رویکردهای ناصواب فلسفی و معرفت شناختی در فهم علوم انسانی

درآمد

رشد و پیشرفت علوم انسانی در هر جامعه، عنصر اصلی و اساسی در تحول و حرکت مثبت آن جامعه می باشد؛ چرا که علوم انسانی، وظیفه مهم پاسخگویی به چالش ها و بحران های موجود اجتماعی را دارد، از چالش های فرهنگی تربیتی گرفته تا بحران های اقتصادی و سیاسی، همه و همه با کمک و به برکت نظریه هایی که برآمده از گفتمان های علوم انسانی می باشد پاسخ داده می شود و مدیریت می شود؛ لذا به این جهت است که عنصر اصلی پیشرفت بسیاری از جوامع را باید برآمده از پویای و پیشرفت در علوم انسانی ایشان مشاهده کرد و در نقطه مقابل، اگر جامعه یا مردمی وجود داشتند که رو به افول بوده و ساختارهای اجتماعی ایشان رو به اضمحلال گذاشته بود، باید این پس رفت ها و نقصان ها را در فقدان یک نظام جامع در عرصه علوم انسانی ایشان پی جویی کرد.

علوم انسانی دارای دو بُعد کلان می باشد، بعد ساختارهای اجتماعی و بعد زیر ساخت های معرفتی که پر واضح است که ساختارهای اجتماعی، روبنای مسائل اجتماعی را تشکیل می دهد و این روبنا، برآمده از مبانی معرفت شناختی و فلسفی می باشد که اشتباه و خطا در مبانی فلسفی، به معنای اشتباه در ساختارهای اجتماعی و کارکردهای ناصحیح این مبانی می باشد.

لذا پیوسته باید تلاش متفکران و اندیشمندان علوم انسانی این باشد که علاوه بر طراحی الگوهای کارآمد اجتماعی برای پاسخ گویی بیش از پیش به بحران های اجتماعی، باید مبانی معرفت شناختی و فلسفی علوم انسانی را بر اساس اصول و پایه های دقیق و ساختارمندی طراحی نمایند که شاهد بحران ها و چالش های اساسی نباشیم. در عین حال، تولید علوم انسانی همواره همراه با چالش هایی بوده است که مباحث فلسفی و معرفت شناختی علوم انسانی را دچار تزلزل می نموده است که در ادامه دو چالش اساسی را ذکر و تبیین می کنیم.
 

ناشناخته ماندن جایگاه علوم انسانی[1]

یکی از ضرورت های اساسی در حوزه علوم انسانی، این امر است که جایگاه هر یک از رشته های علوم انسانی واکاوی و تبیین شود؛ با این توضیح که هر یک از رشته های علوم انسانی، اساسا درصدد پاسخ گویی به یک سوال و مسئله خاص می باشد و با توجه به این ضرورت است که رشته های مختلف علوم انسانی مورد توجه قرار می گیرد و ادبیات موضوعی و مفهومی آن ها بسط داده می شود و این توسعه موضوعی غالبا متناسب با موضوعات و محورهایی است که مورد نیاز ساختارهای اجتماعی می باشد.

نکته مهمی که در این بین باید مورد تاکید قرار بگیرد این است که متاسفانه توسعه رشته های متعددی از علوم انسانی در نظام دانشگاهی، به صورتی فربه گونه و غیر متعارف می باشد که سازوکارهای مشخص و واضح برای تبیین رویکردها، مسائل و جایگاه هیچ یک از این رشته ها مشخص نیست و حقیقت امر معلوم نیست که چرا رشته های متعددی از علوم انسانی مورد تاکید و رشد قرار می گیرد، درحالی که جایگاه و ضرورت این رشته ها مشخص نیست و واضح نیست که توسعه این رشته ها، به جهت پاسخ گویی به کدام یک از مسائل چالش ها می باشد؛ بنابراین یکی از چالش های اساسی در نظام آموزشی و بخصوص نظام دانشگاهی، بدین جهت است که ضرورت و کاربرد این رشته ها مشخص نیست و اصولا جایگاه آن ها ایضاح نشده است.

سنجش کارآمدی مدل ها، شاخص بسیار بنیادینی برای ارزیابی توفیق مدل های پیشنهادی می باشد[2] که بررسی میزان این کارآمدی در مدل های نظریه های علوم انسانی می تواند متاثر از شناخته شدن یا عدم شناخت رشته ها و زمینه های علوم انسانی باشد. در پایان به جهت روشن شدن بیش از پیش مسئله باید به این نکته اشاره شود که تاکید های این نوشتار، بر ابعاد فلسفی و معرفت شناختی مسئله می باشد، در غیر این صورت، مسئله ای مانند آینده ی شغلی و مسائل اجتماعی، معیار و ملاکی است که مربوط به خود علم نیست، بلکه مربوط به مسائل اجتماعی می باشد[3] در حالی که محل بحث این پژوهش، مسائل و چالش های خود علم و نفس آن می باشد.
 

پذیرش رشته های جدید علوم انسانی بدون فراهم بودن بستر های معرفتی[4]

ورود عالمانه و مدققانه به عرصه های مختلف دانشی و یافتن راهکارهای مناسب برای حل مسائل عمده که با تسلط بر نظریه ها و یافته ها و شناخت نیازها و ضرورت ها شکل می گیرد، در کارآمدی دانش های انسانی خود نمایی می کند[5]، در همین راستا، از دیگر چالش های معرفتی که حوزه ها و رشته های متعددی از علوم انسانی گریبان گیر آن می باشد، فراهم نبودن بسترهای معرفتی و غیر معرفتی آن رشته ها می باشد.

چرا که توسعه ی رشته های مختلف علوم انسانی در جوامع غربی، برآمده از ضرورت های متعددی می باشد که بسترهای معرفتی و بومی آن جوامع، طلب می کرده است که چنین رشته هایی تاسیس و پی جویی شود و تاسیس و پیجویی این رشته ها، به معنای رشد و دست یابی به نقطه های مطلوب در آن رشته ها بوده است و دست یابی به این نقاط مطلوب، به معنای این نیست که وارد کردن آن رشته ها با تمام تفصیلاتی که داشته اند، در نظام آموزشی جامعه ی مقصد هم با اقبال و کارآمدی مواجه شود.

بنابراین در وارد کردن رشته های مختلف علوم انسانی نیز باید به بسترهای فلسفی، معرفتی و حتی غیرمعرفتی جامعه و نظام آموزشی مقصد هم توجه داشت تا اولا ضرورت ورود این این رشته واضح شود، ثانیا بر فرض قبول ضرورت چنین امری، از چالش ها و بحران های احتمالی پرهیز شود. و در پایان نیز باید به این نکته اشاره کرد که در دوران معاصر، علم مدرن بر وجوه مختلف حیات بشری در اقصی نقاط جهان، وضعیتی دگرگون پدید آورده است[6] که به جهت این نکته نیز، باید در وارد کردن و تاسیس رشته های موجود در جوامع دیگری، لوازم و ملزومات اساسی را مد نظر قرار داد.
اگر جامعه یا مردمی وجود داشتند که رو به افول بوده و ساختارهای اجتماعی ایشان رو به اضمحلال گذاشته بود، باید این پس رفت ها و نقصان ها را در فقدان یک نظام جامع در عرصه علوم انسانی ایشان پی جویی کرد.  
پی نوشت ها:
[1] ‏نعمت‌الله‌ فاضلی‌، علوم انسانی و اجتماعی در ایران: چالش‌ها، تحولات و راهبردها، پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی و پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی (تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، ۱۳۹۶)، ص265.
[2] ‏سیدحمیدرضا حسنی‌، مهدی‌ علی‌پور، و سیدمحمدتقی موحدابطحی، علم‌ دینی‌: دیدگاهها و ملاحظات‌ : گزارش‌، تبیین‌ و سنجش‌ دیدگاه‌های‌ برخی‌ از متفکران‌ ایرانی در باب‌ چیستی‌، امکان‌ و ضرورت‌ علم‌ دینی، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، ویراست 2 (قم‌: پژوهشگاه‌ حوزه‌ و دانشگاه‌، ۱۳۹۲)، ص6.
[3] ‏حمید پارسانیا، جهان‌های اجتماعی (قم: کتاب فردا، ۱۳۹۱)، ص40.
[4] ‏فاضلی‌، علوم انسانی و اجتماعی در ایران، ص265.
[5] ‏خسرو باقری نوع پرست، علم تجربی دینی: : نگاهی معرفت‌شناختی به رابطه دین با علوم انسانی، هیأت حمایت از کرسی های نظریه پردازی، نقد و مناظره ویژه علوم انسانی و معارف اسلامی و هیأت حمایت از کرسی های نظریه پردازی، نقد و مناظره ویژه علوم انسانی و معارف اسلامی (تهران: هیأت حمایت از کرسی‌های نظریه پردازی، نقد و مناظره ویژه علوم انسانی و معارف اسلامی، سازمان انتشارات، ۱۳۹۰)، ص11.
[6] ‏حسین‌ سوزنچی‌، معنا ، امکان و راهکارهای تحقق علم دینی، پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی و شورای عالی انقلاب فرهنگی (تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، ۱۳۸۹)، ص9.
نسخه چاپی