انسان مظهر تمامی اسماء الهی
خداوند انسان را مظهر تمامی اسماء الهی قرار داد و اسماء الهی را به او آموخت. از دیدگاه قرآنی این ویژگی، فاصل یا فصل حقیقی انسان است از تمام موجودات روی زمین و آسمان فرشته و هر موجودی که هست. انسان علم دارد و تنها موجودی است که به همه چیز علم دارد و بالقوه می تواند همه چیز را بشناسد هم می تواند این قوه را به فعل در بیاورد. «ثم عرضهم على الملائکة» (1)؛ این اسماء را به فرشتگان عرضه کرد «فقال أنبونی باشماء هؤلاء إن کنتم صادقین» (2)؛ خداوند به فرشتگان گفت: برایم از حقایق این اسماء بگویید (چون آنها از خودشان تعریف کردند خدا خواست آنها را امتحان کند) «قالوا بطائک لا علم لنا إلا ما علمتنا» (3) فرشتگان گفتند ما درباره اسماء الهی علم نداریم مگر آن اسمائی که به ما آموختی و ما را در وجود، مظهر اسماء قرار دادی. به همین خاطر به فرشتگان امر کرد که آدم را سجده کنند. پس این مقام آدم است و آدم مظهر اسماء حسنای الهی است. انسان با حضرت حق انس دارد.

این دیدگاه در اسلام و ادیان الهی، در مدرنیزم مورد تخطئه قرار گرفته است. در رنسانس نهضتی پدید آمد به نام اومانیسم، یعنی اصالت بشر که مثلا می خواستند ارزش انسان را احیا بکنند آنان اینجور مطرح کردند که انسان از ارزشهای انسانی محروم بوده و باید دوباره این ارزشهای بشری را احیا کرد. در واقع مطابق آنچه که از عنوان اومانیسم فهمیده می شود بشر را از اعلا علیین به اسفل السافلین آوردند. اومانیسم یعنی انسان بدون خدا، یا انسانی که جای خدا را می گیرد و نقش خدا را در هستی بازی می کند. این دیدگاه از نظر دین کاملا باطل است، چون در منظر دین تمامی ارزش انسان به این است که مظهر اسماء حسنای الهی است و خلیفه خداست. این خلافت اگر از انسان سلب شود، در واقع یک جانور می شود، یک جانور دو پای راست قامت و بسیار مفسد فی الأرض. در نهضت اومانیسم سعی شد کم کم انسان به جای خداوند بنشیند، در نتیجه به تدریج دین و خدا از عرصه زندگی بشر دور شد. و این با مدرنیزم و با جریانی که به مدرنیزم معروف است همیشه مطابقت داشته است.
 
نگاه مدرنیسم به طبیعت دوم رابطه انسان با جهان و با خود است. در مدرنیسم در دوره رنسانس تلقی ای از جهان مطرح شد که با تلقی ادیان متفاوت است. من فقط یک آیه را می خوانم که این آیه دیدگاه سنتی را در جهان مطرح می کند. البته آیات بسیاری است که هر یک از آیات جنبه ای از جنبه های انسان سنتی و تلقی او را از عالم تبیین می کند: «إن فی خلق السموات و الأزض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لأولی الألباب. الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و على جنوبهم یتفکرون فی خلق السموات و الأرض ربنا ما خلقت هذا باطلا شبحانک فقنا عذاب النار» (4) به درستی که خلق آسمان و زمین و توجه به این که این عالم مخلوق است خیلی اهمیت دارد و این که انسان توجه داشته باشد که مخلوق است و خدا خالق، خیلی اهمیت دارد.
 
این توجه که عالم مخلوق است و به تعبیر متکلمان حادث است یا به تعبیر فلاسفه ممکن الوجود است خیلی اهمیت دارد. در جهان بینی سنتی، انسان همیشه از عبودیت خودش، از فقر وجودی خودش، همیشه آگاه است. همیشه مخلوق بودن خودش را احساس می کند و می داند که این پدیده های طبیعت، آمدن شب و روز، این پرندگان و پرندگان (لآیات لأولی الألباب) همه نشانه های الهی است؛ همه نشانه است برای صاحبان خرد و فرزانگان. از دید اسلام انسان که به دقت مخصوصا با علم به پدیده های طبیعت نگاه کند باید بیشتر عبرت بگیرد و موجب توجه او به خالق بشود چرا که اگر همین نشانه ها موجب عبرت و تذکر نشود، موجب حجاب و بلکه حجاب اکبر می شود. «الذین یذکرون الله قیامة و عود و على جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الأرض»؛ نگاه به آیات الهی اولا موجب ذکر، تذکر و یادآوری می شود و ثانیا موجب تفکر می شود. پس علم همیشه باید موجب ذکر و فکر شود. باید به چیزی که ورای خودش هست دلالت کند و آن حق است؛ آن حقیقت هم باید بالاتر از عالم و انسان باشد نمی تواند آن چیز جز خداوند باشد. بنابراین علم، زندگی و تمام مظاهر زندگی سنتی موجب تذکر و تفکر بوده است.
 
علوم امروزی در واقع برخلاف علوم سنتی و علوم الهی از این جنبه تذکر و تفکر روز به روز خالیتر می شود. این علم حجاب اکبر شده و به جای اینکه موجب اثبات شود موجب نفی شده. علم، علم است اما لازم است با ذکر و فکر همراه شود. فیزیک و شیمی همه علوم الهی است اما ممکن است تلقی داشته باشیم از علوم که عاری از عبرت، ذکر و تفکر باشد. قرآن تعبیر می کند؛ «و یتفکرون فی خلق الشموات والأرض ربنا ما خلقت هذا باطلا»؛ این عالم باطل نیست، به عبث آفریده نشده و انسان برای یک غایتی به این عالم آمده، مسئول هست و عزیز و محبوب خداوند است انسان مقرب و نزدیکترین موجود به خداوند است و این ارزش و این گوهر گرانبها را نباید به هیچ قیمتی از دست بدهد. سنت حامل این پیام است، دین حامل این پیام است و این پیام را با کمال قدرت به انسان القا می کند. انسان سنتی همیشه این معانی را می فهمیده و در اعماق وجود خودش با این معانی آشنا بوده است.
 
علم جدید، راز آگاه و رمز آگاه نیست. علم هست اما با تذکر و تفکر همراه نیست. یکی از چیزهایی که بعد از دوره رنسانس در غرب اتفاق افتاده این است که علم جدید برخلاف علم قدیم انسان را از دید سنتی و از خداشناسی دور کرده. امروز غربیها از این وضعی که چندین قرن حاکم بوده عدول کرده اند آنها احساس می کنند که سر آنها کلاه رفته است. الآن دانشمندان غربی می خواهند دید سنتی را احیا کنند.
 
 پی‌نوشت‌ها:
  1. بقره / ۳۱.
  2. بقره / ۳۱.
  3. بقره / ۳۲.
  4. آل عمران/ ۱۹۰، ۱۹۱
 منبع: تمدن اسلامی در اندیشه سیاسی حضرت امام خمینی رحمه الله، نمایندگی ولی فقیه در نیروی دریایی سپاه،صص45-42، چاپ و نشر عروج، چاپ سوم، تهران، 1393
نسخه چاپی