چشم اندازهای نظری روانشناسی

واگشت‌گرایی (Reductionism) در مقابل هالیسم

واگشت‌گرایی، معتقد است که رفتار را می‌توان با شکستن آن به ساده‌ترین اجزاء آن، درک کرد. دیدگاه بیولوژیکی روانشناسی و رفتارگرایی نمونه‌هایی از رویکردهای واگشت گرایی در روانشناسی است. هالیسم به ذهنیت رفتار انسان اعتقاد دارد. دیدگاه انسان‌شناسی در روانشناسی نمونه‌ای از رویکردی کلی است.
 
روش‌های مختلف ارزیابی طبیعت بشر و الگوهای رفتاری به دیدگاه‌های مختلف نظری روانشناسی منجر شده است. هر کدام از این دیدگاه‌ها تلاش می‌کنند تا ذهن پیچیده انسانی را به شیوه خود تجزیه و تحلیل کنند. این‌ها روش‌های مختلفی را برای تجزیه و تحلیل ماهیت پیچیده روان با استفاده از کارهای خود برای ارزیابی عواملی که شخصیت ما را تشکیل می‌دهند، مورد استفاده قرار می‌دهد.
 
شناخت، عاطفه و سازندگی به عنوان سه بخش از ذهن ما در نظر گرفته شده است.
 
تحت تأثیر یک واکنش غریزی است که به یک محرک داده پاسخ داده می‌شود. واکنش عاطفی قبل از این که فرآیندهای شناختی مورد نیاز برای شکل گیری احساسات ظاهر شوند، ظاهر می‌شود. بعضی از نظریه پردازان بر این باورند که واکنش عاطفی نتیجه یک پردازش شناختی قبلی از اطلاعات است و ناشی از دوست داشتن و نداشتن ما و احساسات لذت و نارضایتی مبتنی بر فرایند تفکر شناختی است.
 
نظریه شناختی، رفتار را از لحاظ جریان اطلاعات توصیف می‌کند. علم شناختی برای تحلیل چگونگی پردازش اطلاعات مغز استفاده می‌شود. تلاش برای درک محیط و فهم آن، نوعی شناخت است.
 
کلمه "conation" از کلمه "conatus" لاتین به دست می‌آید که به معنی تمایل طبیعی است. بخش کنایی ذهن ما تعیین می‌کند که چگونه ما بر مبنای اندیشه‌ها و احساسات خود عمل می‌کنیم. پیروی غریزی از احساساتمان به عنوان سبک کنونی شناخته شده است.
 
به طور خلاصه، بخش شناختی، توانایی‌های ذهنی ما را اندازه می‌گیرد. بخش عاطفی با تجربه‌ی احساسات روبرو است و بخش کنوانسیون مربوط به نحوه رفتار ما در این احساسات است.
 
روش‌های درک و پردازش اطلاعات در بین افراد متفاوت است، بنابراین واکنش‌های آنها و الگوهای رفتاری آنها به طور مؤثر، نقش دارد. در این مقاله، ما در حال بررسی فاکتورهایی هستیم که تفکر و رفتار انسان را تعریف می‌کنند آن گونه که با دیدگاه‌های مختلف روانشناسی مطابقت دارند.
 

شناختی- تفکر بر رفتار تأثیر می‌گذارد.

یکی از دیدگاه‌های نظری روانشناسی، شناخت است. این متمرکز بر فرآیندهای ذهنی مانند تفکر، حافظه، حل مسئله و زبان است. روانشناسی شناختی معتقد است که شرایط ذهنی درونی‌ای مانند امیال، باورها، ایده‌ها و انگیزه وجود دارد. ساختارهای حافظه برای راهبرد درک و پردازش اطلاعات در نظر گرفته شده و همچنین نحوه ذخیره، یادآوری و نادیده گرفتن آن است.
 
رویکرد شناختی بررسی می‌کند که چگونه روند فکر ما، رفتار ما را شکل می‌دهد. این را می‌توان به راحتی با رویکردهای دیگر در روانشناسی ترکیب کرد. برای مثال، درمان شناختی- رفتاری با دیدگاه‌های شناختی و رفتاری ترکیب شده است. دیدگاه شناختی عوامل دیگری نظیر فیزیولوژی یا ژنتیک را که چشم انداز بیولوژیکی در بر می‌گیرد، نمی‌شمارد. در تلاش برای اعمال یک رویکرد علمی برای رفتار، دیدگاه شناختی نمی‌تواند تفاوت‌های فردی را در نظر بگیرد.
 

بیولوژیکی- عوامل بیولوژیکی بر رفتار تأثیر می‌گذارد.

این دیدگاه روانشناسی به بررسی رابطه بین فیزیولوژی و روانشناسی پرداخته است. بر پایه این اصل است که ژنتیک به شکل دادن رفتار ما کمک می‌کند. ژن‌هایی که به ارث می‌بریم و سطوح هورمونی ما بر رفتار تأثیر می‌گذارد. از درک سیستم عصبی انسان، علم قادر به تجزیه و تحلیل عملکرد مغز در شرایط مختلف بوده و کار خود را در ارتباط با روانشناسی نشان داده است.
 
روانشناسی بیولوژیک تلاش می‌کند تا تجزیه و تحلیل کند که چگونه ساختار مغز و تحریک یا آسیب به بخش‌های آن بر رفتار ما تأثیر می‌گذارد. توسعه مغزهای بزرگ‌تر و پیچیده‌تر در مهره داران نسبت به حیوانات دیگر، این ایده را تقویت می‌کند که پیشرفت و رفتار مغز با یکدیگر در ارتباط است. چشم انداز بیولوژیکی به طور دقیق با مطالعاتی نظیر این سر و کار دارد که آیا اطلاعات به ارث برده شده و ساز و کار داروهایی که برای درمان اختلالات روانی و رفتاری استفاده می‌شود، با هم مرتبط است.
 

تکامل- تکامل رفتار شکل گرفته

دیدگاه تکاملی روانشناسی بر ارتباط بین تکامل و روانشناسی تمرکز دارد. با توجه به این دیدگاه، فرآیندهایی ذهنی وجود دارد، زیرا آنها تکامل را فعال می‌کنند و به بقا کمک می‌کنند. این رویکرد همچنین می‌گوید که تغییرات تکاملی به تغییرات الگوهای رفتاری منجر می‌شود. این مطالعه، انتخاب طبیعی و جنسیت رفتارها را بررسی می‌کند.
 
با توجه به این دیدگاه روانشناختی، صفات توسعه یافته در گذشته در فرآیند تکامل به اثبات رسیده است. در اثر سازگاری‌هایی که از نیاز به بقا و یا تکثیر ایجاد شده، صفاتی که شکل می‌گیرند تکامل یافته‌اند.
 

دینامیک روانشناسی-  فرایندهای هیجانی شکل رفتار

 دینامیک روانشناسی، چشم‌انداز مهم دیگری از روانشناسی است. سیگموند فروید مفهوم روان کاوی را پیشنهاد کرد. او پیشنهاد کرد که فرآیندهای روانشناختی در واقع جریان‌های انرژی روانشناختی در مغز هستند. این چشم انداز بررسی می‌کند که چگونه فرآیندهای روان شناختی احساسات و رفتار ما را مدیریت می‌کنند. این تمرکز بر بخش‌های آگاه و ناخودآگاه ذهن انسان است. نیروهای ذهنی ما نیروهای عاطفی یا کسانی هستند که از تعامل بین نیروهای احساسی و انگیزشی در سطح ناخودآگاه عمل می‌کنند. بر اساس نظریه فروید، انحصار در هسته همه فرآیندهای روان شناختی قرار دارد و رفتار ما آشکار کردن فرایندهای عاطفی فعال در ذهن ما است.
 
چشم انداز روان شناختی فرض می‌کند که انگیزه‌های ما در سطح ناخودآگاه بر رفتار ما تأثیر می‌گذارد و تجربیات دوران کودکی ما را نیز تحت تأثیر قرار می‌دهد و رفتاری ناشی از غریزه است. اعتقاد بر این است که هر رفتار دارای یک علت است و بنابراین قابل تعیین است.
 

رفتارگرایی- رفتار می‌تواند مشاهده شود.

این امر آموخته و اندازه گیری شده است. آزمایش مشهور توسط ایوان پاولوف نشان داد چگونه یک موجود زنده رفتار را یاد می‌گیرد. این تئوری یادگیری پایه‌ای از رفتارگرایی را تشکیل می‌دهد. با توجه به نظریه رفتارگرایی جان واتسون، اقدامات انسانی می‌تواند از طریق مطالعه رفتار و واکنش یک فرد درک شود. رفتارگرایی معتقد است که رفتار را می‌توان اندازه‌گیری، آموزش داده و اصلاح کرد.
 
دیدگاه رفتاری روانشناسی پیشنهاد می‌کند که همه چیزهایی که موجودات انجام می‌دهند، رفتار آنهاست. با توجه به این دیدگاه، تفکر و احساس نیز رفتار است. اسکینر، نظریه پرداز رفتارگرایی، بیشتر به نظریه رفتارگرایی رادیکال معروف است. او ادعا می‌کند رفتارهای حیوان و انسان قابل مقایسه است و علم رفتار علم طبیعی است. این نظریه باور دارد که محیط ما بر رفتار ما تأثیر می‌گذارد. اسکینر گفت که انسان‌ها می‌توانند محرک‌های زبانی ایجاد کنند و سپس رفتار آنها را هدایت کنند. نظریه او متمرکز بر کنترل آموزشی بر رفتار انسان است. رفتارگرایی در طول قرن نوزدهم حاکم شد و پس از آن دیدگاه شناختی آن را به زیر کشید.
 

هوش هیجانی

رفتار با ایده‌ها و تجربیات شکل می‌گیرد. این یک ذهنیت است، و به عنوان یک واکنش به روانشناسی دینامیک و رفتارگرایی، روانشناسی انسانی در دهه 1950 شکل گرفت. نظریه پردازانی که از این دیدگاه پیروی کردند، به دنبال درک معانی رفتار انسان بودند. آنها بر این باور بودند که درک رفتار انسان، شخصی و ذهنی است. رفتار ما نتیجه پیوند بین ایده‌ها و تجربیات ما است. در پیش فرض‌های روان شناسی انسان گرایانه، جیمز بوگنتال می‌گوید که انسان‌ها دارای یک بستر انسانی هستند و در رفتار خود با دیگران آگاهی دارند. او پیشنهاد کرد که انسان‌ها انتخاب و مسئولیت داشته باشند و بتوانند معنی رفتار را به دست آورند و خلاقیت خود را در اندیشه‌های خود به کار ببرند.
 
دیدگاه انسان شناسی روانشناسی شامل مشاوره و درمان است. خودکفایی یک جزء حیاتی در این دیدگاه است.
 
اجتماعی و فرهنگی- رفتار جامعه، فرهنگ و محیط ما را شکل می‌دهد.
کاترین سنسونر چشم انداز اجتماعی و فرهنگی را به عنوان چشم اندازی برای توصیف رفتار مردم و فرآیندهای ذهنی معرفی می‌کند که بخشی از ارتباطات اجتماعی و فرهنگی آنها، از جمله نژاد، جنسیت و ملیت است. رویکرد شناختی بررسی می‌کند که چگونه روند فکر ما، رفتار ما را شکل می‌دهد. این دیدگاه روانشناسی بر این باور است که رفتار ما تحت تأثیر جامعه، فرهنگ ما و محیط ما قرار دارد. بر اساس نظر روانشناسان اجتماعی، رفتار دارای یک بستر اجتماعی و فرهنگی است و این عوامل نقش مهمی در شکل دادن ادراکات و رفتار افراد دارند. این رویکرد روانشناسی تلاش می‌کند تا ببیند چگونه هنجارهای اجتماعی بر رفتار تأثیر می‌گذارد و اینکه چگونه گروه‌های اجتماعی مانند نژاد، مذهب یا جنسیت می‌توانند رفتار ما را تحت تأثیر قرار دهند. بر اثر یک دیدگاه متقابل فرهنگی، رفتار در فرهنگ‌ها تغییر می‌کند. درک دیدگاه‌های مختلف نظری روانشناسی، ما را به درک ماهیت پیچیده ذهن انسان و تفاوت‌های شخصیت‌ها نزدیک‌تر می‌کند.
 
منبع: مانالی اوک - سایت سایکو ژنی
نسخه چاپی