عوامل بی اعتنایی لیبرالیسم به تربیت دینی (قسمت اول)
گویا این افکار از مجموعه عواملی ناشی می شود که هر یک به میزانی در پیدایش این دیدگاه نقش دارند؛ به گونه‌ای که غفلت از آنها اطلاعات ناقصی در اختیار می گذارد و ارزیابی و داوری را ناتمام می گذارد. این عوامل را در سه بخش بررسی می کنیم:
 
الف- عامل اعتقادی؛ اومانیسم به جای خدامحوری نخستین عامل، نگرش ناتمام متولیان لیبرالیسم به هستی است. اومانیسم - مکتبی که بیشترین ارزش را برای انسان و افکار او قائل است و او را مقیاس و معیار همه چیز میداند . چندین قرن است که بر جامعه فکری - فرهنگی غرب حاکم میباشد و یکی از مؤلفه های بنیادین نوزایی (رنسانس) به شمار می آید. این نهضت در آغاز، منشأ ادبی داشت و با شعار «اصلاح برنامه درسی مراکز آموزشی» آغاز شد. هدف آن بود که با گنجاندن دروس ریاضیات، منطق، شعر، علوم بلاغی، تاریخ، اخلاق و سیاست در برنامه‌های درسی، استعدادهای انسان را شکوفاتر کنند و او را در وضعیتی پویاتر از آنچه در قرون وسطا داشت، قرار دهند تا به آزادی دست یابد. ناگفته نماند که این طرز تفکر زمینه‌های فرهنگی خاص خود را دارا بود؛ سست بودن مبانی عقیدتی و ارزشی مسیحیت، ضرورت تقدم ایمان بر آگاهی و نیز برخی از آموزه های نادرست مسیحی مانند اینکه «انسان ذاتا گناهکار است» و «خرید و فروش بهشت» زمینه را برای پشت پا زدن به همه ارزشهایی فراهم ساخت که در قرون وسطا حاکم بود. در تداوم این حرکت است که تفسیر جدیدی از دین و خدا مطرح می شود.
 
به هر حال، جنبشی که به انگیزه نفی دین آغاز شده بود، به نادیده گرفتن دین، نفی آن و حتی مبارزه با آن انجامید و شکستن ارزشها و قداستهای دینی را در پی داشت. بدین سان، اومانیسم همه هستی، حتى خدا و دین را برای انسان می خواهد. «بر اساس اومانیسم، اراده و خواست بشر ارزش اصلی، بلکه منبع ارزش گذاری محسوب می شود و ارزش های دینی، که در عالم اعلا تعیین می شوند، تا سرحد اراده انسانی سقوط می کنند».
 
این در حالی است که بر اساس معارف تمام ادیان الهی، در هرم موجودات، هیچ موجودی به اندازه ذات باری تعالی ذی وجود نیست و بقیه، حتی انسان، در واقع سایه هایی هستند که وجود خود را وامدار اویند. بر این اساس، کمال غفلت است اگر در شمارش موجودات، چشم خود را بر این واقعیت بزرگ، بلکه بزرگترین واقعیت هستی بربندیم و در نتیجه، سلسله مراتب هستی را فقط تا آنجا که انسان نشسته است، دنبال کنیم؛ و این نقص در مبانی فکری لیبرالها مشهود است.
 
آزادی - به مفهوم لیبرال‌آن - یکی از مؤلفه های اومانیسم است. تنها در این چارچوب فکری است که می توان به همه انتخاب ها و ارزشیابی های افراد انسان به دیده احترام نگریست و بدون هیچ گونه راهنمایی، هر آنچه را او می پسندد، ارزشمند دانست.

از این روست که در تعلیم و تربیت لیبرال، مربی حق طرفداری از هیچ دینی را ندارد و به قول هالستد، باید رسما بی طرف باشد. و به همین علت است که امروزه در مجامع غربی، عبارت «آموزش ادیان» رواج یافته است. مدعیان این روش توصیه می کنند که به جای طرح عقاید دینی خاص و طرفداری از آن، باید ادیان مختلف را در کلاس ارائه کنیم و گزینش یکی از آنها (و شاید هیچ یک از آنها را به خود افراد واگذاریم. نویسنده مقاله، با اعتماد بر اطلاعاتی که همه مخاطبان این مقاله از سیره انبیا و اولیای الهی دارند، می خواهد ارزیابی این نظر را به خود آنان واگذار کند. آن همه شور و احساسی که بزرگان دین در دفاع از باورهای خود داشتند کجا و این همه سردی که در این نظریه مشاهده میشود کجا؟ به نظر می رسد عامل اصلی این پدیده چیزی نیست جز بی اعتقادی خود مربیان و کسانی که از این باور دفاع می کنند. به عبارت دیگر، بی توجهی آنان در تربیت دینی به بی اعتنایی ایشان به خود دین باز می گردد. از اینجاست که سیره عملی مولا علی لا در زمینه تربیت دینی جامعه و آن همه افسوس ایشان از ناکامی خود در این عرصه، معنا می یابد.
 
عامل اول از جنبه دیگری نیز قابل بررسی است: پلورالیسم فرهنگی حوزه های گوناگونی دارد که از جمله آنها پلورالیسم دینی است. پلورالیسم دینی مفاد نظریه جان هیک است که بر پایه آن، ادیان بزرگ جهان متشکل از مفاهیم و برداشتهای متعدد از یک واقعیت الهی واحد، نهایی و رمزآلودند. بر این اساس، همه ادیان حق اند و راه رستگاری را نشان می دهند. گویا اصرار لیبرال ها بر آموزش همه ادیان، بی ارتباط با این طرز فکر نباشد. به عبارت دیگر، تردید در حقانیت یک دین طبیعت به احتمال حقانیت ادیان دیگر خواهد انجامید و پیامد عملی این شک دستوری در فرایند تعلیم و تربیت، همان روشی است که در ابتدای این مقاله از جان استوارت میل نقل شد؛ وظیفة معلم فقط شمارش ادیان گوناگون و عقاید مربوط به آنهاست.
 
برای نقد این دیدگاه در تعلیم و تربیت، هم ادله عقلی و هم ادله نقلی کارایی دارند، اما با توجه به موضوع بحث حاضر، به چند روایت از نهج البلاغه بسنده می شود. حضرت در این جملات، هیمنه و برتری دین مقدس اسلام را گوشزد می کنند: ثم ان هذا الاسلام دین الله الذی اصطفاه لنفسه و... آذل الأدیان بعزته و وضع الملل برفعه واهان أعدائه بکرامته وخذل محادیه بنصره؛ «همانا این اسلام دین خداوند است؛ دینی که آن را برای خود برگزید و... ادیان و مذاهب گذشته را با عزت آن خوار کرد و با سربلند کردن آن، دیگر ملتها را بی مقدار ساخت و با محترم داشتن آن، دشمنان را خوار گردانید».
 
در خطبه ۱۹۱ نیز پس از آنکه امتیازات و خدمات رسول گرامی را بر می شمرند، با اشاره به آیه ۱۸۵ سورة آل عمران می فرمایند: فمن یبتغ غیرالاسلام دینا تتحقق شقوته و تنفصم عروه و تعظم کبوته؛ «پس هر کس جز اسلام دینی برگزیند، به یقین شقاوت او ثابت و پیوند او با خدا قطع و سقوطش سهمگین خواهد بود».
 
خلاصه آنکه اگر ادیان را اموری واقعی بدانیم که خدای متعال در هر  زمان فقط در قالب یکی از آنها با انسان سخن می گوید، باید بپذیریم که سایر آنها، به رغم واقعیت و انتسابی که به مبدأ عالم دارند، در این زمان از اعتبار لازم ساقط شده اند، و در نتیجه معقول و مشروع آن است که در تربیت دینی نیز از همان دین دفاع کنیم. در اینجا لازم است بر ضرورت خیرخواهی و اتخاذ شیوه‌های جذاب تأکید شود تا چنین تصور نشود که تربیت دینی الزاما با اکراه و اجبار همراه است؛ مربی نباید و نمی تواند حقیقت را به مغز متربی تزریق کند؛ وظیفه او روشنگری و «دفاع منطقی» از دین در چهره یک حقیقت عینی است. اما اگر به عکس، دین را امری اعتباری بدانیم، صورت مسئله فرق می کند؛ چون فرقی میان ادیان مختلف نمی ماند؛ به خصوص از منظر اومانیستی که محصولات فکری همه انسانها را بر حق می داند و دین را یکی از تولیدات ذهن بشر می شمارد.
 
البته چنین اعتقادی به هیچ رو خواهان ستیز با خداپرستان غیرمسلمان نیست، بلکه آنان تا وقتی تبانی و توطئه ای نداشته باشند، از حقوق شهروندی برخوردارند و چه بسا لازم باشد . و چنین است . که به حکم عقل و اصول اخلاقی با آنها رفتاری از سر مهر و محبت داشته باشیم. این چیزی است که در سیره انبیا و اوصیا و خود امیرالمؤمنین * نیز مشهود می باشد. ایشان با کفار به گونه‌ای برخورد می کردند که گاه سبب هدایت افراد می شد. اینکه سهل است، روح جوانمردی ایشان دشمن را نیز به تعجب وا داشته بود. با این حال، در مقام یک مربی، چه بر مسند تدریس و چه بر مسند حکومت، لحظه ای در حقانیت راه خود دودل نبودند و از همین روی، همیشه مردم را به یک دین خاص فرا می خواندند. این شیوه همه پیامبران (علیهم السلام) بوده که در مقام سیاست گذاری فرهنگی و تعلیم و تربیت، بر پایه اعتقاد خود عمل می کرده و همه انسانها را به دین خود فرا می خوانده اند.
ادامه دارد..
 
منبع: مجموعه مقالات تربیتی، عبد الرضا ضرابی، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ اول، قم، ۱۳۸۸
نسخه چاپی