خاطرات کودکی
کوچه باغ قشنگ خاطره را
می ­روم تا به آخرش این بار
مثل بادی که می­ وزد آرام
لابه ­لای درخت­ های انار
 
ته آن سال­ های کودکی است
می­ خورم تاب زیر سایه ­ی توت
همه­ اش را دُرست یادم نیست
لحظاتی قشنگ و غرق سکوت
 
منم و بچه ­های همسایه
آن طرف توی جوی آب آن­جا
توی گرمای ظهر تابستان
با سبد گرم صید ماهی­ ها
 
میوه ­های رسیده ­ی انجیر
پُشت دیوار باغ پیدایند
دست مادر رسیده تا شاخه
خاطراتم چقدر زیبایند
 
خاطراتم مرا کجاها برد
خاطراتم مرا هوایی کرد
شده بودم دوباره کودک باز
زنگ ساعت مرا به خود آورد

شاعر: سمیرا زرقانی
تصویرساز: الهام درویش
نسخه چاپی