طبیعت اجتماعی انسان
به طور سنتی، مطالعه طبیعت انسان جنبه مهمی از تلاش‌های فلسفی بوده است. این امر عمده مباحث مابعدالطبیعه بسیاری از فلاسفه بزرگ بوده و تأثیر قابل توجهی در بحث از فلسفه اخلاق داشته است. اسکینر تأمل فلسفی کمتر و مشاهده «رآلیستی» بیشتر رفتار را ضروری می داند، هر چند این سؤال را مطرح می کند که «انسان چیست؟ »
 
اسکینر به آنچه دیدگاههای سنتی انسانیت می نامد، حمله می کند. این دیدگاه‌ها همه انواع سایت های درونی، نیروها یا از سوی دیگر فعالیتهای مخفی همچون نیروی پرخاشگری، سختکوشی، توجه، شناخت، ادراک، و مانند آن را به «شخص خودمختار» نسبت داده اند. به طور سنتی، فرض بر این بود که چنین توانایی هایی در گوشه ای مخفی از بررسی موشکافانه مستقیم قرار داشته (لااقل تا حدودی) بخش حیاتی طبیعت انسانی را تشکیل می دهد. از سوی دیگر، اسکینر به عنوان نمونه بر این باور است که پرخاشگری به این معنی که به طور خودکار به دیگران ضرر زده یا آسیب وارد کند، ذاتی انسان نیست. مفهوم این سخن آن است که انسان بدان سبب پرخاشگرانه رفتار می کند که این رفتار با یک پیشامد محیطی خاص تقویت شده است. به نظر اسکینر، همگرایی عوامل موجود در تقویت، رفتار پرخاشگرانه را جدا از نیروی فرضی درونی یا ژنتیک درون انسان تبیین می کند.
 
خوب است مثالی را بررسی کنیم. در زمان جنگ غالبأ برملا می شود که افرادی مرتکب اعمالی شده اند که آنها را ناشایست می نامیم. در جنگ ویتنام برخی از نظامیان آمریکایی شماری از زنان و کودکان غیرنظامی را به قتل رساندند. وقتی جریان در آمریکا معلوم شد، بانگ اعتراض، ناباوری و انزجار به پا خاست. در جستجوی جواب این که چرا چنین واقعه ای رخ داده، بعضی ناظران گفتند که این اعمال فقط نشان دهنده طبیعت شرارت آمیز انسان است. پس از تبلیغات گسترده، یک دادگاه نظامی برپا شد و یک افسر به دست داشتن در قتل عام مقصر شناخته شد. از دیدگاه اسکینری می توان گفت که به رغم تأسف آور بودن رفتار، یافتن یک مجرم مقصر و مجازات او موجب دسترسی به مشکل اصلی نیست. ممکن است مجازات او رفتارهای خاصی را خاموش کند، ولی معمولا بی اثر است. آیا کشتن افراد به دست یک نظامی در شرایط جنگی به آن سبب است که او اساس شریر است؟ یا منطقی تر آن نیست که رفتار او را بر حسب پیشامدهای محیطی و تقویت رفتارهای تجاوزکارانه خاص در آن شرایط مشاهده نماییم؟ مضاف بر این که حقیقتا همه نظامیان افراد غیرنظامی را نمی کشند، به احتمال قوی در صورت عدم بروز جنگ یا رفتارهای نظامی یا شرایط محیطی تقویت کننده رفتار جنگی، غیر نظامیان توسط نظامیان کشته نمی شدند. می توان گفت که شرارت در شعله ور ساختن جنگ، تربیت مردم برای کشتن و شرایط امنیتی و دفاعی خاصی است که چنین رفتاری را تقویت می کند نه در شرارت ذاتی انسان.
 
خوب است مثال دیگری یعنی دانستن را مطرح کنیم. اسکینر میگوید که دیدگاه سنتی، انسان مستقلی را می بیند که با ادراک جهان، در آن نفوذ و تأثیر می کند تا آن را بشناسد، «آن را دریابد» «آن را بفهمد». مفهوم این مطلب آن است که عمل و خلاقیت از شخصی مستقل سر زده ولی اسکینر عکس این قضیه را باور دارد. در حقیقت، دانستن نمونه ای از تأثیر محیط بر ماست. به میزان پاسخ به محرکهای همگرای طبیعی، درک و شناخت پیدا می شود. برای مثال، ممکن است به گرما، نور، رنگ و چیزهای دیگر بر اساس ترتیب پیشامدها پاسخ دهیم. آن چنان که اسکینر مطرح می کند، ما بسته به سردی یا گرمی هوا، زیر نور خورشید حرکت کرده یا از آن دوری می کنیم. از این رو، به فکر ما خطور می کند که نور خورشید، گرما و سرما را بشناسیم. نور خورشید در چگونگی برنامه ریزی زمان، تنظیم برنامه ها و انجام فعالیتهای مشخص، نقش دارد. شناخت ما از خورشید، گرما و نور به نسبت رفتار ما بر اساس این شرایط محیطی توسعه یافته با این رفتار تقویت می شود. ما غالبا دانستن را فرایندی شناختی می دانیم، در حالی که فرایندی رفتاری، محیطی، عصبی و حتی فیزیولوژیکی است.
 
برخی منتقدان می گویند که رفتارگرایی نمی تواند با آگاهی فردی به آگاهی فرد از خود به سر و کار داشته باشد. آنان بر وجود یک «قلمرو درونی» که رفتارگرایان آن را نادیده می گیرند، اصرار می ورزند. شاید مشهورترین منتقد اسکینر در این موضوع کارل راجرز دیگر روانشناسی است که کارهایش را با دید فلسفی مطرح می کند. راجرز معتقد است که واقعیتی چون «قلمرو درونی» وجود دارد، واقعیتی که با آزادی توصیف می شود. او با این مطلب که انسان در اثر عوامل خارجی شرطی می شود و به محرکهای خارجی پاسخ می دهد موافق است، اما به نظر راجرز، اسکینر نتوانسته توضیح دهد که با استفاده از شیوه پاسخ فرد به محرک خارجی، چگونه می توان انتخاب آزاد و مسؤولانه را تمرین کرد.

فرد لازم نیست به محرک در مسیری که از قبل تعیین شده پاسخ دهد، بلکه می تواند شقوق مختلف را بررسی کرده، یا حتی در مسیر پاسخ، شقوق جدیدی بیافریند. به عبارت دیگر، فرد می تواند جهتی را انتخاب کند، متعهد به تعقیب آن و ملتزم به صحه گذاردن بر آن گردد. راجرز میگوید که این نشان می دهد که شخص از آزادی انتخاب و آزادی تعهد مسؤولانه برخوردار است و این آزادی از درون او سرچشمه می گیرد. آزادی امری نفسانی و درونی است. اسکینر این را حمله ای جدی می گیرد که نمی توان آن را با بی اعتنایی نادیده گرفت. وی معتقد است که از این رو باید در تحلیل فراگیر رفتار انسان، مشاهده خود نیز لحاظ گردد. اما آنچه مهم است، این سؤال مطرح است که وقتی فرد به روانکاوی می پردازد، چه می داند؟ به نظر اسکینر آنچه انسان در این خصوص می داند، به سختی قابل درک است، چرا که عمدتا بسته به پاسخ‌هایی است که فرد به پیشامدهای طبیعی و موقعیتهای متفاوت می دهد. انسان به محرکهای درونی خود (بدون آگاهی زیاد) مانند رفتاری چون راه رفتن، پریدن و دویدن پاسخ می دهد. به مفهومی که واقعا این رفتارها و علل آن را می شناسیم، باید کاری بیش از پاسخ دادن به آن انجام دهیم. این نوع دانستن، مطالعه ای منظم و فراتر از حدیث نفس درونی بوده و کارکردهای جسمانی، شرایط محیطی و پیشامدها را دربر می گیرد.
 
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص340-337، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387
نسخه چاپی