اعتبار اسرائیلیات و اجماع بر عدم

اسرائیلیات از واژه‌های مورد مناقشه و بحث در علوم اسلامی و مشخصا علم‌الحدیث است که نظرات مختلفی پیرامون آن وجود دارد؛ در مورد واژه اسرائیلیات تعریف‌های مختلفی ارائه شده است. برخی آن را فقط بر آن دسته از روایاتی اطلاق می‌کنند که صرفا از طریق یهودیان نفوذی مانند کعب الاحبار به منابع روایی و تفسیری وارد شده است؛[1] اما برخی دیگر دایره را گسترده‌تر کرده و واردات مسیحیت را نیز داخل در اسرائیلیات نموده اند[2] اما گروهی دایره را وسیع تر نموده و هر گونه روایت و حکایتی که از منابع غیر اسلامی به متون دینی اسلام وارد شده است را داخل در اسرائیلیات می‌دانند.[3]

در خصوص تمسک به اسرائیلیات نیز بعضی به طور کلی اسرائیلیات را رد کرده و این دسته از روایات را غیر قابل استناد می‌دانند اما برخی دیگر معتقدند که این دسته از روایات که بیشتر به موضوعات خاصی مثل داستان‌های اساطیر و یا اذکار و اوراد و خواص سور پرداخته است باید همچون سایر روایات از حیث سند، دلالت و تعارض با قرآن مورد بررسی قرار بگیرد.

در علم الحدیث قواعدی برای اعتبار‌سنجی حدیث بیان شده است و بر طبق قرانین علم حدیث روایت باید از سه زاویه  سند، دلالت و تعارض مورد بررسی قرار بگیرد تا بعد از رد شدن از این سه فیلتر جهت فتوا و یا مباحث کلامی و تفسیری قرار مورد تمسک بگیرد. البته این نکته قابل توجه است که وقتی روایت از جهت سند رد می‌شود دیگر نوبت به بررسی‌های دلالی و تعارض با قرآن نمی‌رسد و به همین دلیل در این نگارش بیش از آنکه به بحث دلالت و تعارض بپردازیم به موضوع اسرائیلیات از حیث سند خواهیم پرداخت.

اسرائیلیات از جهت سند:
متولی بررسی صحت سند حدیث و استناد آن به معصوم و در رده بالاتر به دین علم رجال می‌باشد. علم رجال با بررسی اتصال سلسله سند به زمان معصوم و میزان وثاقت و سطح توان حفظ حدیث روات موجود در یک سند حدیثی و بسیاری از موارد دیگر نسبت به صحت استناد حدیث اظهار نظرمی‌کند. با بررسی رجالی روایات اسرائیلیات به این نتیجه می‌رسیم که این روایات از نظر سند به شدت مخدوش است و علاوه بر این که این روایات در اکثر موارد مقطوع و یا مرسل است، وثاقت و اعتبار روات موجود در سند هم محل خدشه می‌باشد؛ به عنوان مثال اکثر اسرائیلیات از افرادی مثل عبد الله بن سلام، کعب الاحبار، وهب‌ بن ‌منبّه، تمیم ‌بن ‌اوس ‌الدارى، محمد ‌بن ‌کعب القرظى،  عبداللّه ‌بن ‌عمرو ‌بن ‌عاص، ابوهریره و ابن‌جریج صادر شده است که با بررسی هر کدام عدم وثاقت آن‌ها مورد تایید قرار می‌گیرد.

"ابو هریره " کسی است که اصل و نسب او در نزد مورخان روشن نیست[4] و با آنکه در سال هفتم هجرت مسلمان شده[5] اما بیش از ده هزار حدیث از پیامبر(ص) نقل کرده است در حالی که کسانی که سال‌های متمادی با پیامبر(ص) بوده‌اند این میزان حدیث نقل نکرده‌اند. نکته قابل توجه اینکه او نخستین کسی است که در بین صحابه به کذاب بودن مشهور گردید، تا آنجا که به خاطر کثرت جعل حدیث توسط خلیفه دوم شلاق خورده و تبعید شد و امیرمؤمنان(ع) اور ار دروغگو‌ترین انسان‌ها نامید.[6]

"ابواسحاق کعب ‌بن ‌ماتع حمیرى" یا همان "کعب الاحبار" نیز از دانشمندان بزرگ یهود بود که در یمن زندگی می‌کرد و در اواخر خلافت عمر بن خطاب اسلام اختیار کرد؛[7] او از شخصیت‌های محوری است که توانست بسیاری از روات را فریفته خود نموده و از طریق آن‌ها روایات اسرائیلیات را وارد دین نماید و بسیاری معتقدند که کسانی مثل ابوهریره عامل دست او و فریب‌خورده وی بوده اند[8]

کعب الاحبار نیز از طرف بسیاری از صحابه از جمله عمر بن خطاب و نیز امیرمؤمنان تکذیب شد و به صراحت او را دروغ‌گو نامیدند[9] وی همان کسی است که جریان‌های سیاسی آن زمان از جمله بنی‌امیه و خصوصا معاویه برای تثبیت پایه‌های حکومت خود از او درخواست حدیث نموده و او نیز به جعل احادیث فراوان در راستای منافع این جریان‌های سیاسی پرداخت.

نکته جالب این است که او علاوه بر مسائل سیاسی به وادی اقتصاد نیز وارد شد و با گرفتن مبالغی روایاتی در فضیلت بعضی از کالاها مثل پیاز مکه و زمین‌های شام جعل نموده تا مالکان آن بتوانند بازار بهتری برای فروش کالا و املاک خود پیدا کنند.[10]
کعب الاحبار کسی است که جریان‌های سیاسی آن زمان از جمله بنی‌امیه و خصوصا معاویه برای تثبیت پایه‌های حکومت خود از او درخواست حدیث نموده و او نیز به جعل احادیث فراوان در راستای منافع این جریان‌های سیاسی پرداخت.دیگران راویان اسرائیلیات نیز وضع بهتری از ابو‌هریره و کعب الاحبار ندارند و با بررسی احوالات آنان می‌توان ادعا کرد که عدم وثاقت و دروغگو بودن آنان مورد اجماع عالمان شیعه و سنی است.

با این حساب روایت اسرائیلیات از جهت سند به هیچ وجه قابل اعتماد نبوده و همان‌گونه که گذشت روایتی که در این مرحله از بررسی رد شود از حیث دلالت و تعارض با قرآن نیاز به بررسی نداشته و رد می‌شود. ولی برای خالی نبودن عریضه اشاره مختصری نیز به بحث دلالت و تعارض با قرآن نیز مینماییم.

اسرائیلیات از حیث دلالت:
روایات اسرائیلیات روایاتی است که معمولا به بیان داستان‌های اساطیر و گذشتگان و موارد شاذ در خواص سور و اذکار و ... پرداخته و کمتر به صورت شفاف حیطه‌های مهم وارد شده است و معمولا دلات آن‌ها ناقص و غیر قابل اعتنا می‌باشد. نکته جالب این است که اسرائیلیات بیشتر مورد تمسک فرقه‌های منحرف و مرموز مانند صوفیه قرار گرفته و اربابان این فرق از این وادی دین را به نفع خود تفسیر نموده‌اند.

این دسته از روایات به دلیل شاذ بودن و نداشتن مؤید در روایات صحیح و مشهور و نیز نداشتن دلالت کافی بر موضاعات قابل ادعا از طرف موافقان اسرائیلیات ، قابل اعتنا نمی‌باشد و در مقام استنباط به هیچ وجه به اسرائیلیات مراجعه نمی‌شود.

اسرائیلیات از حیث تعارض با قرآن:
بررسی روایات اسرائیلیات و تطبیق آن با قرآن ما را به نکات متعارضی می‌رساند که باعث می‌شود تا متخصصین حدیث و تفسیر از تمسک به روایات اسرائیلیات اجتناب کرده و به طرد آنها بپردازند، علاوه بر این که نهی مستقیم از نبی مکرم اسلام(ص) در خصوص عدم تمسک به این رواییات وارد شده است؛ به عنوان مثال از ابن‌مسعود از نبی مکرم اسلام(ص) نقل کرده است که : درباره هیچ ‌چیز، از اهل ‌کتاب نپرسید زیرا آنان هرگز شما ‌را هدایت نخواهند کرد و اگر ناچار به این کار هستید در آن خوب بنگرید و آنچه را موافق کتاب ‌خداست پذیرفته، مخالف با کتاب خدا را دور ‌افکنید.[11]
 
آنچه در مجموع به دست می‌آید این است که با توجه به غنای موجود در روایات صحیح السند و قطعی الصدور دیگر نیازی به اسرائیلیات و مجعولاتی از این دست نیست و بهتر است که اهل علم و تحقیق در مقام استنباط به مرزهای اسرائیلیات وارد نشوند.

پی‌نوشت‌ها:
[1] دائرة‌المعارف مصاحب، ج‌ 1، ص‌ 135؛ الاسرائیلیات فى التفسیر والحدیث، ص‌ 19.

[2] التفسیر والمفسرون، ذهبى، ج‌1، ص‌ 165، 169.

[3] اسرائیلیات در تفاسیر، ص‌ 71‌ـ‌77.

[4]  اضواء على السنة المحمدیه، ص‌ 196؛ التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ 2، ص‌ 112.

[5] الاعلام، ج 3، ص‌ 308؛ حلیة‌الاولیاء، ج 1، ص 376؛ اسرائیلیات در تفاسیر، ص‌ 141.

[6] اضواء على‌السنة المحمدیه، ص ‌200‌ـ‌204.

[7] سیر اعلام النبلاء، ج‌ 3، ص‌ 489‌ـ‌490؛ التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ 2، ص‌ 97.

[8] اضواء على‌السنة المحمدیه،ص ‌210؛ التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ 2، ص‌ 116‌ـ‌118.

[9]  حلیة‌الاولیاء، ج ‌5، ص 426‌ـ‌427؛ سیر اعلام‌النبلاء، ج‌ 3، ص‌ 489‌ـ‌490؛ التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ 2، ص‌ 98.شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج‌ 4، ص‌ 292.

[10] اضواء على السنة المحمدیه، ص‌ 181.

[11] الدرالمنثور، ج 6، ص 470؛ تقییدالعلم، ص 53‌ـ‌56.
نسخه چاپی