من لعیا هستم
بچه‌های خوبم، سلام! من لعیا هستم دختر حضرت شعیب نبی علیه السلام که اسم شریفش یازده بار در قرآن کریم آمده است.

پدرم در نزدیکی منطقه أیکه و سرزمین مدین -که امروزه به اسم معان شناخته ‌می‌شود- زندگی ‌می‌کرد1 و آن طور که از ایشان شنیده ام، مدین اسم یکی از فرزندان حضرت ابراهیم علیه السلام بوده و به خاطر سکونتش در آن جا بدان اسم نامیده شده است.2

پدرم دین حضرت ابراهیم علیه السلام را تبلیغ ‌می‌کرد و چون خیلی شیرین و و رسا سخن ‌می‌گفت به «خطیب الأنبیاء» معروف شده بود.3 او از طرف خدا مأموریت داشت مردمش را از بت و درخت پرستی بازدارد؛ اما افسوس که آن ها – به جز عده ی اندکی - لجاجت به خرج دادند و سخنان پدرم را نشنیده گرفتند.4

پدرم علاوه بر شرک و بت پرستی مردم با آلودگی آن ها به گناه کم فروشی هم مواجه بود که اقتصاد جامعه را در سراشیبی سقوط قرار داده بود. او برای مقابله با این اوضاع، تنها به نصیحت کردن اکتفا نکرد بلکه بارها ضرورت استفاده از ترازو و پیمانه را، که خود پیش تر اختراع کرده بود، یادآور شد.5

در یکی از روزهای سخت زندگی پدرم، خورشیدی بر مدین تابید که قوت ازدست رفته اش را به او برگرداند و آن چیزی نبود جز وجود بابرکت موسی علیه السلام که از دست فرعون و عمال خون ریزش به سرزمین همسایه پناه آورده بود.

موسی علیه السلام در حالی وارد شهر شد که من و خواهرم صفورا گوسفندان پدر را برای خوردن آب کنار چاه برده بودیم. ازدحام مردم شدید بود و ما ‌می‌بایست چند ساعتی معطل می شدیم تا اطراف چاه خلوت شود؛ اما او جلو آمد و بی هیچ چشم داشتی رمه ی ما را سیراب کرد.

آن روز من و صفورا زودتر از روزهای قبل به خانه برگشتیم و همین کافی بود تا پدرم از آمدن موسی علیه السلام باخبر شود و او را به حضور بطلبد.

این چنین بود که موسی علیه السلام گم شده اش را یافت و در محضر پدرم بیش از پیش آمادگی لازم برای پیامبر شدن را به دست آورد. او مدتی بعد با صفورا  ازدواج کرد و  ده سال ساکن شهرمان مدین شد.

خوب است بدانید پدرم به نماز علاقه ی بسیاری داشت آن گونه که بت پرستان خطاب به او ‌می‌گفتند: «اى شعیب! آیا نمازت به تو دستور مى‏ دهد که آنچه را پدران مان پرستیده اند رها کنیم یا  اموال مان را آن چنان که دوست داریم خرج نکنیم؟»

همین علاقه باعث شد او لحظه ای از توکل بر خدا بازنماند و نقشه ی دشمنان برای ازپای درآوردن خود را بی نتیجه ببیند.

آری! بیش تر مردم مدین و ایکه بر بت پرستی و تقلب و کم فروشی اصرار ورزیدند و علاوه بر این کار از پدرم خواستند اگر راست ‌می‌گوید بر آن ها سنگ بباراند!6

این تقاضای تمسخرآمیز مدت ها ادامه یافت تا عاقبت زلزله ای هولناک سنگ باران شان کرد و طومار زندگی شان را به گونه ای بست که گویی اصلاً زنده نبوده و زندگی نکرده اند.7

با نابودی آنان من و پدرم به همراه دیگر مؤمنان، آستین همت را بالا زدیم و شهرمان مدین را از نو بازسازی کردیم تا این بار به جای آوای شرک، ندای توحید از آن به گوش برسد.

پدرم با وجود سالمندی چندین مرتبه به مصر سفر کرد تا داماد، دختر و نوه‌هایش را ببیند.8 او بعد از سال‌ها دعوت مردم به خداپرستی درگذشت و در وادی شعیب در غرب اردن به خاک سپرده شد.9 بعضی‌ها هم معتقدند او در شهرک سطین (واقع در فلسطین)10 یا در روستای حسام آباد شوشتر مدفون است و زیارت ‌می‌شود.

با شروع پیامبری موسی علیه السلام پدرم از او حمایت کرد و مثل آن حضرت از پیامبر آخرالزمان حضرت محمد صلی الله علیه و آله بارها یاد نمود.

پی نوشت:
1. معان امروزه در کشور اردن واقع شده است.
2. احسسن التقاسیم،ص178.
3. تفسیر نورالثقلین، ج2. ص394.
4. البدایة و النهایة، ج 1، ص184–185.
5. قصص الأنبیاء،ص145.
6. سوره ی شعراء،آیه ی187.
7. سوره ی اعراف، آیه ی92.
8. بحارالانوار،ج13،ص45.
9. الانبیاء فی الاردن(مجله السیاحه الاسلامیه،ش7).
10. سفرنامه ناصرخسرو، ص136.

منبع: مجله باران
نسخه چاپی