قصه رمزي
قصه رمزي
قصه رمزي

نويسنده:مرتضي دانشمند




نه خيلي خيلي مشکل/نه خيلي خيلي آسان
آقاي سبحاني، روحاني مسجد، پرسشي را از نمازگزاران پرسيد:
شکارچي ماهري در يک دشت به شکار مي رود. اين شکارچي آن قدر در کار خود مهارت دارد که پرندگان را در هوا مي زند. يک روز که به شکار مي رود، پرنده اي را در آسمان نشانه مي گيرد و آن را شکار مي کند.
وقتي پرنده را به خانه مي برد و آن را به دست همسرش مي دهد، جوجه ي کبوتري را از شکم کبوتر بيرون مي آورد.همسرش از او مي پرسد: «آيا گوشت اين جوجه پاک است يا نه. و آيا خوردنش حلال است يا حرام؟»
آقاي سبحاني گفت:«سؤال امشب ما هم درباره همين جوجه کبوتراست. آيا گوشت جوجه اي که از شکم پرنده بيرون آمده پاک و حلال است؟»
هر کسي پاسخي داد.
يک نفر گفت: حلال است.
ديگري گفت: حرام است.
شما چطور فکر مي کنيد؟
آيا گوشت جوجه کبوتر حلال است؟
جواب نه خيلي سخت است
نه خيلي آسان
فکري بکن بده زود
جواب من را الآن
پاسخ:در شکم کبوتر اصلاً جوجه اي وجود ندارد؛ چون کبوتر تخم گذار است.
منبع:ماهنامه فرهنگي کودکان ايران ،پوپک شماره 180


نسخه چاپی