عکس رخ يار
عکس رخ يار
عکس رخ يار






عاشقان به حق، فقيران عارفان اند و در اوصافشان شنيده بوديم که هيچ آنان را تيره نکند و هر تيرگي به آنان صافي شود و در پياله عکس رخ يار بينند و خوشه اي به تحفه چينند و چون چنين اند ، سهمي از بضاعت صيانت دين اند.
و حمد بي کران بر خداي منان که ارده اش بر اين قرار گرفت که مشاهدت شنيده را ، از ما دريغ ندارد و شنيده ديده آمد در حربگاه و در هنگامه اي که بين اولياء و اشقياء، مصاف در پيوسته بود و عزت و شرف ما، بدان وابسته؛ در ساحتي که معرکه ي «کاني سخت » اش خوانند:
- از ره رسيده ديده باني بود زخم ديده و زجر تشنگي بغايت کشيده! و گواهمان لب هاي خشکيده اش بود و تن فرسوده اش و وصف عطشش چنان، که آب گنديده ي به لجن رسيده يا مردار ديده نيز اگر مي رسيد، با لذتي سر مي کشيد که جام صهباي بهشتي را سر کشند، بي هيچ اگري! جرعه اي آب طلبيد که بغايت تشنه بود. گفت: «آب! » در حالتي که گويي بوي عطر آب مستش کرده بود! به اصرار ياران به سنگر درآمد و به گوشه اي نشست؛ رفيقان رنج و راحت، بسيجيان مشربه اي بلورين و انباشته از يخ ، نزديک آوردند و در پيش نهادند که ميزبان بودند و ديده بان ميهمان! حال، در پيش و در عيان، مشربه اي بلورين و عرق اندود از ميعان بود و در نهان، چيزي در وجود ديده بان، به غليان، که شانه ها لرزيدن گرفت و چشمه سار جاري اشک، همراه با ناله هايي حزين، از ديدگان مشتاقش به سيماي نوراني باريدن گرفت و به دامن ريخت!
ياران، بهت زده و شگفت که ديده بان زار زنان و ناله کنان فرياد برآورد که : «اي نفس حريص چند لحظه اي نيست که کام و لبانم، در خشکي و کبودي، به لبان مولايم گراييده! و حال چگونه من، رفاقت عيش و لذاذت عشق با شش ماهه ي مولايم را به مشربه اي آب بفروشم! ؟ هيهات، که به دست خويش، خويشتن در مزبله ي اهل آني درافکنم! » و سپس روي به آسمان کرد و جانب حضرت دوست را به اناب که: «يا ايها الکريم، اي که هر ناگفته اي مي داني، نعيم نعيماني و کريم کريمان، حال چگونه مي پذيري که اکبران پير خمين را ياراي ياري اصغران مولا حسين (ع) نيست؟
واي کريمي که اذا اراد شيئا، ان يقول له کن فيکون، چه مي شود که اراده کني و امروز همان عاشوراي خونين سال شصت و يک هجري باشد - فياليتني کنت معهم - و اين مشربه ي آب، از جانب اين بيتاب، به لبان تفتيده ي طفلان حسينت (ع) ، پيشکش آيد! ؟
يکي از ياران زمزمه اي داشت که:
لب تشنه برون ز نهر علقم آمد
تا بلکه کند، رسم وفا، باب عباس (ع)
قطب نما و دوربينش را برداشت و برخاست و آب ننوشيده برفت.
در عميق کوير تشنگي، آب عباس (ع)
شرمنده، براي جرعه اي آب، عباس (ع)
آوخ که به پيش چشم گريان حرم
بيتاب عطش، اصغر در تاب، عباس (ع)
لب تشنه برون، ز نهر علقم ، آمد
تا بلکه کند، رسم وفا، باب، عباس (ع)
آمد چون عمود آهنين ، بر فرقش
افتاد چون سجاده به محراب، عباس (ع)
چشم فلک آن لحظه چنين ديد که شد
چون کشتي در خون شده غرقاب ، عباس (ع)
با دست قلم، مشک به دندان بگرفت
برد از سر دشمنان دين، خواب، عباس (ع)
از خون دهان و خون دندان و لبش
پر مشک تهي کرد، ز خوناب، عباس (ع)
از سوزش پرهاي علمداري دين
در کوره ي عشق فاطمه (س) ، ناب، عباس (ع)
در لحظه آخرين، به دامان بتول (س)
افتاد چو سجاده به محراب، عباس (ع)
از نعمت بيکرانه ي بودن ها
شرمنده براي جرعه اي آب، عباس (ع)
منبع: ماهنامه راهيان نور، امتداد شماره ي 25 و 26، دي و بهمن ماه 1386


نسخه چاپی