رفتارگرایی و تعلیم و تربیت
به آن مفهوم که ایده آلیسم، رآلیسم، پراگماتیسم و دیگر سیستم‌های فکری نوعی فلسفه به شمار می روند، رفتارگرایی معمولا فلسفه محسوب نمی شود. رفتارگرایی غالبا به عنوان یک نظریه روانشناسی طبقه بندی می شود که در مقایسه با یک فلسفه سیستماتیک، بیشتر اختصاصی است و کمتر به عنوان یک نظریه گسترده مطرح است. در عین حال، رفتارگرایی در عرصه تعلیم و تربیت با اقبال و پذیرش فزاینده ای مواجه شده به طوری که در بسیاری از موارد، در زمینه‌هایی که عادت قلمرو فلسفه محسوب می شود، نفوذ کرده است. این گسترش و نفوذ در برگیرنده آن دسته از ملاحظات نظری است که طبیعت انسانی انسان و اجتماع، ارزشها، خوشبختی و تحقیفات نظری یا مفروضات مربوط به ماهیت واقعیت را مورد بحث قرار می دهد.
 
شاید هیچ نظریه روانشناسانه ای نتواند از بحث در مورد مفروضات و دلالتهای فلسفی بگریزد. مدتهای مدید، روان شناسی یک مطالعه فلسفی به شمار می رفت و فقط اخیرا اکثر روان شناسان خود را دانشمند خوانده اند. به راستی، اولین مدافعان رفتارگرایی واقعا خود را دانشمند می دانستند که شاید این ادعا در مقایسه با دیگر مکاتب روانشناسی، بیشتر قابل توجیه باشد.
 
بی تردید، اغلب روانشناسان در پاره‌ای از تلاش‌هایشان با پرسشهایی درباره ماهیت فلسفه مواجه می شوند. بخش زیادی از نظریه های روانشناختی براساس مفروضاتی پیرامون طبیعت انسانی که طی ادوار طولانی در تاریخ فلسفه مطرح بوده، مبتنی گردیده است. هر چند رفتارگرایی ادعا می کند که از موقعیت یک علم عینی برخوردار است، ولی کمتر از دیگر نظریه های روانشناختی با سؤالات فلسفی سر و کار ندارد.
 
رفتارگرایی از چندین سنت فلسفی ریشه می گیرد. رفتارگرایی با رآلیسم مرتبط است، زیرا رأى حقیقت مستقل رآلیستها تا حد زیادی با دیدگاه رفتارگرایان که رفتار را معلول شرایط محیطی می دانند، شباهت دارد. همچنین، رفتارگرایی مرهون فلسفه ماتریالیسم است؛ برای مثال، آنچه از سوی توماس هابز مطرح شده که واقعیت قبل از هر چیز ماده و حرکت است، در این مکتب تأثیر داشته، زیرا تمامی پدیده های رفتاری را می توان بر اساس این دو اصطلاح تبیین کرد.
 
رآلیسم: ارتباط رفتارگرایی با رآلیسم در درجه اول به رآلیسم جدید و حمایت آن از علم مربوط می شود؛ با این حال، از مشابهت هایی با رآلیسم کهن نیز برخوردار است. به عنوان مثال، ارسطو معتقد بود که با مطالعه جزئیات می توان به صورت یا ماهیت اشیا دست یافت. رفتارگرایان نیز برآنند که می توان رفتار انسان را با مطالعه دقیق رفتارهای جزیی شناسایی کرد. به راستی، آنها این رویکرد را چنان بسط می دهند که «طبیعت» انسانی (اگر چنین چیزی وجود داشته باشد) را بتوان با آنچه به طور سنتی تنها جنبه خاصی از طبیعت انسانی یعنی رفتار او شمرده می شد، تبیین کرد. گذشته از این، به نظر رفتارگرایان انسان از حقیقتی «درونی» که از کشفیات علمی مخفی باشد، برخوردار نیست، زیرا آنچه حقیقی باشد رفتاری است خارجی، واقعی، قابل مشاهده و قابل فهم.
 
بنابراین، یکی از عناصر رالیستی رفتارگرایی گذر از حقایق جزیی و قابل مشاهده (رفتارهایی جزیی) به سوی «شکل‌ها» یا قوانین رفتار است. به نظر رفتارگرایان، ویژگی های شخصیت، منش، هماهنگی و امور دیگری از این نوع، نتیجه رفتار به شیوه‌های مشخص است. این ویژگیها از درون توسط هر فرد تعیین نشده، بلکه به وسیله الگوهای رفتاری و در شرایط محیطی به منصه ظهور می رسد. تأکید بر محیط، نشان دهنده دیگر تمایل رآلیستی رفتارگرایان از اهمیت جنبه های قابل فهم، واقعی و قابل مشاهده جهان است. به عبارت دیگر، با درک رفتارهای جزئی و چگونگی ایجاد آنها در شرایط محیطی، می توان الگوها و فرایندهای شکل دهنده رفتار را درک کرد. بنابراین، به اعتقاد رفتارگرایان فهم قوانین رفتار و از این طریق تحت کنترل درآوردن رفتار انسان، امکان پذیر است. لذا، تدوین یک نوع فن آوری برای رفتار، ممکن می شود.
 
البته ارسطو چنین عقایدی را در مورد رفتار نمی شناخت، اما می توان حداقل در مورد چارچوبهای اساسی، شباهت هایی بین او و رفتارگرایان مشاهده کرد. این پیوند با توجه به جدیدترین شکل رالیسم، خصوصا رآلیسمی که با ظهور علم جدید پدید آمده، روشن تر می شود. به عنوان نمونه، فرانسیس بیکن در تلاش برای تدوین یک شیوه علمی استقرایی بر این باور بود که باید با حمایت از رویکرد محققانه ای که معنی را در حقایقی که می یابیم جستجو می کند، اعتقادات جزمی را رد کرد. رفتارگرایی معتقد است که باید بها دادن به عقل، ذهن، آگاهی یا روح را به عنوان عامل تصادفی رفتار متوقف ساخته، حقیقت رفتار یا آنچه را که قابل مشاهده و قابل بررسی تجربی است، دنبال کنیم. چنین توجهی تنها مخصوص بیکن نیست، بلکه نمونه ای از رآلیسم جدید است.
 
همچنین، اندیشه «قوانین رفتار» شباهت هایی با رآلیسم ارسطو و بیکن دارد، اما به نظر آلفرد نورث وایت هدا که می گوید فیلسوف باید الگوهای واقعیت را در خارج جستجو کند، شبیه است. رفتارگرایان با جستجوی فرایندها و الگوهایی که رفتار طی آن شکل می گیرد، این کار را انجام می دهند. به نظر آنها چنانچه شناخت کافی از این پدیده به دست آید. می توان انواع انسان‌ها و شرایط اجتماعی مورد نظر را به طور مؤثرتری شناسایی کرد.
 
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص329-327، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387
نسخه چاپی