مراحل نخستین حرکات ارادی
در حیوانات دو نوع حرکت ویژه وجود دارد یکی را حیاتی و زیستی نامیده اند که در نسل حیوانات آغاز شده و همچنان بدون هیچ فترتی در طول دوره زندگی آنان ادامه می یابد. گردش خون، ضربان نبض، نفس کشیدن، عمل گوارش، تغذیه، دفع و سایر حرکاتی که برای انجام آنها نیازی به کاربرد ادراک تصوری ندارند، همه تحت عنوان حرکات حیاتی طبقه بندی می شود. دسته دوم حرکت حیوانی است، و می توان آن را حرکت اختیاری و ارادی نامید. حرکاتی نظیر راه رفتن، سخن گفتن، حرکت دادن هر یک از اندامها به شیوه ای که گویا برای اولین بار در اذهان ما ترسیم یافته، از گروه حرکات اختیاری است. آنچه را ما احساس می کنیم در واقع حرکتی است در اندام و اعضای داخلی بدن انسان که در اثر کنش اشیایی که ما می بینیم، می شنویم یا... پدید آمده است.
 
تصوری که برای ما حاصل می گردد، نیست مگر آثار و بقایای همان حرکت که به دنبال ادراک حسی در اذهان ما باقی می ماند. در این مورد در فصل های اول و دوم سخن به میان آمد. چون راه رفتن، سخن گفتن، و حرکات ارادی مشابه همواره مسبوق به تصور به چه سویی، در چه راهی، و چه چیزی است، بنابراین به صراحت می توان گفت که ادراک تصوری نقطه آغازین درونی تمام حرکات ارادی است. هر چند اشخاص ناآگاه آن جا که شیء متحرک نامریی است یا فضایی که در آن حرکت می کند به دلیل کوتاهی مسیر نامحسوس است، وجود حرکتی را تصور نمی کنند، در عین حال عدم درک آنان از حرکت مانع از اذعان ما به وجود چنین حرکاتی نمی شود، زیرا فرضأ که فضایی هرگز تا یک اندازه کوچک نباشد، آنچه که در یک فضای بزرگتر که آن فضای کوچک بخشی از آن است در حرکت باشد، نخست باید در آن فضای کوچک حرکت کرده باشد. مراحل اولیه حرکت در درون بدن انسان، قبل از آن که به صورت راه رفتن، صحبت کردن و سایر عملیات مشهود ظاهر گردد، عموما تلاش نامیده می شود.
 
این تلاش، آنگاه که به جانب چیزی صورت می پذیرد که عامل ایجاد آن شده، اشتها یا میل نامگذاری شده است. میل اسم عام است، اما اشتها غالب اوقات محدود شده تا میل به غذا را تعیین کند. در این صورت هر دو مورد گرسنگی و تشنگی را در بر می گیرد. هنگامی که تلاش به منظور اجتناب از چیزی صورت می پذیرد، آن را عموما انزجار و تنفر می نامند. واژه های میل و انزجار را از لاتین گرفته ایم و آنها هر دو حرکاتی را تعیین می کند: یکی حرکت نزدیک شدن و دیگری حرکت پس رفتن و کناره گیری کردن.... اساس حرکت ها و تلاش هایی از این قبیل به عاملی درونی برمی گردد نه به طبیعت زیرا طبیعت خود به خود به طور غالب آن حقایقی را به انسان ارائه می کند که دریافت فراتر از آن برای انسان‌ها هرگاه در جستجوی امور ورای طبیعت هستد، میسر نباشد.
 
انسانها دوست دارند آنچه را به آن میل می ورزند، و دشمن دارند آنچه را از آن متنفرند. بنابراین، میل و محبت از یک مقوله اند، جز این که لفظ میل را همواره در جایی به کار می بریم که متعلق میل موجود نباشد امیل به چیزی داریم که در حال حاضر موجود نیست و ما آرزوی موجود بودنش را می کنیم، حال آن که لفظ دوستی را در اکثر موارد در جایی به کار می بریم که متعلق محبت موجود باشد اما چیزی را دوست داریم که در حال حاضر وجود خارجی دارد. از میان انواع اشتهاها و بی میلی ها برخی با انسان متولد شده اند نظیر اشتهای به غذا و اشتهای به دفع و تخلیه. اشتهای به دفع ممکن است بیشتر در اثر احساس تنفری باشد که انسان نسبت به آنچه فعلا در بدنش انباشته شده، دارد. برخی دیگر از انواع اشتها و نه تعداد زیادی از آنها، یعنی آن دسته از اشتهاها که نسبت به اشیای خاصی حاصل می گردد، از تجربه و آزمایش آثار آن اشتهاها در مورد خود شخص یا دیگر انسان‌ها ناشی می شود. زیرا نسبت به امور و اشیایی که ما اصلا نمی شناسیم یا معتقدیم که وجود ندارد، نمی توانیم میلی فراتر از چشیدن و آزمودن داشته باشیم. از سوی دیگر) تتفری که ما نسبت به اشیا داریم، نه تنها نسبت به چیزی است که می دانیم به ما آسیب می رساند، بلکه همچنین نسبت به چیزی است که تردید داریم آیا به ما آسیب می رساند یا نه.
 
ما یاد گرفته ایم آن دسته از اشیایی را که نه نسبت به آنها میلی داریم و نه از آنها متنفریم، مورد بی توجهی و بی اعتنایی قرار دهیم و آنها را به هیچ انگاریم. بی اعتنایی و به هیچ انگاشتن، چیزی نیست مگر نوعی بی حرکتی یا تمرد قلب که در اثر مقاومت در برابر کنش اشیای معینی ظاهر می شود. این نوع تمرد از این جا ناشی می شود که قلب در اثر کنش اشیای مؤثرتر و قوی تر، قبلا به جانب اور دیگری میل پیدا کرده، یا از این جا ناشی می شود که قلب می خواهد آن اشیای مؤثرتر و قوی تر را تجربه کند. بنابراین نسبت به امور خاصی بی اعتنایی و نسبت به اموری دیگر توجه نشان می دهد.
 
چون ساختار بدن انسان دائما در حال تغییر و دگرگونی است، غیرممکن است که همه اشیای مشابه همواره در انسان میل ها و تنفرهای یکسانی ایجاد کند. کمتر اتفاق می افتد که همه انسانها بتوانند در اظهار میل نسبت به هر چیزی یا چیز یکسانی توافق داشته باشند. انسان هر چه را که متعلق میل و آرزویش باشد خوب می نامد، و هر آنچه مورد تنفر و بیزاری اش باشد بد می نامد، و هر چه مورد بی اعتنایی و بی توجهی او قرار می گیرد ناچیز و کم اهمیت می داند. واژه‌های خوب، بد و ناچیز، به دلیل این که همیشه در ارتباط با شخصی که آنها را به کار می گیرد مفهوم پیدا میکند (شخصی و موضوعی هستند، نه عینی و علمی). بنابراین، نه چنین اوصافی به آسانی و به طور مطلق تعین می یابند و نه هیچ اساس مشترکی در مورد خوب و بد و ناچیز بودن که از طبیعت خود اشیا گرفته شود، وجود دارد.
 
آن جا که هیچ نقطه مشترکی بین برداشت های متفاوت انسانها وجود ندارد، این قبیل اوصاف و توصیفات از شخص خاصی سر می زند، یا چنانچه نقطه مشترکی این برداشت‌ها بتوان یافت، از شخصی صادر می گردد که برداشتش بیانگر آن نقطه مشترک است. توصیف به خوبی یا بدی حتی ممکن است از سوی یک داور یا قاضی صورت پذیرد، و در عین حال که سایر افراد با او توافقی ندارند، وی با صدور مجوزی حکمش را نسبت به خوبی یا بدی هر امر تنظیم و مرتب گرداند و آن را نافذ و حاکم قرار دهد.
 
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص366-363، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387
نسخه چاپی