مؤلفه‌های تبارشناسی
نگریستن به تبارشناسی و سامان دادن بدان از منظر روشی، کمتر مورد توجه قرار گرفته و بسیاری از پژوهشگران به برداشتهای ضمنی خویش از آثار فوکو اکتفا کرده و همان برداشت را مبنای روش پژوهش قرار داده اند. به همین دلیل، همان گونه که در بخش پیشین ملاحظه شد، تشتت و چندپارگی در پژوهش‌های تبارشناختی تا بدانجا رسیده که اعتبار یافته های آنها را با چالش مواجه ساخته است.
 
از این روی، به منظور فرونیفتادن به دام برداشتهای شخصی و سلیقه ای و جهت پرداختن عمیق به تبارشناسی، فصل حاضر به واکاوی مؤلفه‌های اساسی و اصول روش شناختی آن و در نهایت به ترسیم جایگاه آن در میان سایر انواع تحلیل، اختصاص یافته است. در این راستا ابتدا به مؤلفه‌های اساسی تبارشناسی پرداخته خواهد شد و سپس نسبت تحلیل تبارشناختی با سایر انواع تحلیل بیان خواهد گردید و نقاط تمایز آن از تحلیل های منطقی، زبانی، هرمنوتیکی و ساختارگرایانه مورد بحث قرار خواهد گرفت. مؤلفه‌های اساسی تبارشناسی، در قالب واکاوی پیش فرض های اساسی و اهداف آن مورد بررسی قرار می گیرند. در این بخش، تلاش خواهد شد تا مؤلفههایی مورد توجه قرار گیرند که تبارشناسی را از سایر دیدگاههای رقیب متمایز می سازند. در مرحله بعد به اصول روشی تبارشناسی پرداخته خواهد شد. قرار گرفتن اصول در کنار مصداق های کاربردی آنها در آثار فوکو، به پژوهشگران این امکان را میدهد تا کارکرد این اصول را در متن پژوهش دریابند و قادر باشند آنها را در زمینه های متنوع پژوهشی خویش به کار گیرند.
 
در نهایت، تعریف تحلیل تبارشناختی در سایر انواع تحلیل، آن را در زمینه تحلیل‌های فلسفی متمایز می سازد. این همه، زمینه ای را فراهم خواهند آورند تا بر زوایای مختلف تبارشناسی پرتوی افکنده شود و مسیر برای ورود آن به عرصه پژوهش‌های تربیتی هموار گردد. امری که فصل آینده، مأمور انجام آن خواهد بود.
 
مؤلفه‌های اساسی هر رویکرد، عناصر مقومی هستند که هسته آن دیدگاه را تشکیل میدهند. این مؤلفه‌ها با نفوذ در تار و پود دیدگاه، به آن صورت - به معنای ارسطویی - می بخشند و آن را از سایر دیدگاههای رقیب متمایز می سازند. آن چه تبارشناسی را از سایر رویکردها متمایز می سازد، در دو حوزه قابل بررسی است. عرصه نخست، عرصه پیش فرض هایی است که در تبارشناسی نفوذ کرده و واقعیت را به گونه ای ویژه برای آن رونمایی می کنند. این پیش فرض ها سبب می شوند تا جنبه هایی از واقعیتهای اجتماعی، از نگاه تبارشناس مورد تأکید ویژه قرار گیرند و ابعادی از آن کمرنگ تر شوند. عرصه دوم، آرمانها و اهداف تبارشناسی را در بر می گیرد. در این حوزه، اهداف تبارشناس، وی را در زاویه ای خاص نسبت به واقعیت های اجتماعی قرار میدهد و "باید"های ویژه ای را برای او مطرح می سازد.
 
از این روی، منظومه ای که تبارشناسی از واقعیت خلق می کند از یک سو تحت تأثیر اهداف آن و از سوی دیگر نتیجه پیش فرض های آن است. بنابراین، شناخت ویژگی های دیدگاه تبارشناختی و نحوه نگرش آن به واقعیت، در گرو واکاوی این پیش فرض ها و اهداف است. پرداختن به پیش فرض های تبارشناسی و آرمان های آن، منظر آن را نسبت به واقعیت می گشاید و وجوه ویژه آن را مینمایاند.
 
تحلیل تبارشناختی با پیش فرض‌های ویژه‌‌ای واقعیت‌های بشری را مورد بررسی قرار میدهد و آنها را از پشت لنزی ویژه می بیند. این پیش فرض ها، موجب می شوند تا ادعاهای بشری، تاریخ و واقعیتهای انسانی تعریف دیگری پیدا کنند و گونهای خاص از تحلیل را طلب نمایند. از آن جا که روش تحلیل در این رویکرد، بر پیش فرض های فلسفی - معرفتی آن مبتنی است، در ادامه، این پیش فرض ها مورد بررسی قرار می گیرند. تبارشناسیهای فوکو، را می توان به بیانی، داستان روشهای اعمال قدرت و برشمردن آثار آن دانست. از این رو، قدرت در هندسه تبارشناسی، جایگاهی اساسی دارد. در ادامه به مؤلفه‌های تعریف فوکو از قدرت و جایگاه آن در آثار وی پرداخته خواهد شد. تجربه مطالعات تاریخی فوکو، قدرت را در معنای دیگری نسبت به راست گرایان، چپ گرایان و حتی هگل و فروید - به کار می گیرد که مهمترین مؤلفه‌های آن از قرار زیر است:
 
رهایی از انگاره حقوقی - گفتمانی قدرت: فوکو امکان تحلیل قدرت را در گرو کنار نهادن انگاره «حقوقی-گفتمانی» می داند. از نظر وی، انگاره حقوقی، با تمرکز بر جنبه های رسمی قدرت، سایر ابعاد آن را مغفول می نهد. به اعتقاد فوکو (ترجمه سرخوش و جهاندیده، ۱۳۸۶، ص ۱۰۴) «در اندیشه و تحلیل سیاسی، هنوز سر شاه قطع نشده است و همین جاست آن اهمیتی که نظریه قدرت همچنان به مسأله حقوق و خشونت، قانون و قانون شکنی، اراده و آزادی، و به ویژه، مسأله دولت و حاکمیت میدهد». در نگاه وی، این نوع تحلیل از قدرت، برآمده از سامان تاریخ سیاسی- اجتماعی جوامع غربی است و در آن، میان قدرت و حاکمیت قانون یا وحدت فراگیر استیلا، - که شکلهای نهایی قدرت اندی مغالطه ای رخ داده است. مغالطهای که تحلیل را به مسیری دور از واقعیت می برد.
 
به اعتقاد فوکو، بسنده کردن به انگاره حقوقی - گفتمانی، همواره قدرت را در حصار قانون حاکمیت اسیر خواهد ساخت و این نگاه سبب خواهد شد تا مواضع تهی از ردپای قانون - حاکمیت، از تیررس پژوهشگران معتقد به این انگاره در امان بمانند. در حالی که، از منظر فوکو، همین مواضع، خطیرترین جایگاه های اعمال قدرت در شکل های نو به شمار می روند.
 
انگاره‌های حقوقی قدرت، تنها شکلهای پیدا و مشخص قدرت - که در قالب قانون ظهور می یابند را بررسی می کنند، در حالی که به اعتقاد فوکو (ترجمه سرخوش و جهاندیده، ۱۳۸۶)، قدرت در صورتی قابل تحمل است که بخش قابل ملاحظه ای از خویش را پنهان دارد. بنابراین، پنهان کاری برای قدرت، ضرورتی انکارناپذیر در راستای عملکرد آن است. این بخش پنهان قدرت، همواره از نقطه تمرکز انگاره حقوقی می گریزد و می بایست با روشهای دیگری بدان پرداخت.
 
در این دیدگاه، قدرت امری است که در کلیه فعالیتهای انسانی تنیده شده و گویی جایی تهی از آن وجود ندارد. از همین رو، انگاره گفتمانی که تلاش می کند قدرت را در شکل خالص و ناب و بدون پیرایه های دیگر مورد ملاحظه قرار دهد، بسیاری از گونه های متنوع قدرت را مغفول باقی خواهد نهاد و قادر نیست همه اشکال آن را مطالعه کند.
 
منبع: تبارشناسی و تعلیم و تربیت، نرگس سجادیه، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول، تهران، 1394
نسخه چاپی