پی جویی قدرت
در نظر داشتن اهداف تبارشناسی و توجه به مبنای بازتعریف مفهوم قدرت و نیز وابستگی دانش و قدرت، اصل دیگری را تکوین می بخشد که معطوف به پی جویی روابط قدرت در مسائل و حوزه های مختلف است. از آنجا که فوکو به پیروی از سلف خویش، نیچه، مفهومی جدید از قدرت ارائه میدهد که جایگاهی محوری در فعالیتهای بشری ایفا می کند و نظر به نفوذ قدرت در همه ابعاد اجتماعی، این اصل در تبارشناسی جایگاهی ویژه می یابد. به اعتقاد فوکو قدرت امری توزیعی است که در همه لایه های اجتماعی نفوذ کرده و طبقات مسلط و تحت سلطه را با هم در بر می گیرد. همچنین وی بر آن است تا روابط قدرتی را فراتر از دایره تنگ حقوقی-گفتمانی مورد بررسی قرار دهد. از این رو، هیچ جایگاهی مبرا از حضور قدرت نیست. همین امر سبب می شود تا تبارشناسی در هر مسأله‌های مشکوک به حضور روابط قدرتی باشد و تلاش کند تا این روابط را در آن پی جویی کند.
 
از سوی دیگر انجام تبارشناسی، منوط به موفقیت این پی جویی و یافتن شبکه سیال روابط قدرتی موضوع در طول تاریخ و تحلیل موضوع بر اساس آن است. حتی اصل واژگون سازی معنا، در بسیاری از موارد با توجه به همین روابط قدرتی محقق می شود. به سخن دیگر، هنگامی که روابط قدرتی مستتر در موضوع مورد توجه قرار می گیرند، ابعاد جدیدی از آنها روشن می شود و در نتیجه معانی متعارض سر بر می آورند. از این رو، این اصل را باید اصلی پیشینی به شمار آورد که تناسب موضوع را با تبارشناسی مشخص می سازد.
 
نمونه های زیادی از به کارگیری این اصل در آثار فوکو وجود دارد. برای نمونه، هنگامی که وی مقوله اعتراف را مد نظر قرار میدهد، توجهش را به روابط قدرتی متهم، قاضی، قدرت حاکم و جامعه معطوف می دارد و از همین دریچه موضوع اعتراف را می نگرد. از این رو، برخی مسائل اعتراف از جمله صحت اعتراف، راههای افزایش اعتبار آن از طریق اعتراف گیری از افراد همدست که در علوم جزایی و جنایی مطرحند، برای فوکو محوریت ندارند. در مقابل، جریان اعتراف از منظر فوکو (۱۹۷۹)، آیین تولید حقیقت است. آیینی که در آن با کمک مجرم علیه خود وی حقایقی تولید میشود که خود، مبنای محکومیت وی را تشکیل میدهند.
 
اصل دیگری که فوکو در مطالعات تبارشناختی خویش، به کار می گیرد، توجه به گسستها و نقاط تغییر در تحولات تاریخی است. توجه به مبانی خاص تبارشناسی، یعنی اعتقاد به پاره پاره بودن تاریخ و نیز تأکید بر هویت‌های متکثر، سبب می شود تا تبارشناس بر تغییرهای مداوم تاریخی و نیز وجود نقاط گسست در روندهای تاریخی صحه گذارد و در مطالعه خویش بر این نقاط حساس شود. بنابراین می توان گفت این اصل فوکویی، خود بر مبنای نوع نگاه وی به تاریخ استوار است؛ نگاهی که تاریخ را تکه تکه می بیند و پیشرفت و تکامل در آن را انکار می کند. همچنین قائل بودن به هویت‌های متکثر و تکوین و ظهور متناوب آنها نیز از جمله مبانی این اصل محسوب میشود. بنابراین این اصل را باید مبتنی بر پیش فرض‌های خاص تبارشناسی دانست.
 
مفهوم گسست که در باستان شناسی فوکو نیز مطرح می شود، انگاره ها و سامان های دانایی هر دوره را متمایز از دوران های دیگر ترسیم می کند و نوعی تباین انگارهای میان دوران های مختلف قائل میشود. از این رو، رابطه میان گفتمان ها، از منظر فوکو، در صحنه جدال آنهاست که تعریف می شود. در این جدال، اتفاقات غیرمنتظره و مختلفی امکان وقوع خواهند داشت.
 
مفهوم حفره که پیش از این نیز مورد اشاره قرار گرفت ناظر به همین صحنه های تهی از گفتمان است که در آن جدال گفتمان های مختلف شکل می گیرد و در نهایت یکی از گفتمان ها برای دورهای غالب میشود. این فضاهای خالی خالی از گفتمان مسلط، گرانبار از کردارهای غیر گفتمانی و عرصه صحنه آرایی قدرت های مختلف و هماوردی آنهاست. در نقاط گسست، معانی متعارض و متضاد با همبودی در کنار یکدیگر، فضایی مبهم و لغزان را ایجاد می کنند که گفتمان غالب توان ادامه حیات در آن را ندارد. در واقع، گسست، حالت تاریخی ویژه ای است که در اثر سربرآوردن معانی واژگون شده ظهور می کند. توجه به این گسستها و تغییرها نیز در میان پژوهشهای تبارشناختی فوکو به وفور دیده میشود. در ادامه، نمونه هایی از تحقق این اصل بیان می گردند.
 
.پرداختن به نقش ابهام آمیز مجنون در پایان قرون وسطی: از نظر فوکو (۱۹۷۳)، علت اضطراب پایان قرون وسطی از جنون، آن است که دیوانگی و دیوانه با ابهام خود، چند نقش را در آن واحد در فرهنگ اروپایی ایفا کردند: دیوانگان یک- تهدیدآمیز و مایه ریشخند بودند، دو- از بی خردی سرسام آور جهان خبر می دادند، سه- نشانی از حقیقت مضحک و حقیر انسان به شمار می آمدند.

کم کم شخصیت دیوانه در داستانها، شخصیتی حاشیه ای نبود بلکه به مثابه حامل حقیقت، نقشی اساسی داشت. در این دوران، در نمایش ها، خرد، فریب است و بنابراین جنون، فریب فریب یعنی حقیقت است: «دیوانه با زبان ساده لوحانه خود، که از ظاهر خردمندانه عاری است، همان حرف خرد را میزند» (فوکو، ترجمه ولیانی، ۱۳۸۷ الف، ص ۲۰). فوکو در بررسی جایگاه جنون در فرهنگ غرب، به ردپاهای آن در آثار نقاشان و نویسندگان می پردازد. نگاه این دو قشر با یکدیگر تفاوت داشت: در حالی که نویسندگان، دیوانه را منتقد اجتماعی می دانستند، نقاشان وارد دنیای جنون می شدند و از درون این دنیای پر رمز و راز آثاری نامفهوم و ترسناک ارائه میدادند. همان گونه که ملاحظه می شود، ابهامها و معانی واژگونه موجود در واژه جنون، هنگامی که در تاریخ سر بر می آورند و در کنار معانی اولیه آن قد علم می کنند، فضای سیالی را فراهم می آورند که آغازگر گسستهایی مفهومی یا گفتمانی خواهد شد.
 
منبع: تبارشناسی و تعلیم و تربیت، نرگس سجادیه، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول، تهران، 1394
نسخه چاپی