهاى ناشى از مرگ اوزون حسن در سالهاى بعد همچنان ادامه يافت.

حيات سياسى علمى دوانى

جلال الدين در جوانى وارد سياست شد و چندى به وزارت يوسف قراقويونلو كه از جانب پدرش جهانشاه فرمانرواى آذربايجان, حكمران شيراز شده بود, رسيد; ولى پس از مدتى استعفا كرد و به ادامه تدريس مشغول شد. بسيارى از سلاطين زمان دوانى, او را به قلمرو خويش دعوت مى نمودند و ملاجلال نيز در برخى موارد دعوت آنان را اجابت كرده و در مورد برخى ديگر, به ارسال نامه هاى علمى و اخلاقى اكتفا مى كرد. بنابراين در طول عمر خويش; بويژه در ايام دولت اوزون حسن بيك و يعقوب ميرزا, به مسافرتهايى دست زد و با سلاطين و علماى ساير مناطق و كشورها نيز تماس داشت. وى به تبريز و گيلان و كاشان و عراق عرب و لار و بندر جرون و هندوستان مسافرت كرد. در يكى از مسافرتها به دعوت سلطان يعقوب آق قويونلو ـ كه بر عراق و فارس و آذربايجان و كرمان سلطنت مى كرد ـ به دارالسلطنه تبريز رفت و از جانب وى قاضى القضات فارس گرديد.
ملاجلال مانند بسيارى از بزرگان اهل سنت, به اهل بيت پيامبر(ع) علاقه مخصوصى داشت و به همين علت به نجف اشرف مشرف گرديد و در مدح حضرت امير(ع) اشعارى سرود مانند اين شعر:
آن چهار خليفه اى كه ديدى همه نغز
بشنو سخنى لطيف و شيرين و ملغز
بادام خلافت ز پى گردش حق
افكنده سه پوست تا برون آيد مغز
وى امرا و سلاطين زيادى را ديد و دائما به دربار آنان رفت و آمد و يا مكاتبه داشت و كتابها و نامه هاى فراوانى براى آنان نوشت.
ذكر برخى از اين نامه ها ما را در درك زمانه و در نتيجه انديشه ملاجلال يارى خواهد كرد. سلطان بايزيد عثمانى از سلاطينى است كه معاصر ملاجلال بود و علاقه وافرى به او نشان مى داد. ملاجلال نيز با وى مكاتبه داشت و كتابهايى به نام او نوشته و به سويش ارسال داشت; مثل ((اثبات الواجب قديم)) كه در هرات تحرير شده است.
سلطان ابوسعيد گوركانى (تيمورى) نيز از پادشاهان معاصر جلال الدين مى باشد. وى از نوادگان تيمور گوركانى است كه در 855 با نوه شاهرخ ميرزا جنگيد و شهرهاى ماورإالنهر را تصرف نمود. وى با ميرزا سنجر, نواده اميرتيمور هم به جنگ پرداخت و او را شكست داد و بعد از چند جنگ در سال 873, پس از هشت سال سلطنت به قتل رسيد. احتمالا در زمانى كه ابوسعيد در فارس بوده, با جلال ملاقات كرده و جلال نيز با او رابطه خوبى داشت و به دليل همين رابطه بود كه پس از مرگ او, بسيار اندوهگين شد.
سلطان ديگرى كه به ديدار ملا جلال نائل آمده است, سلطان محمود كجراتى از نوادگان اميرتيمور است كه در هندوستان سلطنت مى كرد و احتمالا سفر ملاجلال به هندوستان نيز به دعوت او بوده است. وى كتاب ((انموذج العلوم)) و رساله ((تحقيق در عدالت)) را به نام او نوشته است.
علاوه بر سلاطين گوركانى, پادشاهان بايندرى (آق قويونلو) نيز معاصر وى بوده اند; مثل امير اوزون حسن كه به شيخ صفى الدين اردبيلى ارادت فراوان داشت و در سال 882 درگذشت.
همينطور سلطان خليل آق قويونلو (بايندرى) كه در زمان پدرش حسن بيك, حاكم فارس بوده و احتمالا ملاجلال دوانى در همانجا كتاب ((لوامع الاشراق)) را به نام او و پدرش تدوين نموده است. سلطان خليل, پس از مرگ پدرش, در آذربايجان بر تخت سلطنت نشست; ولى به دليل بخل و خستى كه داشت, اطرافيانش او را رها كرده و به دور برادر او, يعقوب ميرزا گرد آمدند.
در زمان يعقوب ميرزا, مراكز علمى شيراز و تبريز توسعه يافت و به دليل روابط خوب و شناختى كه نسبت به ملاجلال داشت, منصب قاضى القضاتى فارس را به او سپرد. يعقوب ميرزا نيز پس از مدتى بر سلطان حيدر, شوهر خواهرش, خشم كرد و در سال 893 او را كشت و سه پسر او را در فارس به زندان انداخت و سرانجام در سال 896 پس از 13 سال سلطنت وفات يافت.
يكى ديگر از سلاطين تركمان آق قويونلوى معاصر ملاجلال, سلطان بايسنقر بايندرى است كه پس از مرگ پدرش سلطان يعقوب, برادر خود را كشت و در تبريز بر تخت نشست. وى در جنگ با رستم ميرزا شكست خورد و به ((شروان شاه)), دايى خود, پناه برد. رستم ميرزا نيز فرزندان سلطان حيدر از جمله شاه اسماعيل صفوى را از زندان نجات داد. سلطان على, فرزند ارشد سلطان حيدر صفوى, شروان شاه را شكست داده و بايسنقر را كشت و بدين ترتيب تمام مملكت به تصرف رستم ميرزا درآمد. رستم ميرزا از بيم اينكه مبادا مردم گرد اولاد حيد ميرزا صفوى را بگيرند, سلطان على را در سال 900 هجرى قمرى به قتل رساند تا اينكه خود در سال 903 در جنگى كشته شد. ملاجلال در زمان بايسنقر و سلطان رستم همچنان در شيراز مشغول تدريس بود و چون پس از قتل رستم ميرزا, اوضاع ايران بخصوص منطقه فارس و شيراز آشفته گرديد, لذا اواخر عمر خود را با مشكلات زيادى گذراند.
پس از قتل رستم ميرزا به دست احمد بيك, خود احمد بيك در تبريز تاج گذارى كرد; ولى در جنگى با قاسم بيك حاكم فارس در سال 903 كشته شد و بعد از آن روز به روز بر انحطاط دولت آق قويونلو افزوده مى شد. لذا در سه گروه انشعاب يافته و هر گروه, يكى را به پادشاهى برگزيدند; ضمن اينكه همواره با هم نزاع داشتند.
خلاصه در اين زمان, ويرانى و قحطى و طاعون و وبا در همه جا شيوع يافت و بسيارى را به هلاكت رساند. در اين دوران, جلال الدين به لار و بندر جرون رفت و تا مدتى از شيراز دور ماند و هنگامى كه به شيراز بازگشت, اوضاع اين شهر را آشفته تر از ساير مناطق ديد; به همين جهت راه كازرون و دوان را در پيش گرفت. در حومه كازرون, به خيمه و خرگاه سلطان ((ابوالفتح بايندرى)) حاكم كرمان كه دو ماه قبل منطقه فارس را فتح كرده بود, وارد شد و مورد استقبال قرار گرفت. اما پس ازسه روز بر اثر بيمارى رخت از جهان بربست و جسد او را به دوان انتقال داده و در آنجا دفن نمودند. سلطان ابوالفتح نيز در همان سال(908) از دنيا رفت. وى آخرين پادشاهى بود كه ملاجلال را درك كرد.

جايگاه علمى و ويژگيهاى كلى انديشه

در يك نگاه كلى و براى ورود بهتر در آثار و تإليفات دوانى, بايد گفت كه پيش از خواجه نصير, نسبت به فلسفه و فلاسفه شدت عمل زيادى وجود داشت; ولى آميزش فلسفه و كلام در آثار خواجه باعث شد كه از شدت سختگيريها و شكنجه ها نسبت به فلاسفه كم شود. فلاسفه هم به تبع خواجه, راه اعتدال و احترام به شرع را در پيش گرفتند و بدين گونه فصل تازه اى در تاريخ فلسفه باز شد. از آن پس, تا مدتى به اين دليل كه فلسفه جزء علوم اسلامى به شمار مىآمد و در عرض يكديگرند تدريس مى شدند, حكيم صاحب مكتبى ظهور نكرد; تا آنكه در قرن هشتم هجرى ملاجلال فلسفه و حكمت را رونق بخشيد. بعد از او نيز, مرحوم ميرداماد و ملاصدرا از بزرگان فلسفه محسوب مى شوند; اما بعد از آنها به علت رونق يافتن علوم اسلامى و رسوخ اخبارىگرى در آن, دوباره فلسفه متروك شد تا زمان ملا هادى سبزوارى.
در رابطه با انديشه سياسى, توجه به اين مسإله ضرورى است كه اگرچه پس از حمله مغول, ياساى چنگيزى در سرزمينهايى كه مغلوب مغولان بودند, دستور العمل حكومتى بود; اما متفكران بزرگى همچون خواجه نصير طوسى, خواجه رشيد الدين فضل الله و علامه حلى رايت علم و انديشه سياسى را همواره برافراشته نگاه داشتند و علاوه بر طرح مباحث سياسى در كتب فلسفى و كلامى و فقهى, انديشه عرفانى نيز مجالى براى نظريه پردازى يافت و عقل و نقل محض را به زينت شهود و زينت حضور بياراست. شهودى كه بر خلاف انديشمندان ابتداى اين راه, غالبا در برابر عقل و نقل نبود; بلكه ملهم و معاضد آنها محسوب مى شد, به طورى كه فقهايى عارف و فليسوفانى فقيه ظاهر شدند كه تمامى جنبه هاى متون دينى و نهاد انسانى دانايى را در يك جا متحد يافتند.
جلال الدين دوانى از بارزترين نمونه هاى اين جريان است كه از نگاهى اشراقى براى هر يك از روشها و نگرشهاى عقلانى و وحيانى از يك طرف و اخلاق و سياست و ديانت از طرف ديگر, جايگاه خاص و مناسبى باز نمود تا تمامى تعارضات ظاهرى, به يكباره از ميان برود.
جايگاه علمى دوانى, زمانى بهتر تبيين مى شود كه شمه اى از وضعيت انديشمندان معاصر او از نظر گذرانده شود; مثل عبدالرحمن جامى كه معاصر سلطان ابوسعيد گوركانى و مورد احترام او و از مقربان دولت سلطان ((حسين بايقرا)) و وزيرش ((امير عليشير)) بود و با دوانى نيز دوستى داشت.
ملاحسين كاشفى نيز كه در هرات مى زيست و با امير عليشير وزير, دوستى داشت و هميشه ملازم او بود, از متفكران معاصر دوانى بود.
اما ميرصدرالدين دشتكى (828 ـ 903), از انديشمندانى بود كه همواره با دوانى ـ حضورا و غيابا ـ بحث و مناظره داشتند و مناظرات اين دو مورد توجه بسيار بود و هر حاكمى كه به شيراز مىآمد, آن دو را براى مناظره دعوت مى نمود. ميرصدرالدين, امير غياث الدين منصور, فرزند صدرالدين كه كتاب اخلاق منصورى در برابر اخلاق جلالى و در نقد آن نوشت, نيز از معاصرين دوانى به شمار مى رفت. وى در سال 936 به صدارت عظماى شاه طهماسب رسيد و با محقق كركى هم دوست و هم بحث بود; اما بعد از اينكه ميانشان اختلاف افتاد و با اعتراضهاى محقق كركى روبرو شد, از صدارت كناره گيرى كرد و سرانجام در 948 درگذشت.
در هر صورت صدرالدين و پسرش كه در پيروى از سهروردى و انديشه هاى فلسفى ايران ساسانى, مكتبى اصول گرايانه داشتند, در برابر مكتب معتدل تر دوانى قرار مى گيرند كه شناخت هر يك از اين دو مكتب, بدون شناخت ديگرى ميسر نيست.
كتابهاى درسى عمومى كه در اين دو سنت فلسفى تدريس مى شد, ((شرح تجريد علامه از قوشچى)) و شرح مطالع از ((قاضى بيضاوى)) و در سطح عاليتر ((هياكل النور)) سهروردى بود كه آموزگاران هر يك از اين دو مكتب, آنها را با روش خود تدريس مى نمودند و حاشيه هاى توضيحى يا شرحى كامل بر آنها مى نوشتند. و هنگامى كه آن شرح يا حاشيه به آموزگاران مكتب رقيب مى رسيد, ايشان نيز به پاسخگويى مى پرداختند; به طورى كه كم كم مجموعه اين حواشى ضد هم, به ((طبقات صدريه)) و ((طبقات جلاليه)) شهرت يافت. در همان زمان, برخى دانشمندان نيز به نگارش مقاله هايى در محاكمه ميان اين دو مدرسه پرداختند كه به نام محاكمه معروف شدند.
دوانى, از فيلسوفان بزرگ مكتبدار قرن نهم و آغاز قرن دهم ايران است. وى بيشتر عمر خود را در سده نهم و دوران پيش از چيرگى صفويان گذرانيد كه شيعيان از بيم حاكمان تركمان سنى در حال تقيه به سر مى بردند, تا آنكه شاه اسماعيل يك سال پس از مرگ دوانى وارد شيراز شد و تقيه را از شيعيان برداشت.
ملاجلال دوانى كه با تركمانان حاكم ايران و با خليفه عثمانى رابطه گرمى داشت, به خاطر رعايت سنت گرايى اين دو, بسيارى از آراى تند اشراقى سهروردى را تعديل كرده در آثار خود سنى نمايى مى نمود; اما هرگز از عقايد اشراقى ـ اسلامى مورد قبول شيعه و سنى غير سلفى تجاوز نكرد. همكارى دوانى با حاكمان تركمان, اگرچه باعث تقويت نفوذ سياسى و علمى و شهرت خارجى او شد; اما از طرف ديگر از محبوبيت او نزد مردم اشراقى ايران و بويژه شيراز كاست.
ملاجلال مانند بسيارى از علماى دوزبانه ايران, داراى دو شخصيت است; چرا كه آثار فارسى دوانى عارفتر و شيعى تر از نگارشهاى عربى او است; مثلا در شرح عقايد عضدى اشعرى سنى است; ولى اشعار فارسى او مالامال از عرفان شيعى است, به طورى كه خود را در نورالهدايه, شيعى غالى مى نمايد. اين دوگانگى آثار باعث شد كه پس از مرگ او, شيعيان ايران و سنيان عثمانى او را از خود بشمرند. حتى برخى از شاگردان مدرسه دوانى در دوران صفويه, با استناد به كتب اشراقى عرفانى او, وى را شيعى اصيل يا دست كم مستبصر نشان مى دهند.

آثار سياسى علامه دوانى

جلال الدين دوانى در بيشتر علوم عصر خويش بويژه فلسفه و كلام و رياضى و... تإليفاتى دارد كه در زمان حيات وى در حوزه هاى علمى به عنوان كتب درسى مورد توجه بوده است. از حيث كميت, آقاى مدرسى در ريحانه الادب, 29 عنوان اثر را براى وى برشمرده است و در دائره المعارف دهخدا, 26 عنوان و در دائره المعارف مطبوعات 24 اثر (2)و در ذريعه نيز حدود 10 عنوان ذكر شده است. آقاى على دوانى در ((شرح احوال جلال الدين دوانى)), 63 اثر را همراه توضيحات لازم مطرح نموده است: 7 اثر در تفسير, 23 اثر در حكمت و فلسفه, 8 اثر در فقه و اصول و همين تعداد در منطق, 7 اثر در ادبيات و 6 اثر در رياضيات و هيئت و هندسه و 4 اثر متفرقه.(3)
در اين مجال تنها به شرح مختصر و احيانا خلاصه رسائل و آثار سياسى بسنده مى كنيم:
1ـ ((رساله در ديوان مظالم)) كه در لار براى نظام الدين ملك علإ الملك فرمانرواى آنجا به فارسى نگاشته است و به نمونه هايى از رفتار خلفا استناد كرده است.
2ـ ((نورالهدايه فى الامامه)); شامل مطالب مهمى در اصول عقايد كه بحث نبوت و امامت آن, ويژگى و اهميت خاصى دارد; زيرا سند مهمى است كه دلالت بر مستبصر شدن مولف دارد.
اين رساله 18 صفحه دارد و در پايان كتاب ((شرح زندگانى جلال الدين دوانى)) تإليف على دوانى در سال 1324قمرى چاپ شده است كه ما خلاصه اى از آن را در همين نوشتار آورده ايم .
3ـ ((رساله عرض لشكر)) كه در آن مولف ((فى بضع سنين)) سوره روم را با سال 872 يعنى سال سلطنت اوزون حسن مطابقت داده است. اين رساله در مجموعه 51 / 4864 فهرست نسخ خطى دانشكده و در جاهاى ديگر موجود است و دوبار نيز به چاپ رسيده است از جمله در مجله دانشگاه تهران, سال سوم شماره سوم 1335.
علامه جلال الدين دوانى, رسائلى نيز در عدالت دارد كه در تعداد آنها بين كتاب شناسان اختلاف است. آقاى دانش پژوه معتقد است كه ((چون روشن نبوده است, آقاى احمد متروى پنداشته است كه دوانى چهار رساله در عدالت دارد)) (آقاى دانش پژوه) با نگاه به خود نسخه ها و دقت در فهرستها, به اين نتيجه رسيده است كه دوانى بيشتر از دو رساله ندارد; اما هنگامى كه از نگارشهاى سه گانه رساله اول سخن مى گويد, به درستى سخن آقاى متروى پى مى بريم; زيرا نگارشهاى مذكور تفاوت فراوانى با هم دارند; هرچند كه از حيث محتوايى فرق اساسى با هم نداشته باشند.
4ـ ((رساله در عدالت)) (رساله اول, نگاش اول) كه به نام سلطان يعقوب بهادر خان بايندرى (مرگ 896) نگاشته شده و شامل يك مقدمه در خلافت انسان و دو مقاله در قواى دوگانه انسان و انواع عدالت, و يك خاتمه در تجسم اعمال و اخلاق مى باشد. اين رساله در كتاب مجموعه رسائل خطى فارسى, دفتر اول, سال 1368 به كوشش آقاى مايل هروى توسط بنياد پژوهشهاى الاسلامى آستان قدس رضوى تحت عنوان ((رساله در تحقيق عدالت)) منتشر گرديده و ما در همين نوشتار, خلاصه مطالب مهم آن را آورديم.
5ـ ((رساله در عدالت)) (نگارش دوم رساله اول) كه براى سلطان محمود بهادرخان, پادشاه كجرات (863ـ 917) نوشته شده است و حاوى يك مقدمه در كمال انسان و شش مقاله شامل: 1) در قوه عاقله و عامله انسان; 2) در عدالت شخصى و منزلى, آنچنان كه ارسطو گفته است; 3) در عدالت ميان بنده و خدا و مشاركت با بنى نوع انسان; 4) در عدالت سلطان; 5) محبت; 6) تفضيل.
و همينطور حاوى يك خاتمه در تمثل اعمال است. اين رساله در سالنامه پاريس در 1324 خورشيدى و ((شش مقاله)) به چاپ رسيده است.
6ـ ((رساله در عدالت)) (نگارش سوم رساله اول) كه به نام يعقوب بهادر در يك مقدمه و پنج فصل و يك خاتمه نوشته شده است. به طورى كه ملاحظه مى شود, اين نگارش با نگارشهاى اول و دوم, در عنوانها تفاوت دارد و نه در محتوا و آغاز و انجام. يك نسخه از اين رساله, در كتابخانه دانشكده ادبيات شماره11 از مجموعه253, حكمت شناسانده شده است (((فهرست واره فقه هزار و چهار صد ساله اسلامى در زبان فارسى)) از محمد تقى دانش پژوه)
7ـ ((رساله در عدالت)) (رساله دوم, نگارش واحد) يك مقدمه در غايت خلقت انسان, يك مقصد در قواى انسان و اجناس فضائل و شرح و نسبتشان با عدالت, يك فصل در انواع فضائل, يك خاتمه در كمال عدالت بويژه عدالت سلطان, محتواى اين رساله را تشكيل مى دهد. اين رساله با حمد خداى سبحان و ستايش از جناب سلطان و ذكر سبب و انگيزه نوشتن رساله آغاز شده و با تشويق سلطان به رعايت عدالت, پايان مى پذيرد. به طور كلى محتواى اين رساله در چگونگى صفاتى است كه عدالت و عدالت پرورى را در انسان مى پروراند. جلال الدين دوانى اين رساله را در نيمه اول عمرش كه در شيراز مى زيسته و هنوز شافعى بوده است, توسط شاگردش, شمس الدين محمد براى يكى از فرمانروايان مسلمان هندوستان فرستاده و او را به اين صورت تحريض كرده كه چون ((شجاعت و سخاوت آن حضرت عرصه آفاق را فرو گرفته)), اگر ((ساير ملكات فاضله كه ـ در عدالت ضرورى است ـ اكتساب فرمايد)) به استحقاق خلافت حقيقى از ميان سلاطين زمان مستثنى و ممتاز باشد. نسخه هاى اين رساله عبارتند از: نسخه ادبيات شماره 12 / 253 و كتابخانه مجلس شماره 2 / 4868 و 7 نسخه ديگر كه آقاى دانش پژوه در كتاب فهرست واره فقه مذكور ص150 ذكر كرده است. اين رساله توسط آقاى هروى تحقيق شده و از سوى بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى در مجله مشكوه, ش18 و 19 به چاپ رسيده است كه خلاصه اى از آن را در اين نوشتار مى خوانيد.
8ـ ((اخلاق جلالى)) يا ((لوامع الاشراق فى مكارم الاخلاق)) كه به كتاب ((فى علم اخلاق)) نيز مرسوم است, اين كتاب به ازون حسن بيك آق قويونلو (871 ـ 882) اهدا گشته و براى فرزندش سلطان خليل نوشته شده و تدوين آن از سال 872 تا 882 به طول انجاميده است.
مولف در اين رساله عبارات مهمى از اخلاق ناصرى را عينا نقل و قسمتهايى از آن را خلاصه و برخى را نيز حذف كرده است و در عين حال, حكايات و اشارات و نكته هايى را به آن افزوده است. از نظر ((ويكنس)), رساله دوانى ((اولين رساله اخلاقى مهم اسلامى بود كه نظر غرب را جلب كرد)) و در كنار اخلاق محسنى نوشته ملاحسين كاشفى تا پايان حاكميت انگلستان در شبه جزيره هند, جزء كتابهاى درسى بود. بيشتر محققين غربى از طريق اين كتاب با اخلاق ناصرى آشنا شده و آن را ارزيابى كرده اند. محقق دوانى همان تقسيمات سه گانه خواجه نصير را حفظ كرده; ولى به جاى ((مقالات)) عنوان ((لوامع)) را انتخاب نموده كه نشانگر فرق دو ديدگاه مشائى خواجه و اشراقى دوانى(4) است.(5) و ((تامسون)) گزيده اى از آن را تحت عنوان ((فلسفه عملى مسلمانان)) در لندن ترجمه و چاپ كرده است و يك بار هم در لكنهو در سال 1318هـ . ق چاپ سنگى شده است(6) كه مبناى كار ما در چاپ لامع سوم همين است كه با نسخه موجود در كتابخانه آيت الله مرعشى نجفى تطبيق و مقابله شده است (جلد سوم فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه آيه الله مرعشى نجفى, ص2, كد 873). اين كتاب داراى نسخه هاى فراوانى است كه ذكر آدرس آنها در اينجا لزومى ندارد; بلكه شايسته تر آن است كه بعد از ملاحظه فهرست مباحث مطروحه لامع سوم لوامع الاشراق, مستقيما به متن اين لامع بپردازيم :
لمعه اول: در احتياج انسان به تمدن و فضيلت اين فن از حكمت ;
لمعه دوم: در فضيلت محبت ;
لمعه سوم: در احكام مدينه ;
لمعه چهارم: در سياست ملك و آداب ملوك ;
لمعه پنجم: در آداب خدمت و رسوم مقربان سلاطين و حكام ;
لمعه ششم: در فضيلت صداقت و وظايف معاشرت با اصدقا ;
لمعه هفتم: در آداب معاشره با طبقات ناس.
خاتمه: در دو سمت :
سمت اول: در وصاياى افلاطون ;
سمت دوم: در وصاياى ارسطو.
... ادامه دارد.

پي نوشت :

1ـ برخى از منابعى كه در طى بحث ذكرى از آنها به ميان نيامده است عبارتند از: الاعلام زركلى 257/6 و البدر الطالع 130/2 و ساير تذكرهايى كه لزومى در مراجعه به آنها ديده نشد.
2ـ جلد9, ص162. از فهرست اعلام ذريعه, قابل استخراج است.
3ـ ص172 به بعد.
4ـ دانشكده /6 1021 و در فهرست دانش پژوه :3 662, ش7265/4 شناسانده شده است.
5ـ دانشنامه ايران و اسلام, ص 1343ـ1344.
6ـ سعى خواهد شد كه بين اخلاق ناصرى و اخلاق جلالى مقايسه انجام داده و آن را در پاورقيها قيد كنيم.

منبع:فصلنامه علوم سیاسی


نسخه چاپی