پراگماتیسم و پیشرفت گرایی
ناظران بسیاری پراگماتیسم را با پیشرفت گرایی، و پیشرفت گرایی را با نام جان دیویی، یکی دانسته اند. اما، بالنسبه شواهد زیادی هست که دیگران اگر نگوییم بیشتر لااقل به اندازه دیویی با توسعه تعلیم و تربیت پیشرفت گرا ارتباط داشته اند. مطمئنا هم سرهنگ فرانسیس پارکره و هم جی. استانلی هال از لحاظ عملی و نظری سایه ای وسیع بر این نهضت گسترده اند. پیروان دیویی همچون ویلیام هرکیلپاتریک، جان چایلدز ، بوید بود، و گوردون هالفیش نیز مؤثر بوده اند.
 
دیویی اغلب منتقد کسانی بود که فلسفه‌اش را بدون نقد می پذیرفتند. در طول زندگیش فقط در یک جا مربیان پیشرفت گرا را که می پنداشت فلسفه اش را اشتباه تعبیر کرده اند، آشکارا مورد انتقاد قرار داد. دیویی در نود سالگی و کمی قبل از مرگش تاریخ تعلیم و تربیت پیشرفت گرا را مرور کرد و برای این واقعیت که اندیشه‌هایش باید همچون ضماد زرد رنگ به عنوان دستورالعملهای چاپی آماده در مسائل تربیتی به کار رود، ماتم گرفت.
 
در اوایل قرن بیستم، هنگامی که اندیشه‌های پراگماتیک و پیشرفت گرا در حال توسعه بود، برخی مردم دیویی و پیروانش را مخالف نظام حکومتی آمریکا قلمداد می کردند. به این دلیل، مربیان زیادی مقاصد و تکنیکهای تعلیم و تربیت پراگماتیسم را به این عنوان که زیاد تند است، نپذیرفتند. از این رو پراگماتیستها انتقال اندیشه‌هایشان را به دبیرستان و آموزش عالی به شکلی که به طور گسترده مورد پذیرش واقع شود، مشکل دیدند، اما آنان در دوره ابتدایی موفق تر بودند. در بسیاری موارد که اندیشه‌های پراگماتیستی تهدید کمتری ایجاد می کرد و به عنوان چیزی مرتبط با فلسفه شناخته نمی شد، مورد پذیرش قرار می گرفت. چیزهایی مانند تخته های رنگی، محیطهای رنگی شاد، مبلمان قابل جابه جایی یا تغییر که مختص کودکان تولید شده بود، درگیر ساختن بیشتر شاگردان در اتخاذ تصمیم، افزایش درگیری و حمایت اجتماعی، همه چیزهایی بود که پراگماتیستها از آن حمایت می کردند. هر چند دیویی اندیشه‌هایش را در وهله اول برای مدارس ملی طراحی کرد، ولی بسیاری از مدارس شخصی و محلی نیز تحت تأثیر فلسفه او قرار گرفت.
 
تا پیش از اواخر دهه ۱۹۳۰، روشهای تعلیم و تربیت پیشرفت گرا به اندازه کافی متداول شده و بررسی ملی گسترده ای برای مقایسه مدارس سنتی و پیشرفت گرا به راه افتاده بود. این بررسی به «هشت سال تحقیق» شهرت یافته، زیرا بین سالهای ۱۹۳۲ و ۱۹۴۰ به انجام رسید. تحقیقات نشان داد که شاگردان دبیرستانها در مدارس پیشرفت گرا به همان خوبی یا بهتر از شاگردانی عمل میکنند که در مؤسسات سنتی حضور می یابند. این بررسی، که سی دبیرستان و سیصد کالج را در بر می گرفت، به انتخاب شیوه‌های پیشرفته در دبستانها و دبیرستانهای آمریکایی کمک کرد. اما، گزارش نهایی این تحقیق در روزهای پر جنب و جوش جنگ جهانی دوم فاش شد و در نتیجه این بررسی هرگز توجهی را که شایسته اش بود، به دست نیاورد.
 
همچنان که اندیشه‌های پیشرفت گرایی با پذیرش بیشتری مواجه می شد، تأثیر آنها نیز افزایش می یافت. آمریکایی ها در طول جنگ جهانی دوم باید تعلیم و تربیت را روی شمعک قرار می دادند، اما دوباره پس از جنگ، تأثیر آن پدیدار شد. انتقاد از آموزش و پرورش «احمقانه» و «تابع هوسها و تکلفها» و «بی بند و باری» در تعلیم و تربیت پیشرفتگرا مطرح می شد. نهضت «بازگشت به پایه ها» با پرتاب سفینه اسپوتنیک از جانب اتحاد شوروی در سال ۱۹۵۷ نیرو گرفت. این اقدام، کنگره ایالات متحده آمریکا را به تصویب قانون آموزش دفاع ملی در سال ۱۹۵۸ تحریک کرد که در آن میلیونها دلار برای حمایت از مطالعات پایه در علوم، ریاضیات، و زبانهای خارجی به مدارس سرازیر شد. منتقدانی چون جیمز بریانت کونانت، آدمیرال هیمن جی. ریکور، ماکس رافرتی ، آرتور بستوره، و جیمز دی. کرنر نهضت تعلیم و تربیت پایه را رهبری کردند. آنان پیشرفت گرایی را به دلیل ادعایش در مورد فقدان شور وطن دوستی و مذهبی، تأکیدش بر تغییر و نسبیت گرایی، و آزادی افراطی و فاقد نظم، مورد انتقاد قرار دادند. هر چند بسیاری از این انتقادات سطحی است، اما در بعضی از اصول فلسفی بنیادی پراگماتیسم تأثیر گذاشته است.
 
یکی از انتقاداتی که علیه پراگماتیسم مطرح شده، آن است که تحصیل دانش و رشدشناختی را دست کم گرفته است. پراگماتیسم با حمایت از رویکرد «حل مسأله» که مقدار کمی از برنامه درسی و اندکی از آنچه را که بدون آن برنامه قابل اجرا نیست، می پذیرد، برنامه آموزشی و درسی را رقیق می کند. در نتیجه، شاگردان از لحاظ علمی مغبون می شوند. از این گذشته، منتقدان، پراگماتیستها را به تمایل در جهت سازماندهی مطالعات پیرامون رغبتهای شاگردان متهم می کنند. به این ترتیب، شاگردان از دانشهایی که از مطالعه حوزه های ذهنی پایه به دست می آمد، بی بهره می شوند. پراگماتیست‌ها تاریخ را با «مطالعات اجتماعی»، ادبیات را با «هنرهای زبان»، و زیست شناسی را با «علوم حیاتی» جایگزین کرده اند. باید برای تدارک علایق شاگردان تلاش شود، نه این که دانشهای اساسی که مورد نیازشان است در اختیارشان قرار گیرد. پراگماتیست‌ها بسیار مسامحه کارند به این تعبیر که آنان تسلیم هواهای شاگردان می شوند؛ از این رو، شاگردان در حالی مدرسه را ترک می کنند که توان داوری نداشته، از ژرفا بی بهره بوده، تقریبا به طور کامل فاقد جهت یا تعهد نسبت به ارزشهای بنیادی هستند.
 
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص248-246، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387
نسخه چاپی