ماده گرایی و علوم مکانیستی
در قرن هجدهم، در زمان روشنفکری فرانسه، تعین گرایی مکانیکی سعی در رواج این دیدگاه داشت که انسان به تمامه بر اساس روابط علت و معلول فیزیکی تعین می پذیرد. لامترى انسان را «آدم آهنی» می داند و می گوید که انسان ذاتا فرقی با حیوان ندارد و آزادی اراده توهمی بیش نیست. نظریه پردازان مارکسیسم تحت تأثیر فردریک انگلس و ارنست هیکل همین گونه می اندیشیدند. بدون شک این تعین گرایی پیش فرض ذهنی برخی عصب شناسان امروز است که به لحاظ فلسفی هنوز در قرن نوزدهم باقی مانده اند و اغلب چندان به این مسئله نمی اندیشند.
 
اگزیستانسیالیست‌های فرانسوی قرن بیستم در مخالفت آشکار با ماده گرایی و علوم مکانیستی، آدمیان را در چارچوب آزادی شان می فهمیدند. آدمیان از طریق آزادی، خود تعیین می کنند که چه باشند. در اثر عمدهی ژان پل سارتر به نام «اصالت وجود نوعی انسان گرایی است که در جوانی نگاشته است می خوانیم: «تعین گرایی در کار نیست انسان آزاد است. در واقع انسان یعنی آزادی». این فیلسوف و نویسنده در خطر بودن آزادی فردی را یک فرصت قلمداد می کرد و در عین حال آن را برای شکل دادن زندگی فردی نوعی اجبار میدید. آنچه اینجا ضرورت دارد خودسری و باری به هر جهت بودن نیست بلکه مسئولیت و تعهد است. آدمیان همیشه کاملا آزادند یا نه: حتى آنهایی که در زندانند و تحت شکنجه قرار دارند، آزادند و آزاد می مانند. مغز انسان منحصر به فرد نیست. برخی توانایی های فکری آدمیان در مراحل قبلی در میان انسان نماها وجود داشته است. بنابراین فرض می کنیم که بدون مغز، تحقق فکر امکان پذیر نباشد و بدون فعالیت مراکز معین مغز، تحقق فکر امکان پذیر نباشد.این فلسفهی مقاومت است. فلسفه ای که در سایه ی جنگ جهانی دوم و سلطهی آلمان نازی متولد شده است. اما هرچه بیشتر به مارکسیسم نزدیک تر می شویم «فیلسوفان متعهد» تحت تأثیر جنگ های الجزایر و ویتنام با حمایت شان از اتحاد استالینی جماهیر شوروی، چین، کوبا و فراکسیون ارتش سرخ، اهداف اولیه ی خود را کاملا رها کردند.
 
سارتر همچنین تأکید می کند که آزادی فردی همواره در «موقعیتی» خاص و در رویارویی با محدودیت ها تحقق می یابد. این محدودیت ها اکنون در نتیجه ی تحقیقات رفتاری بسیار واضح تر شده اند. آدمیان تحت تاثیر محیط زیست و خصلت‌های وراثتی به دو نحو شکل گرفته اند و اکنون با وجود این محدودیت ها آزادند.
 

شرایط زیست محیطی و برنامه ریزی قبلی

از طرفی آدمیان به لحاظ زیست محیطی مقیدند و تحت تأثیر محیط خارجی شکل یافته اند و وابسته به شرایطند. آنها به چند طریق مقیدند و بنابراین در رفتار خود کاملا قابل پیش بینی اند. دانشمندان علوم رفتاری آمریکا همچون اسکینر تندرو، از این مسئله بهره می برند تا ثابت کنند که آدمیان برای همیشه برنامه ریزی شده عمل کنند.
 
اما حتى اسکینر آزادی انسان را منکر نمی شود. او می داند که آدمیان دقیقا مقید به محیط زیست نیستند. انسانها کاملا مقید نیستند و کاملا قابل پیش بینی نیستند. بدون شک محیط زیست، آدمیان و ارادهی آنها را شکل می دهد. اما در عین حال آدمیان و ارادهی آنها محیط زیست را شکل می دهد تا جایی که محیط زیست به عنوان نظامی مستقل ظاهر می شود.
 
از دیگر سو آدمیان همچون ساختمانی که بر اساس تاریخ نژادی بنا شده باشد، به لحاظ ژنتیکی از قبل برنامه ریزی شده اند. همان طور که دانشمندان آلمانی زبان علوم رفتاری (رفتارشناسان معتقد به مکتب کنراد لورنز، برنده ی جایزهی نوبل، تأکید می کنند که آدمیان توسط برنامه های وراثتی راه خود را طی کرده اند و در اشکال رفتار و انواع کنش ها و واکنش ها به وسیله ی آن هدایت شده اند. خصلت های وراثتی در مورد رفتار فردی و اجتماعی اهمیت بنیادین دارند.
 
اینجا همچنین یک «اما» نیز هست که خود رفتارشناسان بر آن تأکید کردهاند. ویژگی های مادرزادی به عنوان یک عامل کاملا تعیین کننده یا به عنوان سرنوشتی محتوم که فقط باید آن را تحمل کرد و پذیرفت، عمل نمی کنند. همان طور که ایروناس ایبل - ایبن اشفلت Irenaus Eibl- Eibesfeldt شاگرد لورنز می گوید: «این بینش که آدمیان فقط از طریق آموختن برنامه ریزی می شوند به همان اندازه خطاست که کسی بگوید آدمیان کاملا پیش برنامه‌ریزی شده‌اند»
 
خوشبختانه در سال ۱۹۷۰ بحث تعین گرایی به نظر می رسید برای نظام آموزشی قدیمی شده باشد. در عین حال دیدگاهی که مبتنی بر نگرش ایدئولوژیکی آن زمان ارائه شد این بود که آدمیان ۱۰ یا ۱۵ یا ۵۰ یا ۹۰ درصد توسط محیط زیست یا برعکس به واسطه ی ژنهایشان تعین می پذیرند. در این میان توافق عمومی چنین حاصل شد که آدمیان در «کل» توسط ژنهایشان و در «کل» توسط محیط زیستشان شکل گرفته اند. اما آزادی اراده ی انسان اکنون توسط علم فیزیولوژی اعصاب مغز به روشی تازه و مبنایی زیر سؤال رفته است. علمی که از مسئله ی «ذهن و جسم» بر مسئله ی «ذهن و مغز» تمرکز کرده است.
 

ذهن و مغز

پژوهش‌های تاریخ نژادی نشان داده است که روح انسان از بهشت به زمین نیامده است بلکه محصول تکامل است. قبلا مشخص کردیم که مغز انسان منحصر به فرد نیست. برخی توانایی های فکری آدمیان در مراحل قبلی در میان انسان نماها وجود داشته است. بنابراین فرض می کنیم که بدون مغز، تحقق فکر امکان پذیر نباشد و بدون فعالیت مراکز معین مغز، تحقق فکر امکان پذیر نباشد. اما در این صورت پرسش مسلمی پیش می آید که نباید آن را تحت پوشش الهیات قرار داد.
 
منبع: علم و دین، هانس کوک، ترجمه رضا یعقوبی، چاپ اول، نشر تمدن علمی، تهران 1395
نسخه چاپی