تکامل با ایجاد مغز
تکامل با ایجاد مغز بدون شک بهترین محصول طبیعی‌اش را پدید آورده است. مغز از هر نظر پیچیده ترین ساختار در تمام عالم است به نحوی که در مقایسه با آن، کامپیوترهای پیشرفته به نحوی بسیار ساده عمل می کنند. برآمدگی ها و فرورفتگی های این «تودهی خاکستری» (که تنها در مقایسه با مغز انسان نماها بزرگتر است) سطوح ساختاری و حوزه های عملکرد آن را نشان می دهند. در این تودهی خاکستری بیش از ده میلیارد سلول مغزی وجود دارد که به یاری هزاران میلیارد پیوند و رابط هدایت کننده، که بیش از صد هزار کیلومتر درازا دارند، مشغول به کار هستند. فرآیندهای مغزی نتیجه ی نظم ژنتیکی و آموزش اجتماعی هستند. مغز توده ای نیست که آن چنان که قبلا تصور می شد، از اوایل طفولیت تثبیت شده باشد بلکه نشان میدهد که دارای نقش پذیری حیرت آور، قدرت بازسازی و توانایی تغییر است و در عین حال ثابت می کند که به نحو اعجاب انگیزی برای درک ما از خود و جهان پایدار و قابل اعتماد است. در نتیجه ی نیازهای تازه ای که در طول عمر برای ما پیش می آید، پیوندهای نوترونی جدیدی در مغز ساخته می شوند و پیوندهای قبلی از بین می روند.
 
پژوهش‌های فیزیولوژی اعصاب در سالهای اخیر دریافت‌های بزرگی در اختیار ما گذاشته است. به یاری تصویر تشدید مغناطیسی کارکردی از طریق روندهای نوین تولید عکس - مقطع نگاری با نشر پوزیترون (PET) و مقطع نگاری با تشدید مغناطیسی کارکردی FMRI)) - اکتشافات تازه و چشمگیری صورت گرفته است. از آنجا که سلول های عصبی (نرونها به همراه دنباله هایشان) با افزایش فعالیت فکری پروتئین و قند بیشتری مصرف می کنند، می توان مصرف پروتئین در بخش های مختلف فعال مغز را اندازه گیری کرد. بنابراین حالت های آگاهی را می توان به فعالیت بخش های مختلف مغز ربط داد. به هر حال ما تنها از آنچه به قشر مغز ارتباط دارد، آن هم در مرتبه ای نازل آگاهی داریم. فرآیندهایی که خارج از آن ناحیه اند هنوز مجهول مانده اند.
 
پس از تمام این پژوهشها معلوم شد که بی هیچ شکی تمام فرآیندهای ذهنی رابطه ی تنگاتنگی با فرآیندهای الکتروشیمیایی بین سلول های عصبی در مغز و عملکرد آنها طبق قوانین طبیعی فیزیک دارند. هر نتیجه ای که از این طریق به دست آید، هیچ فیلسوف یا الهیدانی نباید بدون جدی گرفتن پیش فرض های فیزیکی و زیست شناختی و بدون پذیرفتن ظرفیت های فیزیولوژی مغز انسان با یک دانشمند زیست شناسی اعصاب وارد بحث شود. کسانی که نابهنگام و عجولانه در بحث بر سر آزادی اراده، خدا را یا حتى تجسد خدا را وسط می کشند که گفته میشود آدمیان را از جبر و نگرانی نجات می دهد ، باید بدانند که با این کار نگرش علمی را کنار گذاشته اند. آنها با پیش کشیدن موفقیت علمی زیست شناسان اعصاب امکان این پرسش را نمی دهند که بی پرده از آنان بپرسیم که آیا ممکن نیست که خود نیز گرفتار تعصب جزم اندیشانه شده باشند.ولف سینگر از مؤسسه ماکس پلانک در فرانکفورت نیز ادعا می کند که ما وقتی فکر می کنیم که «اختیار من» مسئول تصمیم گیری هاست، به نحو برجسته‌ای  دچار خطای شهودی شده ایم. سینگر بین فرآیندهای آگاه مغز که توسط ما هدایت می شوند و فرآیندهای خودکار و ناآگاه تفاوت اساسی نمی بیند. هیچ علمی ادعای انحصار ندارد. همان طور که فیلسوفان و الهیدانان باید پژوهش های زیست شناختی درباره ی مغز را مورد توجه قرار دهند. بنابراین پژوهشگران مغز هم باید پرسش‌های فلسفه و الهیات را مورد توجه قرار دهند. به هر حال من به جای آنکه بیشتر در باتلاق این جنگ فرو روم میخواهم پلی بسازم. برای پایان این بحث اکنون پرسش کنایه آمیزتری می پرسم.
 

آیا اختیار توهم است؟

پژوهشگران مغز بیش از پیش ثابت کرده اند که ظهور فرآیندی خاص یا حالتی از آگاهی مطابق است با فعالیت ناحیه ی خاصی از مغز (قابل تشخیص با چشم یا به صورت ذره بینی) یا مدارهای نوترونی که از آن ناحیه ی خاصی از مغز ساخته میشود. این دریافتها تردیدناپذیر و به جا هستند. با وجود این، فیزیولوژی دانان اعصاب اکنون به واسطه ی این مدرک، نتایج پراهمیتی درباره ی خود یا خودآگاهی به دست می آورند.
 
آنان ثابت می کنند که وقتی مطمئنیم که آزادی اراده، تصمیم گیری و رفتار خود را تجربه می کنیم، علم به ما نشان میدهد که خود را فریب می دهیم. مغز و فرآیندهای عصبی ناآگاهش دائما بر اراده ی ما تقدم دارند.
 
گرهارد راس پژوهشگر اهل برمن آلمان، معتقد است که دستگاه کنارهای و عقده های قاعده ای که کلید هماهنگی بین ماهیچه هاست) وظیفهی «تصمیم گیری نهایی در آدمیان را بر عهده دارند. این دو بخش در عمق مغز جا دارند. او می گوید من آگاه «مدیر واقعی رفتارهای ما نیست» و «آزادی اراده به معنای دقیق کلمه وهم است.»
 
ما آدمیان در فکر کردن، احساس کردن، اراده کردن، برنامه ریزی کردن برای رفتار و انجام رفتارهایمان، احساس می کنیم که آزادیم. احساس می کنیم که خود ما علت این حالات و رفتارها هستیم. اما این احساس به وضوح یک توهم است، بلکه آزمایش های عصب شناسی و فیزیولوژیکی و مشاهدات نشان می دهند که افکار و نیاتی که به ذهن ما می آیند کاملا هدایت شده و معلول دستگاه کناره ای هستند که اثر قوی و مخصوصی بر مغز پیشانی ما دارند.»
 
بنابراین احساس اینکه ما مدیر رفتار خود هستیم توهمی است که به اندازه تصور اینکه آدمیان در مرکز عالم قرار دارند، دشوار است. در واقع تمام اهداف، تصمیمها، افکار و آرزوهای ما توسط فرآیندهای فیزیولوژیکی معین می شوند. همه چیز با عدم آگاهی توسط سیستم کنارهای هدایت می شود. حتی آنجاست که شخص مثلا در کودکی تصمیم می گیرد که منحرف جنسی باشد یا خیر. بینش راس این پرسش را بر می انگیزد که به کار بردن این یافته ها در زمینه‌ی فیزیولوژی اعصاب چه پیامدهایی برای حقوق و اخلاق در پی خواهد داشت.
 
آیا تجربه ی هر روزهای ما از آزادی، فریب است؟ یا به عبارت دیگر آیا چنین نتیجه گیری هایی که از آزمایش های عصب شناختی به دست می آید، ممکن است دانسته یا ندانسته مفروضات فلسفی را تحت تأثیر قرار دهد؟ ولف سینگر از مؤسسه ماکس پلانک در فرانکفورت نیز ادعا می کند که ما وقتی فکر می کنیم که «اختیار من» مسئول تصمیم گیری هاست، به نحو برجسته‌ای  دچار خطای شهودی شده ایم. سینگر بین فرآیندهای آگاه مغز که توسط ما هدایت می شوند و فرآیندهای خودکار و ناآگاه تفاوت اساسی نمی بیند. سینگر با این بینش خود می خواهد این دریافت پیش پا افتاده را جا بیاندازد که «هر شخصی همان چیزی را انجام می دهد که انجام می دهد، چرا که او در آن لحظه کاری غیر از آنچه انجام میدهد نمی تواند انجام دهد که اگر چنین نبود به نحو دیگری عمل می کرد.» این نوع استدلال را در منطق تسلسل یا دور می گویند که پاسخ سؤال را از خود سؤال طلب کنیم: «او نمی تواند کاری غیر از این انجام دهد چرا که نمی تواند کاری غیر از این انجام دهد.» چه دور باطلی آشکارتر از اینکه پژوهشگر مغز تنها چیزهایی را ثابت می کند که توسط آگاهی اش ساخته شده اند و به کمک آگاهی اش آنها را ثابت کرده است. فیزیکدانان یا شیمی دانان در هر صورت به سختی آدمیان را به چشم انسان هایی جداگانه می بینند که هر کدام کیفیت منحصر به فردی دارند.
 
منبع: علم و دین، هانس کوک، ترجمه رضا یعقوبی، چاپ اول، نشر تمدن علمی، تهران 1395
نسخه چاپی