روزشمار جمادی الاول

روز اول

 شیخ کاظم بغدادى معروف به اُزرى مداح اهل بیت ادیبى کامل و شاعرى فاضل و صاحب قصیده هائیه که قریب به هزار بیت است که صاحب جواهر اجر و ثواب اخروى آنرا بر اجر جواهر ترجیح مى داد و آرزو مى کرد کاش ثواب قصیده در نامه عمل او و ثواب جواهر در نامه عمل ازرى ثبت شود.

در سال 1211 قمرى در حدود 80 سالگى در کاظمین وفات کرد و در سرابى که معروف به قبر مرحوم سید مرتضى است دفن گردید.
 

روز پنجم

ولادت عقیلة العرب زینب کبرى 5 ق که مادرش حضرت زهراء و شوهرش ‍ عبدالله بن جعفر پسر عمّ خویش بود و از او فرزندانى آورد به نامهاى محمّد و عون که در کربلا شهید شدند و بعضى نوشته اند مادر محمد خوصا نام داشت واز حضرت زینب نبود و جناب زینب سوّمین فرزند فاطمه زهراء مى باشد و ما زندگى این خاتون را در کتاب انصار الحسین نوشته ایم .
 
1- آفتاب بر حضرت یوشع پیغمبر (علیه السلام) برگشت
یوشع وصى و خواهرزاده حضرت موسى و چهل و دو سال در خدمت حضرت موسى بود و صد ساله بود که کلیم اللّه رحلت نمود و 27 سال به امر نبوت پرداخت و سپس از دار فانى بدار باقى شتافت و مدت عمر آن حضرت 127 سال بود.

ناگفته نماند که آفتاب بر دو شخصیت ردّ شده اول بر یوشع (علیه السلام) و دیگرى بر حضرت امیرالمؤ منین على بن ابیطالب (علیه السلام) وصى رسول خدا (صل اللّه علیه و آله و سلم ).
 
2- غزوة موته 8 ق
موته قریه ایست از قراى بَلقاء در اراضى شام و از آنجا تا بیت المقدس دو منزل راه است .

حضرت رسول اکرم (صل اللّه علیه و آله و سلم ) حارث بن عمیر را با نامه اى بسوى حاکم بُصرى (بضم با) که قصبه ایست از اَعمال شام فرستاد وقتى که به اراض موته رسید شرحبیل بن عمرو از بزرگان درگاه قیصر او را به قتل رسانید.

این خبر به گوش پیغمبر رسید فرمان داد لشکر اسلام به ارض جُرف روند و خود حضرت نیز تشریف بردند لشکر مسلمانان سه هزار نفر بود حضرت پرچم سفید را به جعفر بن ابیطالب داد و امیر لشکر نمود فرمود اگر جعفر نماند زیدبن حارثه و اگر او نیز نماند عبدالله بن رواحة پرچم را بردارد بعد از آن مسلمانان کسى را اختیار مى کنند تا امیر لشکر شود.

شرحبیل این خبر را شنید او نیز از قیصر لشکرى عظیم خواست پس هر دو لشکر مقابل هم صف کشیدند جناب جعفر حمله نمود.

بعد از جنگ و فداکارى و رشادت اول دست راست او را جدا کردند پرچم را به دست چپ گرفت و دست چپ او را نیز جدا کردند.

پرچم را با دو بازویش ‍ نگهداشت کافرى شمشیرى بر کمرش زد و آن حضرت را شهید نمود بعد زید بن حارثه و بعد از کشته شدن آن عبدالله بن رواحة پرچم را برداشت و بعد از کشته شدن عبدالله مسلمانان خالدبن ولید را امیر لشکر کردن خالد از روز تا شب در میدان حرب به ضرب مشغول بود و روز دیگر اوضاع لشکر را تغییر داد مخالفان تصور کردند که به لشکر اسلام نیروى کمکى آمده از ترس ‍ گریختند و مسلمانان با نصرت متوجه مدینه گشتند.
 

روز نهم

 
1- شهادت شهید اول 786 ق
استاد الفقهاء و رئیس المذهب شیخنا الاعظم محمد بن مکّى بن محمد بن حامد عاملى جَزینى مشهور به شهید اول در سال 734 ق متولد شد و به عراق کوچ کرد و مشغول تحصیل گشت تا اینکه مشارالیه با لبنان شد.

ولى آن جناب در اثر فشار عامّه بسیار تقیّه مى نمود و علنى اظهار تشیع نمى کرد با اینهمه قاضى شام عبادین جماعه شافعى به آن عالم ربانى حسادت ورزیدو در نزد والى شام بیدمر سعایت نمود به تهمت تشیع آن عالم فقیه را گرفتار کرد و بعداز یک سال زندانى در قلعه شام در 9 یا 19 جمادى الاولى سال 786 ق به فتواى دو قاضى عامّه یعنى ابن جماعة شافعى و برهان الدین مالکى آن جناب را کشتند و بدنش را بدار آویختند و بعد به تحریک آن دو قاضى ، عوام مردم بدنش را در بالاى دار سنگسار کرده سپس از دار فرود آوردند آتش زدند و خاکسترش را بر باد دادند چنانکه مرحوم ممقانى در تنقیح المقال مى فرماید:

فقتل ثم صلب ثم رُجِم ثم اُحرق .

مرحوم شهید تالیفات زیاده دارد از جمله : دروس - ذکرى - بیان - لمعه - الفیّه - نفلیّه - کتاب مزار - باقیات الصّالحات - غایة المراد و غیرها.

همسر مرحوم شهید ام على بانوئى فاضله و فقیهه و شهید او را مى ستود زنان را امر مى کرد به او مراجعه کنند و فرزندان ذکورش شیخ رضى الدین ابوطالب محمد و شیخ ضیاء الدین ابوالقاسم على هر دو از فقهاى بزرگ و شیخ جمال الدین ابومنصور حسن محقق و فقیه بود.

از دخترانش ام الحسن فاطمه عالمه فاضله فقیهه عابده صالحه که از پدرش شهید نقل حدیث مى کرد و شهید ره زنان را مى فرمود در احکام حیض و نماز و مانند آن از او فتوا اخذ کنند.
 
2- کشته شدن ابوالحسن على بن محمد بن الحسن تِهامىّ
در سال 416 ق که مردى عالم و فاضل و کاتب و شاعر و ادیب و شیعه بوده در ربیع الاول سال 416 ق در قاهره زندانى گردید و در جمادى الاولى روز نهم بطور مخفیانه در زندان کشته شد.

تِهامى منسوب به تِهامه (با کسر اول ) زمینى در جنوب حجاز است و به مکه معظمه نیز گفته مى شود این مرد در مرثیه پسرش قصیده رائیه را که هشتاد و چهار بیت است سروده چون اواخر ابیات داراى حرف را است لذا رائیّه گویند.
 

روز دهم

 
1- کشته شدن خسرو پرویز بدست پسرش به نفرین حضرت رسول اکرم(صل اللّه علیه و آله و سلم ) 6 ق
چون 119 سال از بعثت گذشت حضرت پیامبر نامه اى به خسروپرویز بن هرمز بن انوشیروان بن قیاد مجوسى فرستاد و نام خود را بالاى نام او نوشت و او را بدین اسلام دعوت نمود.

خسرو برنجید و نامه را پاره کرد چون این خبر به حضرت رسید در حق پرویز نفرین فرمود مزق کتابى مزق اللّه ملکه او نامه را پاره کرد خداوند پادشاهى او را از بین ببرد خداوند دعاى پیامبر را مستجاب نمود.

پرویز مردى بدخوى بود اکابر مخفیانه هم راءى شدند و پسرش شیرویه را بر تخت نشاندند شیرویه را وادار کردند که پدرش را محبوس نماید و راضى نمودند او را بکشد و او هم شکم پدرش را پاره کرد این قضیه در دهم یا بیستم جمادى الاولى سال 7 ق شب اتفاق افتاد خسرو مدت 37 سال پادشاهى کرده بود.
 
2- جنگ جمل 36 ق
موقعى که حکومت به دست تواناى حضرت على (علیه السلام) رسید بیت المال را بین مسلمین بالسویّه قسمت مى فرمود لذا طلحه و زبیر و مروان بن حکم و جمعى از قریش کینه قلبى خود را ظاهر کردند و آغاز مخالفت نمودند.

عایشه دختر ابوبکر به مکه رفت که مردم را به سبب قتل عثمان بر حضرت على (علیه السلام) بشوراند معاویه از شام به زبیر در مدینه نوشت از اهل شام بیعت گرفتم من خلیفه باشم و بعد از من تو و بعد از تو طلحه و چون بصره و کوفه به شما نزدیک است به فرمان خود درآورید و به خونخواهى عثمان مردم را به سوى خود دعوت کنید تا على بر شما سبقت نگیرد.

پس زبیر کاغذ معاویه را خواند و به طلحه اطلاع داد به عنوان بهانه جوئى از على (علیه السلام) خواهش نمود امارت کوفه را براى خود و بصره را به طلحه دهد که آن حضرت ابا فرمود طلحه و زبیر و جمعى دیگر از منافقین از مدینه حرکت کرده به مکه آمدند و با عایشه عازم بصره شدند به جهت فتنه انگیزى و جنگ با على (علیه السلام).

حضرت بعد از اطلاع با جمعى از مدینه به جانب بصره حرکت نمود طلحه و زبیر با تعجیل تمام نزدیک بصره رسیدند عثمان بن حنیف از جانب على حاکم بصره بود مردم را به جهت مقاتله با طلحه و زبیر دعوت کرد ولى آن دو شبیخون زدند و وارد دارالاماره شدند جمعى را کشتند و عثمان بن حنیف را گرفتند و محاسن و شارب و ابروهاى او را تراشیدند و خود را رها نمودند.

امیر المؤ منین وارد کوفه شد و با جمعى از مسلمین به بصره تشریف آوردند به طلحه و زبیر هر قدر نصیحت کردند مؤ ثر نشد.

آخرالامر روز پنجشنبه دهم جمادى الاولى سال 36 ق (یا جمادى الاخرة ) لشکر امیر المؤ منین با ناکثین که همان لشکر طلحه و زبیر و عایشه باشد جنگ نمودند.

طلحه در 64 سالگى به سبب تیرى کشته شد ولى زبیر گریخت آخر عمر و بن جرموز او را کشت در تاریخ آمده که از لشکر عایشه 13 هزار نفر کشته شد و شتر عایشه را عقر نمودند حضرت على (علیه السلام) نزدیک هودج عایشه آمد و فرمود اینطور رسول خدا به تو امر فرموده که بکنى ؟

عایشه عرض کرد حالا که غلبه کردى احسان کن یا اباالحسن ولى از لشکر امیر المؤ منین 5000 نفر شهید شدند و جنگ با غلبه لشکر اسلام یعنى على (علیه السلام) خاتمه یافت .
 

روز یازدهم

 
1- ولادت حضرت شیث
امام صادق (علیه السلام) به سلیمان بن خالد مى فرماید خداوند تعالى از حوا قابیل را به آدم داد پس از وى هابیل به دنیا آمد چون هابیل بحدّ بلوغ رسید.

زنى از جنّیان براى او فرستاد و به آدم وحى نمود تا او را به ازدواج قابیل درآورد آدم نیز این کار را کرد قابیل راضى و قانع شد نوبت ازدواج هابیل رسید خدا براى او حوریه اى فرستاد.

به آدم وحى فرمود او را به ازدواج هابیل درآورد. حواء نیز فرزند دیگرى زائید و آدم نامش شیث نهاد چون به حدّ بلوغ رسید خداوند حوریه دیگرى فرستاد و به آدم وحى فرمود او را به همسرى شیث درآورد آدم نیز به فرمان خداوند متعال عمل کرد شیث را از آن دخترى متولد شد و ناگفته نماند شیث بعد از آدم (علیه السلام) مبعوث گردید و 912 سال عمر نمود بقولى 50 صحیفه و به عقیده بعضى 29 صحیفه بر شیث نازل گردید.
 
2- روز شنبه یازده جمادى الاولى وقت طلوع شمس سال 597 ق فخر الشیعه
فیلسوف زمان سلطان العلماء و المحققین حجة الفرقة النّاجیه محمد بن محمد بن الحسن مشهور به خواجه نصیر الدین در طوس بدنیا آمد و اصل این بزرگوار ازوشاره یکى از بلوک جهرود ده فرسخى قم مى باشد و تاریخ زندگى معظم له در هیجدهم ذیحجه خواهد آمد.
 

روز سیزدهم

 
1- شهادت دختر خاتم الانبیاء
و شفیعه روز جزاء سیّده نساء عالمین حضرت فاطمه زهراء بعد از 75 روز از رحلت پیغمبر (صل اللّه علیه و آله و سلم ) گذشته در هیجده سالگى سال یازدهم قمرى در مدینه طیّبه بعد از عصر نزدیک غروب .

ظلم هائى که بعد از پیغمبر اسلام (صل اللّه علیه و آله و سلم ) به دخترش فاطمه زهرا(علیه السلام) گردید سبب سقط بچه و سخت مریض شدن آن مخدّره گشت تا اینکه بسترى گردید.بحار ج 43 ص 191

امّ ایمن و اسماء بنت عمیس را طلبید و نزد آنها به حضرت على (علیه السلام) از وفات خود خبر داد و عرض کرد: اى پسر عم چند وصیتى دارم.

حضرت فرمود آنچه مى خواهى وصیّت کن ، عرض کرد از روزى که با تو زندگى شروع نمودم به تو دروغ نگفتم و خیانت و مخالفت نکردم.

حضرت فرمود معاذاللّه تو به خداوند اعلم واتقى و اکرم و ترسان ترى ، عرض کرد بعد از من امامه دختر خواهرم را تزویج کن که محبت او به اولاد من بیشتر است ، یابن العمّ وصیت مى کنم شما را آن جماعتى که بر من ظلم کردند و حق مرا گرفتند به جنازه من حاضر نشوند و مگذار بر من نماز بخوانند، شب مرا دفن کن قبر مرا مخفى دار.

روزى امیر المؤ منین از اقامه نماز برمى گشت در راه بنى هاشم را دید پریشان حال عرض کردند یا امیر المؤ منین دختر عمّت را دریاب حضرت فورا به خانه آمد دید لحظات آخر عمر آن مظلومه است عمامه از سر و عبا از دوش افکند صدا زد یا زهراء یا بنت المصطفى ، زهرا در حال ضعف چشم گشود به صورت على (علیه السلام) نگاه کرد و تبسّمى نمود.

اولاد خود را خاصه حسین را سپرد و عرض کرد یا على از کنار من دور مشو و سوره یس را بخوان تا اینکه روح خسته دختر مظلومه رسول اکرم (صل اللّه علیه و آله و سلم ) از قفس غم و اندوه دنیا به عالم بقا عروج کرد و نور الهى در اثر صدمات وارده خاموش گشت.

شب حضرت امیر المؤ منین غسل داده و کفن نمود و شبانه با عدّه قلیلى از مقداد و عمرا و عقیل و سلمان و بُریده و عباس و ابن مسعود و ابوذر و زُبیر و خواص بنى هاشم دفن کردند و در اطراف قبر فاطمه هفت یا چهل قبر دیگر ساخت تا قبر آن مظلومه معین نشود و در مدفن آن مخدّره اختلاف است بعضى گویند بین قبر و منبر رسول خدا (صل اللّه علیه و آله و سلم ) و برخى قائلند در خانه خود مدفون است عده اى در بقیع نزد قبور ائمه مى دانند.

بحار 43: امام باقر (علیه السلام) فرمود ما رؤ یت فاطمة (علیه السلام) ضاحکة فقط قبض رسول الله (صل اللّه علیه و آله و سلم ) حتى قبضت یعنى پس از رسول خدا فاطمه زهرا هرگز خندان دیده نشد تا اینکه بدین حال از دنیا رفت .

بحار 43: روى انّها مازالت بعد ابیها مُعصبة الراءس ناحِلة الجسم منهدّة الرکن باکیة العین مُحرقة القلب یغشى علیها ساعة بعد ساعة یعنى فاطمه پس از پدر سخت پژمرده با جسمى لاغر و اندامى ضعیف و چشمى گریان و دلى سوخته و پیوسته غش مى کرد و پس از ساعتى بهوش ‍ مى آمد.

امالى صدوق ص 391:

عن اصبغ بن نباته قال قال امیر المؤ منین على بن ابیطالب عن علّة دفنه لفاطمة بنت رسول اللّه لیلا فقال (علیه السلام) انّها کانت ساخطة على قوم کرهت حضور هم جنازتها یعنى فاطمه از دست گروهى خشمناک بود و از اینکه آنان در تشییع جنازه و دفن او شرکت کنند کراهت داشت (بدین سبب او را شب به خاک سپرد).

بحار 43: پس از دفن متوجه قبر رسول خدا شد عرض کرد (خلاصه ) سلام بر تو اى رسول خدا از من و از جانب دخترت که اکنون به خدمتت رسید و در جوارت مدفون شد، یا رسول الله صبر من تمام شد اما چاره ندارم ودیعه اى که به من سپرده بودى اکنون به سویت بازگشت زهرا از دست من رفت یا رسول الله دخترت براى تو خبر مى دهد که امت اجتماع کردند و خلافت را از دست من گرفتند حق زهرا را غصب کردند احوال و اوضاع را با اصرار از فاطمه بپرس زیرا چه بسیار دردهائى داشت که اظهار نکرد ولى براى تو مى گوید.

یا رسول الله اوضاع ما چنین بود که ناچار شدیم دخترت را مخفیانه در تاریکى شب به خاک بسپاریم حقّش را گرفتند و از ارث محروم کردند این مصیبت را به شما تسلیت مى گویم درود بر تو و همسر مهربانم .
 
نامهاى شفیعه روز جزا
علل الشرایع ج 1 ص 178:یونس بن ظبیان قال ابوعبدالله (علیه السلام) لفاطمة (علیه السلام) تسعة اسماء عندالله عزّ و جلّ: فاطمه و الصدّیقه و المبارکه و الطاهره و الزّکیه و الرّاضیَه و المرضیّه و المحدّثَه والزهراء ثم قال اتدرى اى شى تفسیر فاطمه (علیه السلام) قلت اخبرنى یا سیّدى قال فُطِمت من الشرّ قال ثم قال لولا انّ امیر المؤ منین (علیه السلام) تزّوجها ما کان لها کفو الى یوم القیمة على وجه الارض آدم فمن دونه :

یونس بن ظبیان گوید حضرت صادق فرمود فاطمه در نزد خداوند داراى نه اسم بدین ترتیب مى باشد سپس فرمود آیا مى دانى معنى فاطمه چه چیز است عرض کردم اى مولاى من خبر دهید حضرت فرمود فاطمه یعنى قطع شده از شر سپس فرمود هرگاه امیرالمؤ منین با او ازدواج نمى کرد تا روز قیامت در روى زمین از آدم تا پائین تر کفوى براى او پیدا نمى شد.

علل الشرایع ج 1 ص 191: حضرت على فرمود انّ النبى (صل اللّه علیه و آله و سلم ) سُئل ما البتول فانّا سمعناک یا رسول الله تقول انّ مریم بتول و فاطمة بتول فقال البتول التى لم ترحمرة قط اى لم تحض قال الحیض مکروه فى بنات الانبیاء از پیامبر اسلام سوال شد بتول چیست ما از تو شنیده ایم که مى گوئى مریم بتول است و فاطمه بتول است حضرت فرمود بتول زنى است که حیض نبیند حضرت فرمود حیض مکروه است به دختران انبیاء.

عوالم بحرانى ص 36: در ضمن حدیثى از امام صادق (علیه السلام) آمده که پیامبر از جبرئیل سوال مى کند چرا فاطمه را در آسمان منصوره مى گویند و در زمین فاطمه قال سمّیت فاطمة فى الارض لانّه فطمت شیعتها من النّار و فُطموا اعدائها عن حبّها و ذلک قول الله فى کتابه و یومئذ یفرح المؤ منون بنصرالله :

بنصر فاطمه یعنى در زمین فاطمه گویند زیرا دوستان و محبّین او از آتش ‍ قطع شده و دشمنانش از حبّ فاطمه قطع شده و خداوند در قرآن فرموده در آن روز مؤ منین خوشحال مى شوند از یارى فاطمه .

مناقب ابن شهر اشوب ج 2 ص 93 و بحار ج 43 ص 15:امام صادق فرمود قال رسول الله (صل اللّه علیه و آله و سلم ) لعلىّ هل تدرى لم سمّیت فاطمة قال على لم سمیت فاطمة یا رسول الله قال لانّها فطمت هى و شیعتها من النار

پیامبر به على (علیه السلام) فرمود آیا میدانى چرا فاطمه نامیده شده على عرض کرد یا رسول الله چرا حضرت فرمود زیرا فاطمه و شیعیانش از آتش ‍ قطع شده .

ناگفته نماند نامهاى مبارکه ده گانه حضرت زهرا در احادیثى که آمده عبارتند از:

کنیه مبارکه اش : امّ ابیها - ام الائمه - امّ الحسن - امّ الحسین - ام المحسن - ام الحسنین و لقب مبارکش صدیقه کبرى مى باشد.

ولى در مناقب ج 2 ص 112 گفته : اسماء حضرت زهرآء بنابر آنچه ابوجعفر قمّى شمرده عبارتند از: فاطمه - بتول - حصان - حرّه - سیّده - عذراء - زهراء - حوراء - مبارکه - طاهره - زکیه - راضیه - مرضیه - محدثه - مریم کبرى - صدیقه کبرى و در آسمان را نوریّه - سماویّه - حانیه گویند (حانیه یعنى زن مهربان به اولاد و شوهرش ) و غیر از اینها نزدیک به پنجاه نام در آنجا آورده ولى آنچه مطابق با احادیث است ده نام مى باشد.

این بزرگوار پنج اولاد داشت : حضرت امام حسن (علیه السلام) - حضرت امام حسین (علیه السلام) جناب زینت کبرى - جناب زینب صغرى که مکنّى به ام کلثوم است فرزندیکه فاطمه حامله بود و پیامبر نام او را محسن گذاشت در اثر صدمه منافقین بعد از رسول خدا سقط گردید.

ناگفته نماند در موقع رحلت حضرت رسول اکرم (صل اللّه علیه و آله و سلم ) فاطمه زهرا (علیه السلام) سرشک غم از دیدگان چون دانه هاى مروارید روى سینه پدر مى ریخت حضرت دید آن مظلومه بسیار در اضطراب است او را به سینه چسبانید و آهسته به گوش زهراء فرمود اول کسیکه از اهل بیت به من ملحق خواهد شد توئى ، اضطراب آن مخدّره تسکین یافت و مسرور شد و بعد از 75 یا 95 روز به والد بزرگوارش ملحق شد.
 
یادآورى
علت اینکه سه روز عزا براى فاطمه زهرا(علیه السلام) اقامه مى کنند و ایام فاطمیه مى گویند اینست که روز واقعى وفات درک شود زیرا روایت داریم 75 روز بعد از وفات حضرت پیغمبر (صل اللّه علیه و آله و سلم ) وفات کرده و پیغمبر (صل اللّه علیه و آله و سلم ) در 28 صفر رحلت نموده و اگر صفر و ربیع 1 و 2 سى روز بوده و 62 روز خواهد بود پس وفات حضرت زهرا (علیه السلام) در 13 جمادى الاولى واقع مى شود و ممکن است یکى از این ماهها 29 روز بُوَد در آن وقت در 14 جمادى الاولى خواهد شد و شاید دو ماه 29 روز بوده در این صورت در 15 جمادى الاولى مى شود ولى سه ماه پشت سر هم 29 روز نخواهد بود.
 
تسبیحه حضرت زهرا
حضرت زهرا در خانه از آسیاب کردن و نظافت خانه و پختن غذا در زحمت بود و خسته شده به امر حضرت على (علیه السلام) براى تقاضاى کنیز به خانه رسول خدا (صل اللّه علیه و آله و سلم ) رفت چون گروهى از صحابه آنجا بودند خجالت کشید و بدون عرض حاجت به خانه برگشت پیامبر احساس نمود که فاطمه حاجتى داشته لذا فردا صبح به منزل فاطمه تشریف آوردند.

از فاطمه سوال کرد دیشب به چه منظور آمده بودى فاطمه خجالت کشید حضرت على (علیه السلام) جریان را به عرض پیامبر (صل اللّه علیه و آله و سلم ) رساند حضرت فرمود فاطمه جان مى خواهى عملى به شما تعلیم کنم که از خادم بهتر باشد.

وقتى خواستى بخوابى سى و سه مرتبه سبحان اللّه و سى و سه مرتبه الحمدللّه و سى و چهار مرتبه اللّه اکبر بگو در نامه عملت هزار حسنه نوشته مى شود اگر این ذکر را هر روز صبح بگوئى خدا کارهاى دنیا و آخرتت را اصلاح مى کند فاطمه در جواب عرض ‍ کرد از خدا و رسول خدا راضى شدم (بحار ج 10 ص 24 و 25).

کشف الغمّه ج 2 ص 30 عن ابى عبداللّه (علیه السلام) قال تسبیح فاطمة (علیه السلام) کلّ یوم فى دبر کلّ صلاة احبُّ الىّ من صلاة الف رکعة فى کلّ یوم .

امام صادق فرمود تسبیحه فاطمه در هر روز بعد از هر نماز واجبى به من محبوبتر است از هزار رکعت نماز در هر روز.

عن ابى عبدالله : قال من سبَّح تسبیح فاطمة (علیه السلام) قبل ان یُثَنى رجلیه من صلاة الفرضیة غفرالله له و یبدء بالتکبیر یعنى هر کس تسبیحه حضرت زهراء، را قبل از اینکه از نماز واجب برخیزد بگوید خداوند او را مى بخشد و از الله اکبر شروع کند.

حضرت فاطمه (علیه السلام) با رشته اى از پشم که بر آن گِرِه ها زده بود تسبیح مى گفت تا جناب حمزه شهید شد حضرت فاطمه از قبر آن بزرگوار خاک برداشت و تسبیح ساخت و با آن ذکر مى گفت ومردم نیز چنین کردند و بعد از شهادت سرور و سالار شهیدان حسین بن على (علیه السلام ) مرسوم شد که از تربت آن امام تسبیح بسازند.

زمانیکه سالار شهیدان حسین بن على و سایر شهداء را دفن کردند امام سجاد (علیه السلام) مقدارى از خاک قبر مبارک سید الشهداء برداشت و در کیسه اى قرار داد سپس از آن مهر و تسبیح ساخت و اول کسى که سجده بر تربت امام حسین نمود و تسبیح تربت بدست گرفت آن حضرت بود و در مراجعت به مدینه نیز از این تربت تبرّک مى جُست و سجده مى نمود و بعضى مریضها را معالجه مى کرد چنانکه در کتاب الارض و التربة الحسینیّه مرحوم کاشف الغطاء ص 42 نوشته و در جلد 11 بحار نیز آمده .
 
2- کشته شدن مصعب بن زبیر و ابراهیم بن مالک اشتر 72 ق .
عبدالملک بن مروان از شام قصد نمود عراق را تسخیر کند و مصعب بن زبیر را بقتل رساند مصعب در بصره بود به کوفه آمد و جناب ابراهیم اشتر را که والى موصل و نصیبین بود طلبید و او را روانه جنگ کرد و خود هم از پشت آنها رفت اراضى مسکن را لشکرگاه خود نمودند.

از آن طرف عبدالملک بابرادرش محمد و لشکر خود در مقابل لشکر ابراهیم ایستاد جنگ شروع شد ابراهیم به شمشیرى محمد را هلاک کرد چون اصحاب ابراهیم از دور او پراکنده شدند او یک تنه حمله مى نمود ولى لشکر شام از هر طرف به سوى او مى تاختند تا به قتل رسانیدند و سر او را جدا کرده به نزد عبدالملک بردند و جسد او را هم سوزاندند.

سپس لشکر شام باصحاب مصعب حمله نمودند مصعب تنها حمله آورد هر چند امان دادند قبول نکرد تا به شمشیر زائده بن قدامه پسر عم مختار کشته شد و سر او را نزد عبدالملک حاضر نمودند و او درکمال فرح و انبساط به سریر سلطنت تکیه کرده و سر مصعب را در مقابل خود نهاده بود.

ناگاه عبدالملک بن عمیر یکى از حاضرین گفت امیر من قصّه عجیبى از این دارالاماره بخاطر دارم با عبیدالله بن زیاد در این مجلس بودم سرمبارک حضرت امام حسین را براى او آوردند.

پس از چندى که مختار کوفه را تسخیر کرد در این مجلس نشسته بودم سر ابن زیاد را در نزد مختار دیدم پس از مختار با مصعب صاحب این سر در این مجلس بودم که سر مختار را در نزد او نهاده بودند و اینک با امیر در این مجلس مى باشم سرمصعب را در نزد او مى بینم ، عبدالملک تا این قصه را شنید لرزه بر اندامش افتاد و امر کرد قصرالاماره را خراب کردند.
 

روز پانزدهم

فتح بصره بدست تواناى اسدالله حضرت امیر المؤ منین (علیه السلام) 36 ق در جنگ جمل .
 

روز بیستم

ولادت عالم محقق فخر الاسلام ابوطالب محمد ملقب به فخر المحققین ره پسر علامه حلى ره در سال 682 ق این بزرگوار استاد شهید اول است و نوشته اند در ده سالگى به مقام اجتهاد رسیده بود، این مرحوم تاءلیفات عدیده دارد از جمله :

ایضاح الفوائد - حاشیه ارشاد - کافیه فى الکلام - مسائل حیدریه - شرح خطبه قواعد - شرح نهج المسترشدین - شرح مبادى الاصول - شرح تهذیب الاصول و غیرها که قریب به 12 کتابست این محقق بى نظیر در 15 یا 25 جمادى الآخر سال 771 در 89 سالگى وفات نمود.
 

روز بیست و سوم

حضرت امیرالمؤ منین (علیه السلام) بعد از وفات حضرت زهرا بنا بوصیت آن مظلومه امامه دختر زینب خواهر حضرت زهرا را تزویج کرد در سال 11 ق و امامه بعد از شهادت حضرت امیرالمؤ منین زنده بود.
 

روز بیست و چهارم

شاه عباس اول صفوى در سال 996 ق به سلطنت رسید و 42 سال حکومت نمود و در سال 1009 ق پیاده از اصفهان به مشهد رفت و در 28 روز راه را پیمود و شبها با اهل علم افطار مى کرد و تا نصف شب با آنها بحث علمى مى نمود و در 24 جمادى الاولى سال 1038 ق به مرض اسهال در مازندران وفات نمود و جنازه او را به جانب اصفهان بردند به کاشان که رسیدند ایشانرا در پهلوى امامزاده پشت مشهد دفن کردند و بعضى گویند قبرش در نجف الاشرف است .

از آثار او در مازندران شهر اشرف و فرح آباد و همچنین بندرعباس و رباطها و مساجد و مدارس و ابنیه و خیریّه ایشان زیاد است در اصفهان چهل ستون - مسجد شاه - پل خواجو، نوشته اند کمتر شاهى از سلاطین دنیا بقدر شاه عباس برعیت و مملکت خود خیر رسانیده و از پادشاهان شیعه بود.
 

روز بیست و ششم

 
 ولادت حضرت عیسى
عمران از فرزندان سلیمان بن داود و از بزرگان بنى اسرائیل بود و همسرش ‍ بنام حنّه مدتها در آرزوى فرزند بسر مى بردند از خداوند فرزند مى خواستند حنّه نذر کرد اگر پسرى زاید او را خدمتکار بیت المقدس کند تا اینکه روزى حنّه در خود احساس حمل کرد و شب و روز را پشت سر گذاشت.

در این خلال پیش از بدنیا آمدن مولود پدرش عمران وفات کرد و دوران حمل به پایان رسید و کودک به دنیا آمد ولى حنّه دید دختر است با اینحال تصمیم گرفت به معبد ببرد و تسلیم احبار کند و براى او نامى مناسب انتخاب کرد و او را مریم نامید یعنى زن عابده .

حنّه مریم را به معبد آورد احبار براى کفالت او نزاع مى کردند چون قرعه انداختند به نام زکریّا درآمد و کفالت مریم را بعهده گرفت و او دوران کودکى را پیش خاله اش که همسر زکریا بود گذارد چون به سن کمال رسید زکریا او را در بیت المقدس قرار داد و مریم به عبادت مشغول بود و زکریا هر وقت پیش مریم مى رفت میوه هاى گوناگون و تازه و خلاف فصل در نزد او مى دید.

پرسید اینها از کجاست گفت از جانب پروردگارم ، مریم مى خواست مکانى خالى از هر گونه دغدغه ها پیدا کند و به راز و نیاز پردازد به همین منظور طرف شرق بیت المقدس را که محلى آرامتر بود براى خود برگزید (یا جانب شرقى از خانه خاله اش را انتخاب کرد) پرده اى میان خود و دیگران افکند.

(ناگفته نماند که آیا این حجاب براى دورى بودن از اشتغال حواس که با پروردگار خود راز و نیاز کند بوده یا مى خواسته خودش را شستشو کند معلوم نیست و در قرآن چیزى نیامده ).

ناگهان جوانى را دید که بطرف او مى آید و او جبرئیل بود که پیش مریم آمد تا روح عیسى را باو بدمد، مریم با وحشت تمام از آن جوان خواست تا از او دور شود ولى جوان گفت من فرستاده خدا هستم آمده ام پسرى پاکیزه بتو عطا کنم مریم گفت بدون شوهر چگونه ممکن است جبرئیل جواب داد پروردگارت مى گوید آن بر من آسان است از آن پس آثار حمل در شکم مریم پدید آمد.

بعضى از مورخین نوشته مریم سیزده ساله بود که به عیسى حامله شد و مدت حمل را یک ساعت یا سه ساعت یا 9 ساعت یا شش ماه نوشته اند و مریم از مردم دور رفت در جائى که نخله خرمائى بود بپاى آن آمد و نوزاد خود را به زمین نهاد و خداوند متعال در زیر پاى مریم نهر آبى قرار داد و فرمود درخت خرما را حرکت بده تا خرماى تازه بیافتد.
 
برخى از مورخین تولد عیسى را در 25 ذوالقعده نوشته
پیروان این بزرگوار را مسیحى و نصرانى و ارمنى و عیسوى گویند از این جهت که یکى از نامهاى حضرت عیسى مسیح بود زیرا حضرت بر اندام کور مادرزاد و بر اندام مردم فلج دست مى کشید شفا مى یافتند لذا پیروانش را مسیحى گویند و از این جهت نصارى گویند که حضرت مریم و عیسى در قریه اى مسکن داشتند که نام آن قریه ناصره بود و حضرت را عیساى ناصرى مى گفتند و نصرانىّ نیز که منسوبست به ناصره (على غیر القیاس ) مى گویند و جمعش نصارى مى باشد.

ولى در بحار جلد 13 از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که حضرت به مفضل فرمود بخاطر این نصارى را نصرانىّ گویند که به حضرت عیسى عرض کردند نحن انصار الله ولى بعضى نوشته چون کتاب انجیل به حضرت عیسى (علیه السلام) در شهر ناصره نازل شد.

بنابراین امت آن حضرت را نصارى و نصرانى گویند و مولدش بیت اللحم قصبه ایست در دو فرسخى بیت المقدس در طرف جنوب آن واقع شده و در آنجا کلیساى بزرگى است و این کلیسا باتفاق نصارى تولد گاه حضرت عیسى (علیه السلام) مى باشد و چشمه ایکه آن حضرت در آنجا شست و شوى نموده هنوز بجاست و آن کلیساى عظیم مشتملست بر 40 ستون بزرگ یکپارچه از سنگ رخام و خیلى محکم ، و چون اغلب این طایفه در ارمنستان زندگى مى کردند لذا ارمنىّ نیز گویند.
 

روز بیست و نهم

 
ولادت حضرت اسماعیل (علیه السلام)
هاجر خدمتکار ساره بود که پادشاه قبطى بساره بخشید و بخدمت ساره مشغول گردید و در خانه آنها زندگى میکرد و ساره دختر خاله ابراهیم بود آن حضرت او را تزویج نمود ولى سالها گذشت فرزنددار نشد در این وقت طبق پیشنهاد ابراهیم به ساره ، هاجر را از او خرید در بعضى از تواریخ آمده ساره خودش پیشنهاد کرد که هاجر را بتو بخشیدم شاید خداوند از وى فرزندى بتو بدهد.

ابراهیم با هاجر همبستر شد خداوند پسرى عنایت نمود او را اسماعیل نام گذارد و این جریان در سرزمین شام اتفاق افتاد، ساره از اینکه هاجر فرزندار شد ناراحت بود ابراهیم به دستور خداوند متعال هاجر و اسماعیل را به شهر مکه برد منقولست که اسماعیل دو ساله بود و آب زمزم از یمن مَقدمش از زیر پاى او نمایان شد قبیله جرهم و قطور در اثنا راه از آنجا مى گذشتند چشمه را مشاهده نموده و در همانجا اقامت جستند تا هاجر و اسماعیل از تنهائى نجات یافتند.

اسماعیل پدر عرب است و در 137 سالگى وفات کرد گویند اولین کسى بود که بعربیّت صحبت کرد ولى بعضى قائلند اولین کسیکه بلغت عربى تکلّم کرد یعرب بن قحطان بن هود پادشاهى از پادشاهان عرب بود و جدّ ملوک حمیر.

بلاذرى در آخر فتوح البلدان پیدایش خط عربى را در میان اعراب حجاز چنین مى نویسد اولین بار سه نفر از قبیله طى که در مجاورت شام بودند خط عربى را وضع نمودند و هجاء عربى را به هجاء سریانى قیاس کردند و بعد عده اى از اهل انبار این خط را از آن سه نفر آموختند و اهل حیره از اهل انبار فرا گرفت و بشر بن عبدالملک کندى در تردد خود به حیره از اهل حیره یاد گرفت.

همین بشر به مکه رفت و سفیان و ابوقیس او را دیدند که مى نوشت از او خواستند که نوشتن را به آنها تعلیم کند و او به آنها تعلیم کرد ولى از عبدالله بن عباس مرویست اول کسیکه وضع خط عربى و لغت عربى کرد خود حضرت اسماعیل (علیه السلام) بود.

مخفى نماند که خداوند اسحق را نیز به ساره داد در حالیکه 90 ساله و ابراهیم 120 ساله بود و ساره تعجب مى کرد که ملائکه به تولد اسحق بشارت مى دادند.

ملائکه گفتند اى ساره تعجب مى نمائى از امر خداوند و حال آنکه رحمت و برکات او شامل شما اهل بیت نبوت بوده و هست زیرا خداوند کثیر الخیر و کثیر الاحسان است .


منبع: مرکز مطالعات شیعه
نسخه چاپی