چالش های اساسی آموزش علوم انسانی در نظام آموزشی

درآمد

جهان اجتماعی به تقدیر الهی، برساخته آگاهی و اراده انسانی است[1] و بخش عمده آگاهی ها و اراده انسانی، برآمده از نظام آموزشی حاکم بر جامعه است. نظام آموزشی در هر جامعه ای، متشکل از رشته ها و حوزه های آموزشی و پژوهشی متعدد است که هر یک از این حوزه ها، وظیفه و اهداف خطیر خود را دارد و قطعا هر رشته، ضرورت و اهمیت خاص خود را دارد و انکار ضرورت یا اهمیت رشته ای خاص، نشان از عدم شناخت جایگاه و ضرورت های آن دارد، اما در این بین مانعی وجود ندارد که رشته ها یا حوزه هایی را متمایز و برجسته دانست و بر نقش مهم آن ها در رشد و پیشرفت جامعه تاکید کرد که بخش زیادی از این رشته ها، در حوزه علوم انسانی قرار دارند. رشته های علوم انسانی از آن جهت که زیرساخت های اساسی هر جامعه را طراحی می کنند، به نوعی ماهیت مبنایی و نظری برای حوزه های دیگر آموزشی و پژوهشی و اجتماعی دارند؛ از اقتصاد و فرهنگ گرفته تا سیاست، حقوق و تربیت، همه و همه برآمده از آموزه های علوم انسانی می باشند و میزان کارآمدی و پاسخگویی هر یک از این موضوعات مذکور، برآمده از میزان تلاش و اهتمامی می باشد که به علوم انسانی می شود.

بنابراین مرتفع شدن بسیاری از چالش ها و همچنین بخش زیادی از رشد و پیشرفت ها در جامعه، وابسطه به رویکرد صحیح و اهتمام فراوانی می باشد که به علوم انسانی می شود. با توجه به ضرورت بازشناسی و مرتفع نمودن چالش های موجود در عرصه علوم انسانی، این نوشتار، در ادامه به واکاوی دو چالش و بحران اساسی در عرصه آموزش علوم انسانی موجود اهتمام می ورزد، به این امید که بازشناسی این چالش ها، همراه با تلاش های ثانوی به جهت مرتفع نمودن آن ها باشد.
 

عدم توجه به جنسیت در آموزش علوم انسانی

یکی از مهمترین چالش های موجود در عرصه آموزش علوم انسانی، عدم توجه به جنسیت می باشد؛ زمانی که در دانشگاه ها یا دبیرستان ها، رشته علوم انسانی و رشته های مربوطه، آموزش داده می شود، فقدان یک مسئله اساسی به وضوح احساس می شود و آن، عدم تفکیک بین آموزه های ضروری دختران و پسران می باشد. پرواضح است که دو جنس زن و مرد، علائق، مهارت ها و استعدادهای متفاوتی دارند و این تفاوت ها، باعث تفاوت در رویکرد و گزینش ها می شود، لذا نکته مهمی که وجود دارد این است که اصل تفاوت های فردی را در آموزش مورد تاکید قرار داد و حداقل، آموزه ها و آموزش های جنس مذکر و مونث را با تفاوت ها و تمایزهایی که برآمده از جنسیت ایشان باشد، متناسب و متفاوت کرد.

در این مورد، درباره ی نوع محتوای آموزشی پیشنهاد می شود که نقش هایی که دختر و پسر در آینده بر عهده می گیرند را مورد تاکید قرار داد و به گفته اهل فن، دانش و آگاهی مادام که با تسلط و تعادل آدمی همراه نباشد، جز نابودی و انهدام و سقوط، نتیجه ای ندارد هرچند شاید در این تعبیر اغراق و مبالغه وجود داشته باشد ولی ناگفته پیداست که ناکارآمد بودن آموزه ها و آموزش ها، مضاف بر اتلاف وقت و سرمایه های مدای و معنوی، حق طلبان و حق جویان را به بیراهه می کشاند[2]؛ با این توضیح که دختران، در ادامه زندگی خود، نقش مادری و مدیریت تربیتی و داخلی خانه و خانواده را بر عهده می گیرند، لذا شایسته این است که آموزش هایی به ایشان داده شود که ایشان را برای ایفای هرچه بهتر نقش مادری و تربیتی خود، آماده تر سازد.

از جهت دیگر، پسران نیز با توجه به نقش مدیریت عمومی خانواده و همچنین اهتمام به مسائل اقتصادی و اشتغال، لازم است که اولا اصول کلی تعامل و مدیریت در خانه و خانواده آموزش داده شود، از طرفی مهارت های شغلی ضروری به ایشان آموزش داده شود تا در ادامه ی زندگی که مسئولیت های شغلی و اقتصادی برای مردان خانواده ضرورت پیدا می کند، بتوانند به بهترین نحو به نقش خود اهتمام بورزند و نقش خود را ایفا کنند. صراط مستقیم، یعنی راه نزدیک تا مقصد انسان و تا رشد انسان و در جهت عالی تر انسان[3] و مادامی که آموزه ها و آموزش های انسانی، متناسب با نیازها و خشصیت او نباشد، نمی توان انتظار داشت که انسان در این وادی قدم بگذارد. در پایان باید به این نکته اشاره کرد که با توجه به این که نسبت علم با دیگر حوزه های معرفت بشری، در طول تاریخ سیر تکاملی را طی نموده است[4]، باید به مرتفع نمودن این چالش ها اهتمام داشت تا این سیر تکاملی به فرآیند خود ادامه دهد.
 

شکاف بین دبیرستان و دانشگاه در آموزه های علوم انسانی

از دیگر چالش های مهم در عرصه آموزش علوم انسانی وجود دارد، چالش شکاف دبیرستان و دانشگاه در خصوص رشته های تحصیلی می باشد؛ دانش آموزان در مقطع دبیرستان در قالب رشته ادبیات و علوم انسانی، مورد آموزش و تربیت قرار می گیرند، به این امید که در مقطع بعدی و دانشگاه، بتوانند به بهترین نحو حضور و فعالیت داشته باشند، این درحالی است که یک چالش اساسی در این میان وجود دارد و آن این است که اولا دانش آموزان در مقطع دبیرستان نمی دانند و مطلع نیستند که این آموزش هایی که درحال حاضر می بینند، در ادامه به چه صورت کاربرد خواهد داشت؛ ثانیا در مقطع دانشگاه نیز شاهد یک گسست اساسی هستند که نمی دانند آن اندوخته ها و آموزش هایی که در مقطع قبلی و در دبیرستان آموزش دیده اند، الان چه کاربردی دارد و چگونه به حل مسائل و یا پیشبرد اهداف دانشجو کمک می کند.

در این بین، آن چه که ضرورت دارد این است که اولا در مقطع دبیرستان، حداقل به وسیله آموزگاران، این امر آموزش داده شود که آموزش های فعلی، چه تاثیر و چه کاربردی در هر یک از رشته های دانشگاهی خواهند داشت؛ از طرف دیگر، مطالبی که آموزش داده می شود، به اندازه ای کاربردی و مفید باشند که بتوان در مقطع تحصیلات دانشگاهی مورد تاکید و استفاده قرار بگیرد. بنابراین در این مرحله، نقش و اهمیت معلمان و آموزگاران مشخص می شود و یکی از مهمترین چالش های نظام آموزشی که محدود به علوم انسانی نمی باشد، فقدان معلمان مجرب و متخصص در امر آموزش می باشد[5]
باید اصل تفاوت های فردی را در آموزش مورد تاکید قرار داد و حداقل، آموزه ها و آموزش های جنس مذکر و مونث را با تفاوت ها و تمایزهایی که برآمده از جنسیت ایشان باشد، متناسب و متفاوت کرد.
پی نوشت ها:
[1] ‏حمید پارسانیا، جهان‌های اجتماعی (قم: کتاب فردا، ۱۳۹۱)، ص183.
[2] ‏علی‌ صفائی‌ حائری‌، حرکت‌ ( تحلیل جریان فکری و تربیتی انسان ) (قم‌: لیله‌ القدر، ۱۳۸۸)، ص207.
[3] ‏علی‌ صفائی‌ حائری‌، صراط (قم: لیله‌القدر، ۱۳۹۲)، ص7.
[4] ‏حسین‌ سوزنچی‌، معنا ، امکان و راهکارهای تحقق علم دینی، پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی و شورای عالی انقلاب فرهنگی (تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، ۱۳۸۹)، ص9.
[5] ‏نعمت‌الله‌ فاضلی‌، علوم انسانی و اجتماعی در ایران: چالش‌ها، تحولات و راهبردها، پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی و پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی (تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، ۱۳۹۶)، ص240.
نسخه چاپی