روزشمار ماه رجب

رجب المرجّب

شب جمعه اول ماه رجب را بنا به فرموده رسول خدا (صل اللّه علیه و آله و سلم ) ملائکه لیلة الرغائب گویند. بحار ج 20 ص 344

مرحوم زنوزى در جلد سوم جواهر الاخبار ص 70 و مرحوم سید بن طاوس در اقبال ص 632 نوشته : انس بن مالک گفت پیامبر (صل اللّه علیه و آله و سلم ) فرمود رجب ماه خدا و شعبان ماه من و رمضان ماه امت من است سپس فرمود هر کس ‍ همه رجب را روزه بدارد سزاوار سه چیز است تمام گناهان او بخشوده شود و در آینده خداوند او را از گناه نگه مى دارد در روز قیامت از عطش در امان است.

مردى ضعیف برخاست عرض کرد یا رسول الله من عاجزم نمى توانم تمام ماه رجب را روزه بگیرم حضرت فرمود روز اولش را روزه بدار زیرا خداوند به یک حسنه ده برابر خواهد داد و روز وسط و روز آخرش را روزه بگیر که ثواب تمام ماه را خداوند مى دهد و اما از شب اول جمعه ماه رجب غفلت نکن زیرا آن شب را ملائکه شب رغائب مى گویند زیرا ثلث شب که گذشت ملکى در آسمان و زمین نمى ماند که در کعبه و حوالى آن جمع مى شوند.

خداوند به آنها متوجه شده مى فرماید اى ملائکه من هر چه مى خواهید سوال کنید عرض مى کنند پروردگارا حاجت ما اینست که روزداران ماه رجب را ببخشى.

خداوند مى فرماید بخشیدم سپس حضرت مى فرماید هر کس اولین پنجشنبه رجب را روزه بدارد سپس بین نماز شام و خفتن دوازده رکعت نماز بخواند (اقبال ) در هر دو رکعت سلام دهد و در هر رکعت یک حمد و سه مرتبه سوره انا انزلناه و 12 مرتبه سوره قل هو الله احد بخواند و بعد از فراغت هفتاد مرتبه بگوید اللهم صل على محمد و على آله سپس سجده کند و در سجده 70 مرتبه بگوید سبّوح قدّوس ‍ ربُّ الملائکة و الروح سپس سرش را بردارد و بگوید ربِّ اغفر وارحم و تجاوز عمّا تعلم انّک انت العلى الاعظم سپس سجده کند و بگوید همان ذکر را و بعد از خداوند حاجتش را بخواهد خدا مستجاب مى کند.

پیامبر فرمود قسم به خداوندى که جان من در دست اوست عبد یا امّه اى این نماز را نمى خواند مگر خداوند تمام گناهانش را مى بخشد ولو باندازه کف دریا باشد و در آخر حدیث آمده در شب اول قبر ثواب این نماز با بهترین صورت مى آید و مژده مى دهد که از هر سختى نجات یافتى سوال مى کند که تو کیستى جواب میدهد من ثواب همان نماز هستم که فلان شب بجا آوردى آمده ام تا مونس تو باشم و وحشت را از بین ببرم .

ناگفته نماند مردم که در رغائب به زیارت اهل قبور مى روند و احسانهائى مى کنند این روش پسندیده اى در شرع مى باشد و همیشه مطلوب است و مخصوص رغائب نیست بلکه از حدیث مذکور استفاده مى شود شب رغائب براى بخشودن زندگان است نه مردگان و رغائب جمع رغیبه بمعنى احسانها و نیکوئیها یعنى در شب رغائب خداوند متعال به بندگان قائم و عابد خود که بدرگاهش مى نالند بیشتر احسان مى کند و مى بخشاید و باحسان مردگان و به زیارت اهل قبور رفتن سفارش بیشتر شده و مخصوص ‍ رغائب نیست از جمله :

در صدف شیروانى ص 130 آمده : از پیامبر اسلام نقل شده که حضرت فرمود مردگان خود را در قبورشان فراموش نکنید و آنها به احسان شما منتظرند و آنها راغبند در اعمال خوب شما شرکت کنند ولى قادر نیستند محبوسند به مردگان خود احسان کنید.

و در حدیث دیگر از رسول خدا نقل شده : هر کس تصدق و احسان کند به مردگانش خداوند امر مى کند به جبرئیل با عده اى از ملائکه در دست هر یک طبقى از نور وارد قبر آن مرحوم مى شوند و سلام مى دهند و مى گویند این هدیه فلانى به توست الى آخر.

در حدیث دیگر از پیامبر (صل اللّه علیه و آله و سلم ) آمده صل رحمک ولو بشربة من ماء یعنى صله رحم ولو با آب دادن و در روایت دیگر فرموده صلح ارحام کنید ولو با سلام دادن .

در مستدرک الوسائل : قال رسول اللّه من اطعم اخاه حلاوة اذهب اللّه عنه مرارة الموت : هر کس به برادر دینى خود شیرینى بخوراند خداوند تلخى مرگ را از او مى برد، به نظر مى آید که احسان مردم و حلوا پختن و خوراندن آن به مؤ منین عندالموت و بعدالموت از این باب باشد.

پیامبر (صل اللّه علیه و آله و سلم ) فرمود ماه رجب ماه استغفار امت من است پس در این ماه بسیار طلب آمرزش کنید که خدا آمرزنده و مهربان است و رجب را اَصبّ مى گویند زیرا رحمت خدا در این ماه بر امت من بسیار ریخته مى شود پس بسیار بگوئید استغفر اللّه و اسئله التّوبة (اَصبّ یعنى بسیار ریزنده ).

و به ماه رجب اصمّ نیز گویند زیرا اصمّ یعنى کسى که چیزى نمى شنود چون در این ماه جنگ حرام بود حرکت جنگى و صداى سلاح و صوت سربازى شنیده نمى شد و رجب المرجَّب نیز گویند یعنى رجب معظّم ، در جاهلیّت این ماه را معظم مى داشتند و جنگ نمى کردند و اسلام نیز تثبیت نمود.
 
روز اول
ولادت با سعادت ابوجعفر امام محمد باقر (علیه السلام) در مدینه 57 قمرى و در سوم صفر نیز نوشته اند و این بزرگوار در کربلا حضور داشت و چهار ساله بود والده ماجده اش فاطمه دختر امام حسن مجتبى (علیه السلام) است که امّ عبداللّه مى گفتند و آن حضرت ابن الخیرتین بود زیرا نسل امام حسن و امام حسین به امامت در وى جمع شد.

لقب مبارک این بزرگوار باقر بود زیرا علوم اولین و آخرین را مى شکافت و چشمه جوشنده علم و دانش بود.

ابن شهر اشوب ج 2 ص 285: حضرت پیامبر (صل اللّه علیه و آله و سلم ) به جابر بن عبدالله انصارى فرمود یا جابر تو در دنیا مى مانى تا ملاقات مى کنى فرزندى براى من از نسل حسین که به او محمد مى گویند علم پیامبران را مى شکافد زمانیکه او را دیدى از من سلام برسان .

شمس الضحى ص 455: حضرت رسول (صل اللّه علیه و آله و سلم ) به جابر فرمود اى جابر تو در دنیا مى مانى و ملاقات مى کنى فرزندم محمد بن على بن الحسین را که در توراة معروف به باقر است بشکافد علم دین را، سلام مرا به او برسان .

کشف الغمّه ج 2 ص 321: ابى زبیر محمد بن مسلم مکى مى گوید ما نزد جابر بن عبداللّه ره بودیم که على بن الحسین و پسرش محمد آمدند در حالیکه محمد بچه بود على به پسرش محمد فرمود سر عم خود را ببوس ‍ محمد به جابر نزدیک شد سر او را ببوسد در حالیکه جابر نابینا شده بود عرض کرد کیست این بچّه ؟

على فرمود این پسر من محمد است جابر او را دربرگرفت و گفت یا محمد، محمد رسول خدا به تو سلام رساند گفتند جابر قضیّه چطور است ؟

عرض کرد من نزد رسول خدا بودم که امام حسین در کنار او بازى مى کرد فرمود اى جابر براى پسر من حسین فرزندى متولد شود بنام على ، روز قیامت منادى ندا مى کند سید العابدین برخیزد پس على بن الحسین بپا خیزد و على را پسرى متولد شود محمد نام اى جابر چون او را ببینى سلام مرا به او برسان بدانکه بقاى تو بعد از او کم خواهد بود (جابر بعد از دیدن امام باقر (علیه السلام) در اندک مدتى درگذشت ).

شمس الضحى ص 465: امام باقر (علیه السلام) فرمود و اللّه ما یخفى علینا شى ء من اعمالکم فاحضرونا جمیعا و عوِّدوا انفسکم و کونوا من اهله تعرفوا به فانّى بهذا آمروُلدى و شیعتى واللّه چیزى از اعمال شما بر ما مخفى نیست ما را حاضر بدانید و خودتان را عادت به خیر دهید و از اهل خیر باشید تا معروف به خیر شوید من اولاد و شیعه خود را به این کار امر مى کنم .

2- حضرت نوح و مؤ منین به کشتى سوار شدند و از طوفان نجات یافتند چنانکه در 22 ربیع ذکر گردید.
 
روز سوم
شهادت امام ابوالحسن على النقى الهادى 254 ق کنیه آن حضرت ابوالحسن بود چون امام موسى بن جعفر و امام رضا (علیه السلام) را نیز ابوالحسن مى گفتند لذا آن جناب را ابوالحسن ثالث نامیدند چنانکه امام رضا را ابوالحسن ثانى مى گویند گاها بجاى ثالث ماضى یا هادى یا عسکرى ذکر مى کنند.

چون در سامرّا در محله عسکر با فرزندش امام حسن عسکرى سکنى فرمودند لذا این دو بزرگوار را عسکرى مى گویند حضرت 13 سال در مدینه اقامت نمود بعد متوکل به سُرَّ من راى (سامرّاء) طلبید و مدت بیست سال در آنجا توطّن کردند و در سال 254 در اثر زهریکه معتز خلیفه عباسى با برادرش معتمد عباسى بآن حضرت داد به شهادت رسید و در موقع شهادت 42 سال داشت.

غیر از پسرش امام حسن عسکرى (علیه السلام) نزد آن جناب کسى نبود امام حسن عسکرى (علیه السلام) متوجه غسل و کفن و دفن والد بزرگوارش شد و در حجره ایکه محل عبادت آن سرور در خانه خود بود دفن کردند.

والده معظمه اش سمانه مغربیّه و این مخدّره در زهد و تقوى بى نظیر بود همیشه روزها روزه مستحبى مى گرفت امام هادى (علیه السلام) فرمود مادرم از اهل بهشت است و کنیه آن معظمه ام الفضل بود اولاد آن بزرگوار از ذکور و اناث پنج تن بودند امام ابومحمد حسن عسکرى (علیه السلام) حسین - محمد - جعفر - علیّه ، و حضرت زوجه حرّه نداشت .
 
روز پنجم
کشته شدن ابویوسف یعقوب بن اسحق اهوازى شیعى معروف به ابن سکیّت (بکسر سین و تشدى کاف ) 244 قمرى و به جهت کثرت سکوت او را به این نام نامیدند و او مردى مورد وثوق و جلیل القدر و عالم و از بزرگان شیعه واز خواص امام کاظم و امام جواد بشمار مى رود و در نحو و لغت و شعر و ادب شهرت داشت و تصنیفاتى در منطق و لغت دارد.

متوکل ابن سکیت را براى پرورش و تعلیم بفرزندانش معتز باللّه و مویَّد گماشته بود، روزى در مجلس به ابن سکیت گفت این دو فرزندان من نزد تو محبوبترند یا حسن و حسین (علیه السلام)، جواب داد بخدا قسم قنبر که خادم حضرت امیرالمؤ منین بود نزد من به مراتب از تو و این فرزندانت بهتر است ، متوکل دستور داد زبان او را از پشت سرش خارج و جدا کرده و او را در سال 244 ق شهید کرد تعمّده اللّه برحمته .
 
روز هشتم
ولادت با سعادت ابوالمکارم و الفضائل شیخ المحدّثین محدّث پارسا محمد بن حسن بن على مشغرى مشهور به حر عاملى صاحب وسائل الشیعه ، این بزرگوار در قریه مشغره یکى از قراء جبل عامل شب جمعه هشتم رجب سال 1033 قمرى متولد شد و نزد پدر و عمو و جد مادرى و دائى بزرگوارش و دیگران درس خواند و در قریه جبع نیز نزد علما تحصیل علم نمود و 40 سال در آن بلاد مانده بود.

بعد از سفر حجّ و سفر به عراق به زیارت امام رضا مشرف گردید و 24 سال مجاور آن حضرت بود باز سفر حج نموده و دوباره ائمه عراق را زیارت کرده و در خراسان به قضاء منصوب گردید و از اعاظم علماى آن خطه طوریکه مشارالیه با لبنان بود مى نویسند در حج سوم از میقات پیاده رفت و همراه او در حدود 70 نفر هم پیاده بود و در 21 رمضان سال 1104 وفات کرد.
 
روز دهم
ولادت با سعادت حضرت ابوجعفر امام محمد تقى جواد (علیه السلام) در مدینه 195 ق .

اکثر مورخین ولادت این بزگوار را در دهم رجب سال 195 ق در مدینه ذکر کرده اند والده ماجده آن حضرت ام ولدى بود سبیکه نام یا ریحانه و حضرت رضا او را خیزران نامید آن معظمه از اهل نوبه و از اهل بیت ماریه قبطیه مادر ابراهیم پسر حضرت رسول خدا (صل اللّه علیه و آله و سلم ) بود. امام رضا (علیه السلام) خواهرش حکیمه خاتون را طلبید فرمود امشب فرزند مبارک خیزران متولد خواهد شد باید وقت ولادت حاضر باشى .

حکیمه خاتون گوید من در خدمت آن حضرت بودم شب آمد مرا با خیزران و زنان قابله در حجره آورد و چراغى روشن کرد و خودش بیرون رفت و در را بروى ما بست موقع زائیدن چراغ خاموش شد همه غمگین شدیم ناگاه خورشید امامت با جمال خود اطاق را منور کرد.

او را در جامه پیچیدیم امام رضا (علیه السلام) آمد آن طفل را گرفت و در گهواره نهاد روز سوم دیده باز نمود بزبان فصیح ندا کرد اشهد ان لا اله الّا اللّه و اشهد انّ محمّدا رسول اللّه حکیمه گوید این حال را دیدم متعجب شدم بخدمت برادرم شتافتم و آنچه دیده بودم نقل کردم حضرت فرمود از عجائب احوال از این فرزندم بیشتر مشاهده خواهى نمود.

شمس الضحى ص 562؛ حضرت جواد در وقت وفات پدر بزرگوارش هفت یا نه ساله بود بعضى از شیعیان از صغر سنّ در امامت آن بزرگوار تاءملى داشتند تا آنکه علماء و افاضل و اشراف به خدمت آن بزرگوار رسیدند و از مشاهده معاجز و کرامات و علوم و کمالات اقرار بامامت آن حضرت نمودند.

ارشاد مفید ص ‍ 342؛ ماءمون از مشاهده علم و فضل و معاجز و جلالت از آن بزرگوار اکرام و تجلیل بسیار نمود و اراده کرد که دختر خود ام الفضل را باو تزویج کند، بنى عباس مطلع شدند نزد ماءمون اجتماع نمودند که از این وصلت مانع شوند.

به ماءمون گفتند خلافت لباس بنى عباس است این شرافت را مى خواهى از آنها بیرون برى و بر اولاد على بن ابیطالب قرار دهى چنانکه پدرش را ولیعهد نمودى.

ماءمون گفت او با کوچکى سنّ بر تمامى اهل فضل و کمال تفوّق دارد و اعجوبه زمانست ، گفتگو زیاد شد ماءمون بهمه جواب مى داد گفتند او کودک است هنوز کسب علم و کمال نکرده صبر کن کامل شود بعد دخترت را تزویج کن .

مامون گفت واى بر شما من او را بهتر از شما مى شناسم صغیر و کبیر ایشان از دیگران افضل است اگر مى خواهید امتحان کنید تا بر شما واضح شود همه به امتحان راضى شدند.

ماءمون مجلسى عظیم ترتیب داد و یحیى بن اکثم و سایر علماء و اشراف را جمع کرد و اطرافیان مامون با یحیى بن اکثم قرار گذاشتند که از امام جواد مسئله اى بپرسد که حضرت نداند و باو وعده جوائز دادند و مامون دستور داد بالش براى امام و ماءمون در صدر مجلس نهادند در حالیکه امام جواد 9 سال و چند ماه داشت حضرت تشریف آورد.
 
مباحث امام جواد (علیه السلام) با یحیى بن اکثم قاضى
یحیى به ماءمون گفت اى امیر المؤ منین اجازه مى دهى از اباجعفر سوال کنم گفت از خودش اجازه بگیر، یحیى عرض کرد اجازه مى فرمائى مسئله اى بپرسم حضرت فرمود اگر مى خواهى بپرس یحیى عرض کرد فدایت شوم چه مى فرمائى راجع به مُحرمیکه صیدى بکشد حضرت فرمود.

صید را در حِلّ کشت یا در حرم - عالما کشت یا جاهلا - عمدا بود یا اشتباها - حرّ بود یا عبد - صغیر بود یا کبیر - اول صیدش بود یا چندین بار صید کرده بود - از پرندگان بود یا از غیر پرندگان - کوچک بود یا بزرگ - به این عمل اصرار داشت یا نادم بود - در شب بود یا روز - در عمره بود یا در حجّ.

یحیى متحیّر شد و عجز در صورتش هویدا گشت و زبانش گرفت حتى اهل مجلس نیز فهمیدند مامون گفت الحمدللّه على هذه النعمة .

ماءمون سپس دخترش ام الفضل را به امام جواد (علیه السلام) تزویج کرد عرض نمود اى اباجعفر جواب مُحرمیکه صید کرده بود بفرمائید تا بدانیم حضرت فرمود: اگر مُحرم در حلّ صید کرد و صیدش از پرندگان بزرگ بود کفاره اش یک گوسفند است .

اگر در حرم صید کرد علاوه بر گوسفند قیمت آنرا نیز باید بدهد.

اگر جوجه را در حرم کشت علاوه بر برّه قیمت جوجه را نیز بدهد.

اگر حمار وحشى را صید کرد یک گاو ماده بدهد هرگاه در حلّ باشد.

اگر در حرم صید کرد علاوه بر گاو قیمت آنرا نیز بدهد.

اگر نعامه (شتر مرغ ) را در حلّ صید کرد یک شتر بدهد.

اگر در حرم صید کرد علاوه بر شتر قیمت آنرا نیز بدهد.

اگر آهو در حلّ صید کرد یک گوسفند بدهد.

اگر آهو را در حرم صید کرد علاوه بر گوسفند قیمت آنرا نیز بدهد که این حیوانات به صورت قربانى به سرزمین کعبه برسد (صید اگر در حال احرام عمره باشد).

اگر در حال احرام حجّ صید نماید باید کفّاره آنرا در منى بکشد.

اگر در حال عمره صید کند کفاره آنرا در مکه معظمه باید بکشد.

و جزاء صید عالم و جاهل مساوى است .

و در عمد گناه نیز است ولى در خطا گناه نیست .

کفّاره و حرّ بر خودش واجب است و کفّاره عبد بر مولایش واجب مى باشد و صغیره کفاره ندارد و کفّاره بر کبیر واجبست .

اگر توبه کند عقاب آخرت عفو مى شود اگر مصرّ باشد عقاب آخرت دارد.

ماءمون عرض کرد احسنت یا ابا جعفر احسن اللّه الیک .

باز ماءمون عرض نمود میل دارى از یحیى هم شما چیزى بپرسید حضرت فرمود: اى یحیى سوال کنم عرض کرد اگر مایل باشید سوال کنید.

حضرت فرمود: مردى در اول روز نگاهش بر زنى حرام بود نزدیک ظهر حلال شد موقع ظهر حرام گردید وقت عصر حلال شد موقع غروب آفتاب حرام گردید وقت عشاء حلال شد نصف شب حرام گردید موقع طلوع آفتاب حلال شد این زن چطور گاهى حلال و گاهى حرام مى شود، یحیى عرض ‍ کرد نمى دانم بفرمائید استفاده کنیم حضرت فرمود:

این زن کنیز اجنبى بود که نظر مرد اجنبى بر او اول روز حرام بود قبل از ظهر خرید بر مولایش حلال گشت موقع ظهر آزاد کرد حرام شد وقت عصر ازدواج نمود حلال شد وقت مغرب ظهار نمود حرام گردید وقت عشاء کفّاره ظهار را داد حلال شد نصف شب طلاق داد حرام شد موقع صبح رجوع کرد حلال شد ماءمون رو به حاضرین نمود و گفت آیا در میان شما کسى است که این طور جواب دهد گفتند، نه واللّه .
 
روز دوازدهم :
وفات جناب عباس عموى حضرت پیامبر (صل اللّه علیه و آله و سلم ) در مدینه سال 32 قمرى در 87 سالگى و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد و کنیه اش ابوالفضل و سقایت زمزم با او بود و در جنگ بدر مسلمان شد و مادرش نُتَیله نام داشت و او داراى 9 پسر و 3 دختر بود و یکى از پسرانش ‍ عبدالله بن عباس نام داشت .

عبدالله از اصحاب رسول خدا و محبّین على (علیه السلام) و تلمیذ او بود و او در علم فقه و تفسیر و تاویل و انساب امتیاز داشت زیرا شاگرد امیرالمؤ منین (علیه السلام) بود عبدالله مردى عالم و فصیح اللسان و با فهم بود حضرت على (علیه السلام ) او را براى محاجّه با خوارج فرستاد و در قضیّه تحکیم اشعث ابوموسى را اختیار کرد ولى حضرت امیر ابن عباس را انتخاب نمود اما آنها قبول نکردند عبدالله در سال 69 یا 68 ق در طائف درگذشت و محمد بن حنفیّه بر او نماز خواند.
 
روز سیزدهم
 
1- میلاد مسعود سید اوصیاء امیر المؤ منین على بن ابیطالب ع 
روزى عباس بن عبدالمطّلب با یزید بن قعثب باگروهى از بنى هاشم در برابر خانه کعبه نشسته بودند ناگاه فاطمه بنت اسد که به حضرت على (علیه السلام) 9 ماه آبستن بود و درد زائیدن گرفته وارد مسجدالحرام شد و در برابر خانه خدا ایستاد و بسوى آسمان نگاه کرد و عرض نمود: خداوندا من بتو ایمان آورده ام و بهر پیامبر و رسولى که فرستاده اى و بهر کتابى که نازل کرده اى تصدیق نموده ام پس از تو مى خواهم بحق این خانه و بحق آن کسیکه این خانه را بنا کرده و بحق این فرزندیکه در شکم من با من سخن مى گوید و مونس من است این ولایت را بر من آسان کن .

عباس و یزید گوید چون فاطمه از این دعا فارغ شد دیدیم که دیوار خانه خدا شکافته شد فاطمه وارد خانه گردید و از دیده ها پنهان گشت سپس ‍ شکاف دیوار بهم پیوست ما هر اندازه کوشش کردیم دَرِ خانه را بگشائیم باز نشد دانستیم این امر از جانب خداست .

روز جمعه 13 رجب سى سال از عام الفیل گذشته وقت چاشت حضرت على در خانه خدا یعنى کعبه معظّمه بدنیا آمد که تاکنون کسى جز این بزرگوار در آن مکان متولد نشده و در موقع ولادت حضرت على (علیه السلام) پیامبر اسلام سى سال داشت .

فاطمه 3 روز اندرون کعبه ماند اهالى مکه این قضیه را در خانه ها و کوچه ها و بازارها به یکدیگر مى گفتند تا روز چهارم باز دیوار خانه شکافته گردید و فاطمه بنت اسد بیرون آمد و فرزند نازنین خود را در دست گرفته مى گفت وقتى خواستم از این خانه بیرون آیم هاتفى ندا کرد اى فاطمه این فرزند بزرگوار را على نام کن .

قریب به دوازده کتاب از کتب عامّه تولد امیر المؤ منین را در خانه خدا نوشته اند از جمله حاکم ابوعبدالله در مستدرک جلد سوم مى نویسد: تواترت الاخبار انّ فاطمة بنت اسد ولدت امیر المؤ منین على بن ابیطالب کرم اللّه و جهه فى جوف الکعبه یعنى اخبار متواتر است که فاطمه بنت اسد امیر المؤ منین را در جوف کعبه بدنیا آورد.

على بن صباغ مالکى در فصول الهمّه ص 12 مى نویسد ولد على بمکة المشرفة بداخل البیت الحرام و لم یولد فى البیت الحرام قبله احد سواه و هى فضیله خصّه اللّه تعالى بها اجلالا و اعلاء لمرتبته و اظهارا لتکریمه .

ناگفته نماند حضرت على در 10 یا 12 سالگى به پیامبر (صل اللّه علیه و آله و سلم ) ایمان آورد و اول کسیکه با پیامبر نماز خواند این بزرگوار بود.
 
2- شهادت عالم جلیل القدر و فقیه عظیم الشاءن شیخ فضل اللّه نورى ره
در اوائل مشروطیّت دولت ایران مرحوم شیخ را بعد از گرفتار کردن و پیش ‍ آمدن امور مهمّه به نظمیه برده بعد از مناظرات مرحوم به آنها جوابهاى سخت داد بالاخره دستور دادند به میدان توپخانه ببرند و این دستور به شیخ ابلاغ شد آن جناب با طماءنینه برخاست و عصا زنان از نظمیّه بیرون آمد جمعیت تماشاچى بیش از حدّ راه نظمیه را مسدود کرده بودند بالاخره مجاهدین مسلح راه را باز نمودند مرحوم نگاهى به مردم انداخت و رو به آسمان کرد و این آیه را تلاوت نمود افوض امرى الى الله انّ الله بصیر بالعباد.

در 13 ماه رجب روز ولادت مولاى متقیان امیر المؤ منین سال 1327 قمرى در طهران یکساعت و نیم به غروب مانده شیخ مرحوم را بدار کشیدند و جهت دار کشیدن این بود که ایشان مى فرمودند باید مشروطه مشروعه باشد و رؤ ساى این مشروطه اشخاص لامذهب هستند.

این بزرگوار را در یکى از حجرات صحن حضرت معصومه (علیه السلام) در قم بخاک سپردند و ایشان از اجله علماى قرن چهاردهم که در طهران حامل لواى ریاست مذهبى بود و این مرحوم شعر نیز مى گفت و به نورى تخلّص ‍ داشت و تذکرة الغافل و صحیفه مهدویّه از تاءلیفات ایشانست و صدر الافاضل درباره این شهید سروده :
کفر دیدى چه کرد با اسلام اى عجب لا اله الّا اللّه
اعلم عصر را بدار زدند در کجا پایتخت شاهنشاه
بى تاریخ این بلیّه زغیب گفته شد الشهید فضل اللّه

روز پانزدهم
نیمه رجب شب و روزش مبارک است و اعمالى دارد که در مفاتیح الجنان مسطور است و یکى از اعمال آن روز عمل امّ داود مى باشد که براى دفع ظلم و کشف کُرُبات و برآمدن حاجات مؤ ثر است و کیفیت آن در مفاتیح آمده و ما اصل قضیّه امّ داود را از کتاب اقبال ص 658 و ج 20 ص 345 (قدیمى ) در اعمال سنین و شهور در اینجا مى آوریم .

منصور داود بن الحسن بن الحسن را گرفت و با زنجیر در زندان بند کرد و داود پسر دایه امام صادق (علیه السلام) بود مادرش مى گوید از آن وقتى که در عراق بود او را ندیدم و از او خبرى نشنیدم به خداوند زارى مى کردم و از برادران دینى مى خواستم که براى من دعائى کنند و من در دعاى خود اجابتى نمى دیدم.

حضرت صادق مریض بود به خدمتش براى عیادت رفتم از حالش پرسیدم و دعا کردم فرمود اى امّ داود، چه کرد داود عرض کردم از من مدت طویلى جدا شده در عراق محبوس است.

حضرت فرمود کجا هستى از دعاى استفتاح و آن دعائى است که موقع خواندن درهاى آسمان باز مى شود حاجت خواننده مستجاب مى گردد و جزایش بهشت است.

عرض کردم آن چطور است اى فرزند راستگویان ، حضرت فرمود ماه رجب نزدیک است که دعا در آن ماه مستجاب مى شود روزهاى سیزده و چهارده و پانزده را روزه بدار و در روز پانزدهم نزدیک زوال غسل کن الى آخر (در مفاتیح الجنان در اعمال نیمه رجب مکتوب است و دعا نیز در آنجا آمده ).

ام داود گوید دعا رانوشتم و برکشتم در ماه رجب آنچه امام فرموده بود انجام دادم و آن شب خوابیدم در آخر شب پیامبر (صل اللّه علیه و آله و سلم ) و کسانیکه از ملائکه و پیامبران صلوات فرستاده بودم دیدم به من گفتند اى ام داود مژده باد بر تو که خداوند تو و پسرت را حفظ مى کند و پسرت را بر تو برمى گرداند.

بیدار شدم منتظر بودم تا داود آمد از حالش ‍ پرسیدم گفت در تنگ ترین محبسها و زیر زنجیر محبوس بودم تا نیمه رجب وقتى شب شد در خواب دیدم که زمین بر من پیچید تو در روى حصیر نمازت هستى و در اطرافت مردانى بودند که سرشان در آسمان و پاهایشان در زمین تسبیح مى گویند.

مردى زیبا و پاکیزه لباس و خوشبو، ظنّ مى کنم پیامبر اسلام باشد بمن فرمود اى پسر پیر زن صالحه دعاى مادرت را خداوند مستجاب کرد بیدار شدم دیدم ماءموران منصور در باب زندان ایستاده داخل زندان شدند امر کرد زنجیر را باز کرده و به من ده هزار درهم بدهند به اسبى سوار شدم و با سرعت تمام به مدینه آمدم .

ام داود گوید به حضور امام صادق مشرف شدم حضرت فرمود منصور امیر المؤ منین (علیه السلام) را در خواب دید که حضرت باو فرمود فرزند مرا آزاد کن والّا تو را بر آتش مى اندازم دید گویا زیر پایش آتش است بیدار شد و تو را آزاد نمود.
 
1- وفات حضرت زینب کبرى (مشهور) 62 قمرى .
مرحوم یحیى عبیدلى مؤ لف کتاب اخبار الزینبات متوفاى سال 277 قمرى در ص 116 مى نویسد:

زینب دختر على در مدینه مردم را جهت اخذ خون حسین تحریک مى کرد زمانیکه عبدالله بن زبیر در مکه قیام نمود و مردم را براى گرفتن خون حسین و خلع یزید وادار کرد این موضوع به گوش اهل مدینه رسید زینب خطبه اى خواند و مردم را بر قیام علیه یزید و اخذ خون حسین برانگیخت عمر و بن اشدق حاکم مدینه بر یزید جریان را نوشت و یزید جواب داد که بین مردم و زینب جدائى بیانداز (یعنى تبعید کن ) پس عمرو دستور داد زینب از مدینه خارج شود و هر جا بخواهد برود.

زینب گفت اگر چه خونهایمان ریخته شود خارج نمى شویم ، زینب دختر عقیل و زنان بنى هاشم جمع شدند و راضى نمودند که به بلد اَمنى برود و در صفحه 118 نوشته زینب و زنانى که مى خواستند با او بروند مهیا کرد به مصر رهسپار شوند در صفحه 119 در خبرى آمده وقتى زینب از مدینه خارج شد عده اى از زنان بنى هاشم نیز با او خارج شدند.

در صفحه 120 آمده زمانیکه زینب به مصر رسید مَسلمة بن مُخلَّد و عبدالله بن حارث و ابوعمیره مزنى استقبال کردند و مسلمة تسلیت داد و گریست و زینب نیز گریه کرد حاضرین از این موضوع گریستند زینب گفت هذا ما وعدالرّحمن و صدق المرسلون سپس زینب را به منزلیکه در حمرا داشت برد و یازده ماه و 15 روز در آنجا ماند و بعد وفات کرد مسلمه با جمعى در مسجد جامع نماز خواندند و بنا به وصیت در صندوقخانه منزل دفن نمودند.

در صفحه 122 مى نویسد زینب دختر على آخر روز یکشنبه پانزده روز از رجب گذشته سال 62 قمرى وفات کرد.

بعضى قائلند در شام مدفونست چنانکه در جلد ثانى خیران حسان اعتماد السلطنه آمده : اما تربت منور حضرت زینب باصحّ روایات در یکى از قراى شام و اینک آن مضجع مشهور و زیارتگاه است بعضى از متتبّعین اهل خبر در این باب مى گویند سال مُجاعه در مدینة الرسول اتفاق افتاد عبدالله بن جعفر با عیان خود به سمت شام روانه شد تا بعد از انقضاء زمان مخمصه مراجعت نماید در ایام توقف در ضیعه و قریه ایکه اکنون مزار زینب سلام الله علیها آنجاست مزاج شریف از استقامت منحرف گردید و به آن مرض ‍ درگذشت و همانجا به خاک رفت .

در تاریخى آمده که در مدینه درگذشت و در آنجا به خاک سپرده شد مخفى نماند که این دو قول مدرکى ندارد.

حضرت زینب دختر امام على بن ابیطالب (علیه السلام) و فاطمه زهراء (علیه السلام) مى باشد با پسر عموى خویش عبدالله بن جعفر ازدواج کرده بود و از او چهار پسر و یک دختر داشت بنامهاى : على - عباس - محمد - ام کلثوم - محمد - عون و این دو در کربلا شهید شدند و بعضى نوشته که محمداز همسر دیگر عبدالله بود.

ناگفته نماند که حضرت زینب یک سال از برادر عزیزش امام حسین (علیه السلام) کوچکتر بود و در 57 سالگى دار فانى را وداع نمود، حالات این بزرگوار را در کتاب مستقل نوشته ایم .
 
2- خروج رسول اکرم (صل اللّه علیه و آله و سلم ) از شِعب ابوطالب بعد از سه سال
چون مشرکین دیدند مسلمانان براى خود پناهگاهى مانند حبشه دارند هر کس بآنجا مى رود آسوده مى شود و کسانیکه درمکه مى مانند در پناه ابوطالب هستند و از طرفى مسلمان شدن حمزه تقویتى براى مسلمین شد اجتماع کردند و تمام قریش بر قتل حضرت پیغمبر همدست گشتند.

وقتى ابوطالب بر این اندیشه مطلع گردید آل هاشم و عبدالمطلب را جمع نمود و ایشان را با زن و فرزند به درّه ایکه شعب ابوطالب گویند جاى داد اولاد عبدالمطلب را مسلمان و کافر بجهت فرمانبردارى از ابوطالب براى حفظ پیغمبر همت گماشتند جز ابولهب که با دشمنان ساخت .

ابوطالب با خویشاوندان خود به حفظ و حراست رسول خدا (صل اللّه علیه و آله و سلم ) پرداخت و به دو سوى دره دیده بان گذاشت چون قریش ‍ کار را باین منوال دیدند اجتماع کرده پیمان بستند که با فرزندان عبدالمطلب و اولاد هاشم مدارا نکنند چیزى نفروشند و چیزى نخرند و زن ندهند و زن نگیرند با آنها مصالحه نکنند مگر اینکه پیغمبر را تحویل دهند و نامه نوشتند مهر زدند بامّ الجلاس خاله ابوجهل دادند تا نگهدارد و بعد از این پیمان قریش بنى هاشم را در محاصره اقتصادى قرار دادند و آنها در محصور ماندند.

طوریکه فریاد اطفال بنى عبدالمطلب از شدت گرسنگى بلند شد پنج نفر از مشرکین پشیمان شدند موقعیکه قریش در مسجدالحرام نشسته بودند آن پنج نفر آمدند دراین باره سخن مى گفتند که ناگاه ابوطالب آمد و در میان قریش بنشست.

ابوجهل گمان کرد ابوطالب از زحمت و رنج شعب به تنگ آمده مى خواهد محمد را تسلیم کند ولى ابوطالب سخن آغاز کرد فرمود اى مردمان محمد مرا خبر داده که آن صحیفه را موریانه خورده مگر نام خدا را، اکنون نگاه کنید اگر راست گفته از کینه و دشمنى او دست بردارید اگر دروغ گفته من او را تسلیم مى کنم .

آن نامه را از امّ الجلاس گرفتند دیدند همانگونه است که پیغمبر خبر داده مردم شرمسار شدند و مطعم بن عدى گفت ما از این نامه بى زاریم و آنرا پاره کردند سپس ابوطالب بشعب مراجعت کرد روز دیگر آن پنج نفر با جمعى از قریش به شعب رفته بنى عبدالمطلب را به مکه آوردند و در خانه خود جاى دادند بدینگونه رسول خدا (صل اللّه علیه و آله و سلم ) از شعب خارج شدند در حالیکه مدت سه سال بود در شعب جاى داشتند.
 
3- هلاکت معاویة بن ابى سفیان صخر بن حرب بن امیه 60 ق در 80 یا 78 سالگى
اولین حاکم از بنى امیه و مدت حکومتش 19 سال و چهار ماه و پنج روز بود نوشته اند قبرش در باب الصغیر شام است و در سال 41 به حکومت رسید.

معاویه سه پسر و سه دختر داشت :

عبدالرحمن و عبدالرحیم که هر دو در زمان حیات معاویه مردند سومى یزید بود و سه دختر عبارتند از هند - رمله - صفیّه ، زنش میسون نام داشت و مادر معاویه هند جگر خوار بود و سبب نامگذارى اینست که وقتى در جنگ احد وحشى حربه خود را به جناب حمزه پرتاب کرد آن بزرگوار را از پاى درآورد و بر زمین افتاد و شهید شد وحشى به بالین حمزه آمد بدنش را بشکافت و جگرش را بیرون آورده و نزد هند زوجه ابوسفیان و مادر معاویه برد هند گرفت و خواست مقدارى بخورد جگر در دهان او چنان سخت شد که نتوانست بالاخره از دهان انداخت به این جهت او را هند جگر خوار گویند.

کشف الهاویه محلاتى ص 298 از ترجمه فتوح اعثم کوفى ص 243 که معاویه در اثناى مراجعت به شام در منزل ایوا شب بقضاى حاجت بیرون رفت .

آنجا چاهى بود که از آن آب مى کشیدند معاویه بدان چاه فرو نگریست بخارى از آنجا بر روى او زد بمرض لغوه (هذیان ) دچار شد و سخت رنجور گردید.

بزحمت تمام به خوابگاه خود باز آمد و در رختخواب خوابید. روز دیگر مردم فوج فوج بدیدن او مى آمدند چون معاویه تنها ماند گریست مروان آمد و سبب گریه را پرسید.

معاویه گفت مى ترسم بسبب على بن ابیطالب که خلافت را از او گرفته ام و حجر بن عدى و اصحاب او را کشتم خدا مرا باین عقوبت مبتلا کرده این همه از دوستى یزید مى بینم اگر نه دوستى یزید بود من راه راست میرفتم پس از آنجا کوچ کردند تا بشام رسیدند و مرض شدت یافت و در شب خوابهاى شوریده میدید و از آن مى ترسید.

گاه گاه هذیان مى گفت و آب بسیار مى خورد و تشنگى او تسکین نمى یافت و هر دفعه او را بیهوشى مى آمد و چون بهوش مى آمد بآواز بلند مى گفت مرا با تو چه کار اى حجر بن عدى مرا چه کار بتو اى عمر بن حمق اى پسر ابوطالب چرا با تو خلافت کردم الى آخر و بعدا با این مرض ‍ درگذشت .
 
برخى از کارهاى معاویه در ایام خلافت
مفاسد و مآثم معاویه آن قدر نیست که در این چند صفحه بتوان نوشت کسى که پدرش ابوسفیان و مادرش هند جگر خوار باشد توقع بیش از این از او نیست ولى ما چند سطر از مطاعن او را فهرست وار مى نویسیم و طالبین به کتب مربوط مراجعه نمایند.

1- آشکارا سبّ امیر المؤ منین (علیه السلام) را نمود و مردم را باین عمل مجبور مى کرد و پولهاى زیاد در این راه مى داد و هشتاد سال این کار ادامه داشت تا اینکه عمر بن عبدالعزیز هشتمین از خلفاى بنى امیه ممنوع کرد.

2- سبّ کردن امیر المؤ منین را در قنوت و خطبه سنت قرار داد،

ابن ابى الحدید مى نویسد: جماعتى از بنى امیه به معاویه گفتند تو به مقصود خود که حکومت بود رسیدى بهتر است دست از سبّ على بردارى گفت بخدا قسم هرگز دست برندارم تا اطفال به سبّ بزرگ شده و جوانان به سبّ على پیر شوند واحدى نماند که در فضیلت على سخنى گوید.

3- مردم بى گناه را به قتل مى رساند از جمله در سال 51 قمرى حجر بن عدى و اصحاب او را شهید کرد و عمر و بن حَمِق خزاعى که از کثرت عبادت پوست و استخوانى شده بود با رشید هجرى به قتل رسانید و مالک اشتر را مسموم و محمد بن ابى بکر را مقتول نمود و نوشته اند 40000 نفر از مهاجر و انصار و اولاد ایشان را به قتل رسانده ، هر زنى که اظهار دوستى با امیر المؤ منین مى نمود فرمان مى داد او را به قتل مى رسانیدند، و نیز معاویه لشکر خود را در اطراف براى قتل شیعیان على (علیه السلام) فرستاد، و نذر کرده بود که زنان قبیله ربیعه را اسیر کند چون شیعیان على (علیه السلام) بودند، و براى عُمال خود نوشت در جمیع شهرها نظر کنید هر کس را شاهدى شهادت دهد که او از محبّین على (علیه السلام) است نام او را از دفتر ارزاق نظر کنید و عطائى باو ندهید و با این نامه نامه دیگرى فرستاد که هر کس متّهم بدوستى على است خانه اش را خراب کرده و او را بانواع عذابها معذّب نمایند.

4- ربا را حلال کرد و ربا خورد (در حالیکه بنص آیه شریفه ربا حرام است ).

5- نماز را در سفر تمام خواند مثل عثمان در حالیکه باید قصر بخواند.

6- اذان و اقامه را در نماز عیدین احداث نمود سپس حجاج در مدینه از این بدعت پیروى کرد در حالیکه اذان و اقامه در نماز عیدین مشروع نیست .

7- جمع بین دو خواهر را فتوا بجواز داد بعد نعمان بن بشیر دلیل بر حرمت آورد سپس معاویه از فتواى خود پشیمان شد.

8- اولین خلیفه بود که در موقع حکومتش شراب مى خرید و مى آشامید.

9- تلبیه را در حج ترک به جهت دشمنى با على (علیه السلام) که آن حضرت مقید به گفتن تلبیه بود.

10- چون در خطبه به على (علیه السلام) سبّ مى نمود لذا خطبه نماز عید را مقدّم کرد تا مردم پراکنده نشوند و سبّ على را بشنوند.

11- برخلاف نصّ پیامبر اسلام که فرمود الولد للفراش و للعاهر الحجر، معاویه عمل نمود و زیاد را بخود ملحق کرد و گفت زیاد بن ابى سفیان در حالیکه پدر زیاد معلوم نبود و مادرش سمیّه از زنان مشهوره بزنا بود لذا زیاد را زیاد بن ابیه نیز گویند.

12- انگشتر را برخلاف سنت رسول الله بر دست چپ کرد.

13- موقعیکه مردم به او بیعت مى کردند شرط مى نمود از على (علیه السلام) برائت جویند.

14- ظلمه و اشرار را بر بلاد مسلط کرد مثلا زیاد بن ابیه را در کوفه والى قرار داد در تاریخ آمده در مدت امارت خود غیر از ظلم و ایذاء و سفک دماء و هدم بیوت و نهب اموال و هتک اعراض و تخریب شرع چیز دیگر نبود، مسرة بن جندب را در بصره والى کرد نوشته اند هشت هزار تن را از شمشیر گذرانید و معاویه به او گفت آیا خوفى دارى که کسى را بى گناه کشته باشى گفت اگر دو مقابل آنچه کشتم مى کشتم هیچ خوف در من راه ندارد.

15- لباس حریر مى پوشید و در ظرف طلا آب مى خورد در حالیکه هر دو حرام است .

16- گوش به غناء و انواع طرب مى داد با اینکه در اسلام حرام است .

17- یزید ملعون را ولیعهد خود قرار داد و دین را پایمال کرد.

18- با امام حسن (علیه السلام) نقض شروط صلح را کرد.

19- مى خواست منبر پیامبر را از مدینه به شام ببرد که آفتاب گرفت و هوا منقلب شد.

20- معاویه سمرة بن جندب را طلبید و درخواست کرد این آیه که در حق على (علیه السلام) بود در حق ابن ملجم مرادى تفسیر کند و من النّاس ‍ من یشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و اللّه رؤ ف بالعباد.

و از او خواست این آیه را در قدح على (علیه السلام) تفسیر کند و من النّاس من یُعجبک قوله فى الحیوة الدّنیا و یُشهد الله على ما فى قلبه و هو الدّالخصام ، یعنى از مردمان کسى هست که سخن او درباره مصالح دنیا درشگفت اندازد و گواه مى گیرد خدا را بر آنچه در قلب اوست یعنى مى گوید دل و زبان من یکى است در حالیکه او ستیزنده تر است و در خصومت با اهل اسلام ، به سمره گفت صد هزار درهم مى دهم قبول نکرد گفت دویست هزار درهم مى دهم قبول نکرد گفت چهار صد هزار درهم مى دهم سمره قبول نمود.

21- روز چهار شنبه نماز جمعه خواند.

22- یاران معاویه با القاء او به حضرت امیر المؤ منین (علیه السلام) نسبت بى نمازى مى دادند.

23- معاویه عده اى را دستور داد بر علیه حضرت على (علیه السلام) جعل حدیث از پیامبر (صل اللّه علیه و آله و سلم ) کنند مثلا: عروة بن زبیر حدیث کرد که عائشه بما روایت نمود نزد پیامبر بودم عباس و على داخل شد حضرت پیامبر فرمود اى عائشه انّ هذین یموتان على غیر ملتى این دو نفر بر دین من نخواهند مُرد و امثال این اکاذیب .

24- او اولین کسى بود که نشسته خطبه نماز جمعه و نماز عید را خواند زیرا در اثر پرخورى بدنش چاق و شکمش بزرگ شده بود در حالیکه واجب است خطبه ها در حال ایستاده خوانده شود.

25- عمرو بن حَمِق از اصحاب باوفاى على (علیه السلام) بود و مردى زاهد و عابد از دست زیاد بن ابیه فرماندار خونخوار معاویه از کوفه به موصل فرار کرد و در آنجا نماینده زیاد خواست او را گرفته و به قتل رساند عمروبه کوهى فرار کرد و وارد غار شد در غار مارى او را گزید و از آن طرف عبدالرحمن بن ام الحکم نماینده زیاد به نزدیکى غار رسید و سر عمرو را از تن جدا کرد و به نیزه زد و در شهرها برگرداند و پیش معاویه فرستاد او اول سرى بود در اسلام به نیزه زده شد.

پس از فرار عمرو معاویه دستور داد همسر عمرو را گرفته در شام زندانى کنند چون سر عمرو را به شام آوردند معاویه دستور داد سر را به زندان بردند و به دامن آن بانو گذاشتند.

26- از همه اینها بالاتر اینکه با زهر توسط عیال حضرت امام حسن (علیه السلام) بنام جُعده آن امام را مسموم کرد و حضرت شهید شد.

و امثال این مطاعن در کتب فریقین آمده طالبین مراجعه نمایند و ما با یک روایت این مطلب را به پایان مى رسانیم از کتاب کاوشهاى علمى مرحوم غفارى ص 311: او از کتاب تقویة الایمان ابن عقیل حضرمى الى از عبدالله بن عمرو بن العاص نقل مى کند که عبدالله گفت روزى در خدمت پیامبر نشسته بودیم حضرت فرمود الان کسى بر شما وارد مى شود که در موقع مرگ بغیر دین من و بغیر ملت من از دنیا مى رود و من ترسیدم که پدرم عمروعاص وارد شود در این بین دیدیم که معاویه وارد شد.

تمام رجال طریقش روات صحیح بوده و روایت از حیث سند هیچگونه ضعف ندارد.
 
روز هفدهم
معتزبالله سیزدهمین حاکم از بنى عباس قاتل امام هادى (علیه السلام) را در حمام آب یخ زهر آلود دادند کشته شد 255 ق به قولى در حبس از گرسنگى مرد و سه سال حکومت کرد.

2- عبدالله ماءمون پسر هارون الرشید هفتمین حاکم از بنى عباس در بَذَندون یکى از شهرهاى روم مرد و نعش او را بَطَرسوس بردند و دفن کردند 218 ق .

مادرش کنیزى بود مراحِل نام که در حال نفاس بماءمون از دنیا رفت مى نویسند ماءمون اعلم وافضل تمام حکام بنى عباس و قاتل امام هشتم حضرت رضا (علیه السلام) بود.

ناگفته نماند ماءمون دستور داد تمام عباسیین لباس سیاه را ترک کرده لباس ‍ سبز را علامت خود قرار دهند.

در سال 773 قمرى سلطان مصر ملک اشرف لباس سبز را براى سیادت علامت قرار داد و در سال 1004 ق سید محمد شریف متولى باشى مصر امر کرد اشراف را که جلو او راه روند و بر سرشان عمامه سبز بگذارند و جهت اینکه لباس سبز از براى اشراف اختیار شد این بود که لباس سیاه شعار بنى عباس و لباس زرد شعار یهود و لباس کبود شعار نصارى بود.

لذا لباس سبز را شعار اشراف و سادات قرار داد بعد ماءمون دستور داد لباس ‍ سیاه را ترک کرده سبز را علامت خود قرار دهند و این کار بسیار بر بنى عباس آمد و به ماءمون خروج کردند و عباسیون به ماءمون گفتند لباس سبز را تغییر دهد به لباس سیاه مثل سابق.

ماءمون نیز قبول کرد بعد گفتند که باولاد على مهربان تر هستى تا اولاد عباس و امام رضا را ولیعهد کردى گفت خواستم تلافى کنم از على زیرا ابوبکر ابدا به بنى هاشم امارت نداد ولى على بعبدالله و عبیدالله و معبد بن عباس و قثم بن عباس ولایت داد.
 
روز هیجدهم
وفات جناب ابراهیم پسر حضرت رسول اکرم (صل اللّه علیه و آله و سلم ) 10 ق و مدت عمرش 22 ماه و هشت روز و بقولى 18 ماه بود و قبر مبارک در بقیع مى باشد.

مادرش ماریه قبطیه است که پادشاه اسکندریه با استر اشهبى و بعضى از هدایاى دیگر براى حضرت رسول اکرم (صل اللّه علیه و آله و سلم ) فرستاده بود و ابراهیم سال 8 ق در مدینه متولد شد و در دنیاى فانى چندان مکث نکرد و در سال دهم قمرى درگذشت .
 
روز نوزدهم
1- در این روز معتمد بالله عباسى پانزدهمین حاکم عباسى در سال 279 ق در بغداد به جهنم واصل شد او قاتل امام حسن عسکرى است و بسیار قسى القلب و خبیث بود و در تاریخ الخلفاى سیوطى ص 364 مى نویسد در یک روز ملعون سیصد هزار نفر را در بصره به قتل رسانید.
 
2- وفات شاه اسماعیل صفوى
شاه اسماعیل اول در سال 892 ق در 25 رجب بدنیا آمد و از اولاد شیخ صفى الدین اردبیلى مى باشد باین ترتیب : شاه اسماعیل بن سلطان حیدر بن سلطان جنید بن شیخ صدرالدین ابراهیم بن شیخ خواجه على بن شیخ صدرالدین موسى بن شیخ صفى الدین اردبیلى و نسب این بزرگوار را تا امام موسى بن جعفر (علیه السلام) در دوازدهم محرم متذکر شده ایم .

شاه اسماعیل بعد از بزرگ شدن دراول کار با جماعتى از مریدان خود و مریدان آباء خویش از شهر گیلان خروج کرد و در سال 906 ق قریب به سن چهارده سالگى جنگ نمود تا بلاد آذربایجان را فتح کرد و سلطنت پیدا نمود و دستور داد مذهب شیعه امامیه را ظاهر سازند و بیست و چهار سال سلطنت نمود تا در سن سى و نه سالگى در سال 930 ق در حدود سراب مریض شد و وفات کرد جنازه اش را به اردبیل آوردند و در کنار قبر آباء و اجداد خویش دفن نمودند.

ناگفته نماند که لشکر شاه اسماعیل معروف به قزل باش بود زیرا کلاهشان قرمز بود بشکل تاج درویشان و دوازده ترک داشت به عدد دوازده امام (علیه السلام) و تاریخ جلوس او به سلطنت مطابق با کلمه مذهبنا حق بود.
 
روز بیستم
درگذشت عمر بن عبدالعزیز بن مروان بن حکم در سال 101 قمرى در 39 سالگى در دیر سِمْعان از بلاد حمص او هشتمین خلیفه بنى امیه بود و سیوطى مى نویسد مسموما از دنیا رفت و در دیر سمعان بخاک سپرده شد.

و مادرش امّ عاصم دختر عاصم بن عمر بن خطاب بود و دو سال و پنج ماه حکومت کرد و چند کار پر ارزش انجام داد.

1- سیوطى در تاریخ الخلفا ص 243 و حبیب السیر ج 2 ص 171 مى گوید: بنى امیّه که على را در خطبه سبّ مى نمودند عمر بن عبدالعزیز برداشت .

2- در منتخب التواریخ ص 455 آمده فدک را به امام باقر (علیه السلام) ردّ نمود.

او را اشجّ مى گفتند زیرا در سرش شکافى داشت که در طفولیت از لگد ستور آسیب دیده بود.
 
علت برداشتن سبّ:
معاویه در سال 41 بر تخت نشست تصمیم گرفت با سِلاح تبلیغ على را بصورت منفورترین مردم عالم اسلام درآورد از یک طرف با شمشیر جلو فضائل على را گرفت و به احدى اجازه نداد لب به ذکر مدح على بگشاید از طرف دیگر با پول دادن گزاف مزدوران گرفت تا احادیث از زبان پیامبر بر علیه على جعل کنند و اینها کافى نشد گفت باید کارى کنم که کودکان با کینه على بزرگ شوند و پیران با احساسات ضد علىّ بمیرند آخرین فکرى که به نظرش آمد این بود که لعن و دشنام را به شکل یک شعار عمومى و مذهبى درآورد.

که همه جا در منابر در روزهاى جمعه لعن على را ضمیمه خطبه کنند پس از معاویه نیز سایر خلفا اموى این کار را دنبال کردند تا نوبت به عمر بن عبدالعزیز رسید.

در کامل ابن اثیر جلد 5 ص 42 مى نویسد: سبب محبت عمر بن عبدالعزیز به على این بود که عمر در مدینه از عبیدالله بن عُتبه درس مى خواند طبق معمول ورد زبان بچه هاى همبازى او لعن على بود عمر نیز با آنها هم صدا مى شد که استادش موقع گذشتن از آنجا شنید و به مسجد آمد مشغول نماز شد و نماز را طولانى نمود ولى عمر منتظر بود تا تمام کند بعد از اتمام به عمر متوجه شد و گفت از چه وقت بر تو معلوم گردید که خداوند پس از آنکه از اهل بدر راضى شد بر آنها غضب نموده و تو لعن مى کنى .

عمرگفت تا حال نشنیده بودم از خدا و شما معذرت مى خواهم ترک مى کنم . ثانیا پدر عمر بن عبدالعزیز حاکم مدینه بود در خطبه ها وقتى به لعن على مى رسید نوعى لکنت زبان پیدا مى کرد، روزى گفت اى پدر تو با فصاحت خطبه را مى خوانى ولى وقتى به لعن على مى رسى زبانت مى گیرد پدر گفت آیا خودت این مطلب را متوجه شدى گفت بلى .

گفت آنهائیکه در اطراف ما هستند اگر آنقدر فضائل که من درباره على مى دانم آنها بدانند از اطراف ما پراکنده مى شوند و به طرف اولاد آن میروند. بالاخره این دو موضوع : حرف استاد و سخن پدر به روحیه عمر سخت تکان داد.

منتخب التواریخ ص 467 از روضة الصفا نقل مى کند که یک طیب از اهل کتاب در مجلسى که بزرگان بنى امیه بودند به تعلیم عمر بن عبدالعزیز دختر عمر را خواستگارى کرد .

عمر گفت این وصلت ممکن نیست زیرا ما مسلمانیم و شما کافر، طبیب گفت پس چطور پیامبر دخترش را به على داد عمر گفت على از بزرگان مؤ منین بود .

طبیب گفت چرا لعن او را جایز مى دانید عمر بن عبدالعزیز به حاضرین گفت چرا جواب او را نمى دهید همه ساکت نشستند و سر بزیر انداختند آن وقت عمر سبّ نمودن را ممنوع اعلام کرد و امر نمود بعوض آن آیه شریفه را بخوانند انّ اللّه یامر بالعدل و الاحسان الخ .

ولادتش در شب شهادت حضرت امام حسین (علیه السلام) بود.

عمر بن عبدالعزیز وقتى بخلافت رسید عمال بنى امیه را معزول کرد و مردمان صالح را به جاى آنها نصب نمود و به اهل بیت و آل على احسان مى کرد و متعرض آنها نمى شد و مى نویسند اهل عبادت و نجیب بنى امیه بود.
 
2- روز بیست و سوم
1- هارون یحیى برمکى را به بغداد فرستاد سندى بن شاهک را طلبید امر نمود امام موسى بن جعفر (علیه السلام) رامسموم کند رطبى چند زهر آلود کرده به ابن شاهک داد گفت در خورانیدن آنها مبالغه کند و دست از حضرت برندارد تا تناول نماید سندى رطب ها را نزد حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام) برد و به اصرار او حضرت میل فرمودند و به این ترتیب در این روز خورشید امامت را مسموم کردند.

2- امام حسن مجتبى (علیه السلام) بعد از صلح با معاویه از ساباط مدائن عبور مى کرد که ملعونى از قبیله بنى اسد بنام جَرّاح بن سِنان رسید گفت اى حسن کافر شدى و خنجرى مسموم بر ران آن حضرت زد و آنجناب را به مدائن خانه سعد بن مسعود بردند چنانکه در 25 ربیع الاول توضیح داده شد.
 
روز بیست و پنجم :
شهادت حضرت باب الحوائج موسى بن جعفر (علیه السلام) 183 ق .

هارون الرشید براى استحکام خلافت اولادش اراده حج کرد و در مدینه دستور داد امام را جلب کند حضرت در روضه مطهّره رسول خدا (صل اللّه علیه و آله و سلم ) در حال نماز بود گرفتند به بصره بردند و به عیسى بن جعفر عباسى حاکم بصره تحویل دادند .

او یک سال در یکى از حجره هاى خانه خود حضرت را حبس کرد، هارون مکرّر به قتل حضرت امر مى نمود ولى عیسى حاضر نمى شد حتى نوشت به حبس حضرت راضى نیستم ، نامه عیسى به هارون رسید آن حضرت را از بصره به بغداد آورد نزد فضل بن ربیع محبوس گردانید و باز مکرر او را به قتل حضرت تکلیف مى کرد ولى او قبول نمى نمود.

هارون از زندان فضل بن ربیع خارج و به فضل بن یحیى برمکى داد حضرت در اطاق خانه او محبوس بود فضل دستور داد مقام امام را محترم شمارند هارون کتبا با تشدّد فضل را به قتل امام دستور داد ولى او حاضر نشد، امام را تحویل سندى بن شاهک ملعون دادند او حبس نمود و بسیار اذیت و شکنجه مى داد و سخت مى گرفت حتى مغلول و مقید نمود و در زیر زمین تاریک و مرطوبى که شب و روزش معلوم نبود حبس کردند.

هارون یحیى برمکى را به بغداد فرستاد سندى بن شاهک را طلبید امر نمود امام را مسموم کند رطبى چند زهر آلود کرده بابن شاهک گفت مبالغه کند در خورانیدن آن ها و دست از حضرت برندارند تا تناول نماید سندى روز بیست و سوم رطبها را برد و باصرار او حضرت میل فرمودند و در سال 183 ق در بغداد در سن 55 سالگى از اثر زهر روح مقدسش به عالم بقاء ارتحال یافت .

بروایت صدوق جنازه شریفه را به مجلس شرطه آوردند چهار نفر ندا کردند هر که مى خواهد موسى بن جعفر را ببیند بیاید در شهر غلغله افتاد.

سلیمان بن منصور عموى هرون از قصر پائین آمد عمامه از سر انداخت و گریبان چاک زد پاى برهنه عقب جنازه آن حضرت روانه شد و دستور داد در پیش ‍ جنازه ندا کردند هر کس مى خواهد به طیب پسر طیب نظر کند به جنازه موسى بن جعفرنگاه کند .

در بعضى تواریخ آمده سران دولت همه سیاه پوشیدند و در مقابل جنازه گریه کنان حرکت کردند شهر بغداد بخود صورت عزا گرفت و بقولى تعطیل عمومى شد و زنها از منازل بیرون ریختند و عقب جنازه ناله کنان روان شدند تا مقابر قریش ضجّه کنان جنازه مقدسه را بردند ظاهرا در آنجا سلیمان حضرت را غسل داد و کفن خود را که به دو هزار دینار تمام شده بود به حضرت کفن کرد (غیر از کفن خاص خود حضرت ) و در مقابر قریش که اکنون شهر کاظمین است دفن نمودند.

از القاب آن حضرت کاظم و صابر و عبدصالح و امین و کنیه اش ابوابراهیم و ابوالحسن مى باشد و والده ماجده آن بزرگوار علیا مکرمه حمیده مصفاة و اولاد آن جناب را ابن شهر اشوب 30 نفر و بعضى 60 نفر و بعضى 37 نفر نوشته اند.

مرحوم شیخ عبدالله ممقانى مى نویسد از شدت تقیّه به امام موسى بن جعفر (علیه السلام) شیخ و فقیه و عالم و استاد و ماضى و عبدصالح تعبیر مى آوردند.
 
روز بیست و ششم
وفات جناب ابوطالب ره 10 بعثت على المشهور (منتهى الآمال )

عبدالمطلب ده فرزند داشت یکى ابوطالب عم پیغمبر اسلام و والد محترم حضرت على (علیه السلام) بود نام ابوطالب یا عبدمناف (یعنى عبدالعالى ) یا عمران بود و ابوطالب شخصى مؤ من و در نصرت رسول خدا (صل اللّه علیه و آله و سلم ) کوتاهى نکرد .

بعد از وفات آمنه پیغمبر را عبدالمطلب و بعد از او ابوطالب کفالت نمود و تا دم مرگ پیغمبر اسلام را یارى نموده است و حتى حضرت را 3 سال در شعب نگهداشت ، در سال دهم بعثت از دنیا رفت و رسول اکرم (صل اللّه علیه و آله و سلم ) در مصیبت آن بزرگوار بسیار متاءثر و محزون شد و در تشییع جنازه او گریست و فرمود اى عمو تو در هیچ کارى مرا تنهانگذاشتى و دین خدا را یارى کردى تو حامى من بودى خداوند بتو جزاى خیر دهد.

ابوطالب و عبدالله پدر پیغمبر اسلام از یک مادر بنام فاطمه دختر عمروبن عائذ بودند و بعد از وفات جناب خدیجه و ابوطالب حضرت پیغمبر چنان محزون شد که آن سال را عام الحزن نامیدند و قبر مبارک ابوطالب در حجون مکه مى باشد و پیامبر از شدت حزن چند روز در خانه نشست و بیرون نیامد ابوطالب چهار پسر و دو دختر داشت : طالب - عقیل - جعفر - على (علیه السلام) امّ هانى که نامش فاخته بود جُمانه و مادر همه اش فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف است که همسر جناب ابوطالب بود.

ناگفته نماند که جناب ابوطالب مسلمان و مؤ من ازدنیا رفت چنانکه حضرت امام باقر (علیه السلام) فرموده مات ابوطالب بن عبدالمطلب مسلما مؤ منا و دیوان شعرش دلالت بر ایمان او دارد.

سپس محبت و تربیت و یارى او و دشمنى دشمنان پیامبر و دوستى دوستانش و تصدیق پیامر و امر کردن ابوطالب به دو فرزندش على (علیه السلام) و جعفر که ایمان بیاورند بآنچه پیامبر آورده اینها همه دلیل بر ایمان جناب ابوطالب بود.

سفینه 2 ص 88 امامیّه معتقد است که جناب ابوطالب مسلمان از دنیا رفته ولى عده اى از عامّه گفته اند مات على دین قومه . و عده اى نیز او را مؤ من دانند و ابن ابى الحدید گوید نسبت غیر مؤ من بودن او از معاویه سرچشمه گرفته .
 
روز بیست و هفتم :
 
1- بعثت حضرت رسول اکرم (صل اللّه علیه و آله و سلم ) در 40 سالگى به رسالت .
بیست و هفتم رجب مطابق با روز نوروز در چهل سالگى درکوه حِراء عصاره موجودات و سید کائنات برسالت مبعوث گردید.

جبرئیل نازل شد عرض کرد: اقرء باسم ربّک الذى خلق خلق الانسان من علق تا پنج آیه سپس وحى الهى را رسانید رسول اکرم (صل اللّه علیه و آله و سلم ) از کوه حراء بزیر آمد ولى انوار جلالت حضرت را احاطه کرده بود چون داخل خانه خدیجه شد خانه منور گشت خدیجه پرسید یا محمد این چه نوریست که در تو مشاهده مى کنم.

فرمود: نور نبوّتست بگو لا اله الا الله محمّد رسول الله ، خدیجه گفت و به پیغمبر ایمان آورد سپس حضرت فرمود من سرمائى در خود مى یابم جامه اى بر من بپوشان حضرت پوشید و خوابید از جانب حق تعالى ندا رسید یا ایّها المدثّر قم فانذر و ربّک فکبّر، برخیز مردم را از عذاب الهى بترسان و خدا را یاد کن .

باتفاق فریقین اول اجابت کننده از مردان امیر المؤ منین على بن ابیطالب است که در سن ده یا دوازده سالگى ایمان آورد.

پیامبراسلام 3 سال مردم را مخفیانه به توحید دعوت کرد معدودى ایمان آوردند بعد از 3 سال مجلسى تشکیل داد و اعاظم خویشان و قبیله خود را دعوت نمود و خطبه خواند و رسالت خود را اظهار نمود.

حضّار سر بزیر انداخته سکوت نمودند امیر المؤ منین از سکوت حضار متاءلم شد و غضب آلود از جاى برخاست عرض کرد یا رسول الله من پشتیبان شما خواهم بود و تا آخرین نفس بتو یارى خواهم کرد مجلسیان متفرق شدند و استهزاء مى کردند.

ولى خداوند فرمود: فاصدع بما تؤ مر و اعرض عن المشرکین انّا کفیناک المستهزئین ، آشکارا ماءموریت را بیان کن و از مشرکان اعراض نما ما شرّ استهزاء کنندگان را از تو دفع خواهیم کرد.

حضرت دربازار به زبان فصیح مى فرمود اى مردم قولوا لا اله الّا اللّه تفلحوا این کلمه را بگوئید تا رستگار شوید و ابولهب عموى پیامبر عقب حضرت مى رفت و مى گفت مردم سخن او را نشنوید او دروغگو است و سنگ بر وى مى انداخت چنانکه پاشنه او را خونین کرده بود و اکثر بزرگان عرب نیز با ابولهب متفق بودند.

آن قدر اذیتها دید و زحمتها کشید ولى تحمل و استقامت نمود چنانکه حضرت فرموده ما اوذى نبىّ مثل ما اوذیت پیامبرى مثل من از امت این اندازه اذیت ندیده .
 
2- امام حسین (علیه السلام) در مدینه نزد ولید از بیعت به یزید امتناع ورزید 60 ق .
چون معاویه در نیمه رجب به جهنم واصل شد یزید جاى او نشست نامه اى به ولید بن عتبه که از جانب معاویه حاکم مدینه بود نوشت که اى ولید باید از حسین بن على و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر وعبدالرحمن بن ابى بکر از براى من بیعت بگیرى و کار را بر آنها تنگ بدارى عذر آنها را قبول نکنى هر کدام بیعت نکردند سر از تن جدا کنى و براى من بفرستى .

نامه یزید به ولید رسید مروان را طلبید مشورت کرد مروان گفت دعوت کن و بیعت از براى یزید بگیر وگرنه بقتل برسان در آن شب ولید ایشانرا خواست .

امام سى نفر از اهل بیت و موالى خود طلبید امر فرمود سلاح بردارید و بر در خانه بنشینید اگر صداى من بلند شود داخل خانه شوید حضرت وارد مجلس ولید گردید دید مروان نیز آنجاست .

ولید خبر مرگ معاویه را داد حضرت کلمه استرجاع گفت پس ولید نامه بیعت به یزید را خواند حضرت فرمود گمان نمى کنم تو راضى باشى من مخفیانه بیعت کنم بلکه آشکارا در حضور مردم ، ولید گفت بلى چنین است.

حضرت فرمود امشب تاخیر کن تا صبح ، مروان به ولید گفت اگر اکنون دست از این بردارى دیگر بر او دست نیابى مگر خون بسیار از طرفین ریخته شود حالا بیعت بگیر وگرنه گردن او را بزن .

حضرت غضبناک شد فرمود یابن الزرقاء تو مرا خواهى کشت یا او بخدا سوگند دروغ گفتى هرگز قادر نیستید و رو کرد بولید فرمود یزید مردى فاسق و شرابخوار و کشنده مردم بنا حق است مثل من کسى با او بیعت نمى کند حضرت از مجلس بیرون آمد و با یاران به خانه مراجعت نمود.
 
روز بیست و هشتم
تشرّف حضرت امیر المؤ منین بدین اسلام در ده یا دوازده سالگى بنا به نقل فریقین اول کسى که از زنان اسلام را قبول کرد جناب خدیجه و از مردان حضرت على (علیه السلام) بود، سلیمان قندوزى حنفى در ینابیع المودّه مى نویسد اول کسى که مسلمان شد على بود و طبرى شافعى در ریاض النضرة آورده که پیامبر روز دوشنبه مبعوث گردید و على روز سه شنبه ایمان آورد.

سفینة البحار ج 1، ص 597: روایات زیاده داریم که اول کسى که مسلمان شد على (علیه السلام) بود بعد خدیجه بعد جعفر بعد زید بعد ابوذر بعد عمروبن عَنْبَسه سلمى سپس خالد بن سعید بن عاص بعد سُمیّه مادر عمّار بعد عبیده بن حرث بعد حمزه بعد خَبّاب بن اَرَتّ سپس سلمان بعد مقداد بعد عمار بعد عبدالله بن مسعود بعد ابوبکر بعد عثمان بعد طلحه بعد زبیر بعد سعد بن ابى وقاص بعد عبدالرحمن بن عوف بعد سعید بن زید و صهیب و بلال .

باز از على (علیه السلام) روایت کرده : سبقت کنندگان پنج نفرند: من سبقت کننده عرب بدین اسلام هستم و سلمان سبقت کننده اهل فارس و بلال سبقت کننده اهل حبشه و صُهیب سبقت کننده اهل روم و خَبّاب سبقت کننده اهل نبت .

2- وفات فقیه و متتبّع خبیر سیّد الفقهاء و المجتهدین سید محمد کاظم یزید طباطبائى در سال 1337 ق و قبر مبارکش در نجف الاشرف مى باشد معظم له از فحول علماى امامیه در قرن چهاردهم قمرى بود و در سال 1256 ق در یکى از قراء یزد متولد شد.

این بزرگوار مدرسه بزرگى در نجف الاشرف در تاریخ 1325 ق بنا کرد و ایشان تاءلیف نفیسه دارند از جمله : بستان نیاز - تعادل و تراجیح - حاشیه مکاسب - حجیّة الظن - السؤ ال و الجواب - صحیفه کاظمیّه - عروة الوثقى که نشانگر احاطه فقهى این مرد بزرگ است - منجزات مریض .
 
خروج امام حسین (علیه السلام) از مدینه به مکه 60 ق
امام حسین (علیه السلام) بعد از مراجعت از مجلس ولید بمنزل ، فرداى آن روز مروان حضرت را در کوچه ملاقات نمود گفت اى اباعبدالله من بتو وصیحت مى کنم قبول کن و به یزید بیعت نما که براى دین و دنیاى تو بهتر است .

حضرت فرمود انّا للّه و انّا الیه راجعون على الاسلام السّلام از جدم شنیدم فرمود خلافت براى آل ابى سفیان حرام است و سخنان بسیار ردّ و بدل شد.

مروان غضبناک شد از آن حضرت درگذشت شب باز ولید کسى به خدمت حضرت فرستاد در امر بیعت تاکید کرد آن جناب فرمود صبر کنید امشب فکر مى کنم در همان شب دو روز به آخر رجب مانده متوجه مکه شد و سر قبر جد و مادرش فاطمه و برادرش آمد آنها را وداع نمود.

فرزندان و اولاد برادر و برادران و خواهران و تمام اهل بیت خویش غیر از محمد بن حنفیّه را همراه کرد، محمد چون دید حضرت عازم خروج است عرض ‍ نمود مکه برو اگر اهل آنجا بیوفائى کردند به بلاد یمن که شیعیان بسیار است میروى و اگر آنها نیز وفادارى ننمودند متوجه کوهستانها و ریگستانها و دره ها مى شوى.

پیوسته از جائى بجائى منتقل شو تا به بینى عاقبت کار مردم بکجا مى انجامد محمد و امام مظلوم هر دو گریستند حضرت فرمود اى برادر خدا ترا جزاى خیر دهد نصیحت کردى و خیرخواهى نمودى اکنون عازم مکه هستم واینها را با خود مى برم تو نیز اگر خواهى در مدینه باش و اوضاع را به من اطلاع ده حضرت قلم و دوات خواست و وصیّت نامه نوشت مهر کرد و بدست محمد داد و شب روانه مکه معظمه شد موقع خروج این آیه را تلاوت نمود فخرج منها خائفا یترقب قال ربّ نجّنى من القوم الظّالمین ، ناگفته نماند جناب زینب با اجازه شوهرش با حضرت خارج شد طلاق دادن عبدالله بن جعفر به حضرت زینب از اکاذیب ابن حزم اندلسى از عامه مى باشد.
 
روز سى ام
فوت ابوحنفیه نعمان بن ثابت کوفى در سال 150-151 و در سال 459 قمرى شرف الملک ابوسعد محمد بن منصور خوارزمى مرقد او را بنا کرد این مرد در استنباط احکام راه قیاس و راءى را نهاد و مى گویند از شاگردان حضرت صادق (علیه السلام) ولى با حضرت مخالف بود.

امام صادق (علیه السلام) فرمود پرهیز کن از خدا و دین را با راءى خود قیاس ‍ مکن اول کسیکه قیاس کرد ابلیس بود که گفت انا خیر منه (از طرف خداوند ابلیس ماءمور شد به آدم سجده کند شیطان گفت مرا از آتش و او را از خاک آفریدى من از آدم بهترم لذا از درگاه خداوند رانده شد) و در قیاس ‍ خود خطا رفت و گمراه شد.

حضرت بحث مفصّلى با ابوحنفیه کردند در آخر فرمود کدام یک از قتل یا زنا بزرگتر است ابوحنفیه گفت قتل نفس ‍ حضرت فرمود در قتل نفس دو شاهد را قبول دارد و در زنا چهار شاهد، پس ‍ چگونه است قیاس تو، سپس فرمود روزه یا نماز کدام در نزد خدا پر اهمیت تر است گفت نماز حضرت فرمود چرا حائض صوم را قضاء مى کند و نماز را قضا نمى کند، پرهیز کن اى بنده خدا از خدا و دین را با راءى خود قیاس مکن ما و مخالفین ما در پیش خدا خواهیم ایستاد.

پس ما مى گوئیم خدا گفت و رسولخدا گفت تو و اصحاب تو مى گویند شنیدیم و با راءى خود گفتیم خدا براى ما و شما آنچه را که مى خواهد مى کند و ابوحنفیه سه تاءلیف دارد الفقه الاکبر - المسند - المقصود در علم صرف .


منبع: مرکز مطالعات شیعه
نسخه چاپی