اگزیستانسیالیست‌ها و تعلیم و تربیت
اگزیستانسیالیست‌ها فکر می کنند که تعلیم و تربیت خوب، آن است که بر فرد تأکید ورزد. این فلسفه تلاش میکند تا به هر یک از ما در راههایی که عقل را برای خیر و شر به کار می بریم، یاری نماید. پس اولین قدم در هر تعلیم و تربیتی، شناخت خودمان است.

اگزیستانسیالیست‌ها معتقدند که جنبه «نامعقول» زندگی به مطالعه ای جدی نیازمند است. شاید آنچه که ما توصیف عاقلانه ای از جهان هستی تلقی کرده ایم، با ترسها، ناکامی ها، آرزوها و نیز کاربرد شخصی خود ما نسبت به آنچه عاقلانه می دانیم، همراه باشد. دیدن اشیا - آن گونه که واقعا هستند . به حدی مشکل است که گویی از سیاره دیگری آمده ایم. با این حال، اگر از کره دیگری می آمدیم، بسیاری از چیزهایی که هم اکنون بدیهی فرض می کنیم، بسیار عجیب به نظر می رسید: زنانی که روی چوبهای کوچکی راه می روند و نام آن را کفش می گذارند و مردانی که دور گردن‌های خود پارچه های رنگی زرق و برق دار می بندند و نامش را کراوات می گذارند. موارد بی معنای دیگری نیز می توان یافت؛ مواردی مثل گوشی که به منظور آویزان کردن اشیای براق، سوراخ شده، یا کوشش کسانی که از سیاهان متنفرند ولی میل دارند در تابستان پوست خود را به برنزه سیر تغییر دهند. آیا اینها اعمال عقلایی است، یا با استفاده از عقل خود میگوییم آنها عقلایی هستند؟
 
در سال‌های اخیر یک زمینه نمایشنامه نویسی به نام تئاتر پوچی رواج یافته و به طور دائم رشد کرده است. اوژن یونسکو، ساموئل بکت، ادوارد البی، و دیگران نمایشنامه‌هایی نوشته‌اند که این سبک را توسعه می دهد. تئاتر پوچی پیرامون زندگی است و با استفاده از شیوه‌هایی در پاره ای از جنبه های زندگی مبالغه و بر آنها تأکید می کند تا نامعقولی و پوچی زندگی را نشان دهد. در نمایشنامه چه کسی از ویرجینیا ولف می ترسد، زن و شوهری را می بینیم که مدت زیادی را صرف حمله به یکدیگر می کنند و با تمرین در این مورد بسیار ماهر می شوند. از قرار معلوم، چنین افرادی با این هدف که شیوه‌های بهتر آسیب رساندن به یکدیگر را پیدا کنند، با هم به سر می برند.

تعلیم و تربیت موجود ما را به درک پوچی زندگی رهنمون نمی شود، بلکه برعکس جنبه خوب آن را مورد تأکید قرار می دهد. به عنوان مثال، در کتابهای پرخواننده کودکان بر یکنواختی وجود و قابل اعتماد بودن آن توجه می شود. این کتابها کودکان را در موقعیتهایی نشان می دهد که برخوردهای خانوادگی، جنگ، گرسنگی و مرگ وجود ندارد. به نظر اگزیستانسیالیست‌ها بخش اساسی تربیت فرد عبارت است از مطالعه جنبه ناهنجار و زشت زندگی، یعنی هم جنبه نامعقول و هم جنبه خوب آن. ما در تعلیم و تربیت پنهان کاری می کنیم. ظاهرا قبول نداریم که کودک باید در معرض واقعیتهای انسان نظیر مرگ قرار گیرد و به این دلیل به وی می گوییم که پدربزرگش به مسافرتی طولانی رفته یا در جای دوری است. ما در مورد ولادت، مسائل جنسی، پول و بسیاری چیزهای دیگر دروغ می گوییم. اگزیستانسیالیست‌ها به یک تعلیم و تربیت واقع بین اعتقاد دارند که در آن پنهان کاری وجود ندارد و پیرامون بسیاری از جنبه های خوب یا بد و معقول یا نامعقول زندگی آموزش داده می شود.
 
به گمان اگزیستانسیالیست‌ها تعلیم و تربیت باید درک نگرانی را پرورش دهد. این که بسیاری از مردم از زندگی دلسرد شده اند، مطمئنا درست است اما این نومیدی، از تعلیم و تربیتی ناشی شده که آنها را برای دنیای کشمکش آماده نکرده است. مقصود اگزیستانسیالیست‌ها از نگرانی، نوعی هشیاری نسبت به تنش هستی است. وقتی که شخص درگیر زندگی است، و وقتی که فرد فعالیت می کند، حتما در این درگیری تنشهایی را احساس خواهد کرد. اگزیستانسیالیست‌ها می گویند که پس از مرگ هیچ تنشی وجود ندارد و تعدادی از مردم می کوشند که به هر قیمتی از تعارض اجتناب کنند و در نتیجه زندگی خود را مانند مرگ سازند.
 
مخالف مرگ، زندگی است و به نظر اگزیستانسیالیست‌ها، زندگی مقداری تنش را می طلبد. اگرچه مارکس از دین به عنوان افیون توده ها سخن می گفت، اگزیستانسیالیست‌های مسیحی می گویند که مسیحیان واقعی مردمی گرفتار تضاد هستند، مردمی که باید دائما در فکر باشند که آیا اعتقاداتشان واقعا صحیح است و آیا برای حمایت از اعتقادات خود به حد کفایت فعالیت می کنند یا خیر.
 
یکی از ویژگیهای متمایزکننده فلسفه تعلیم و تربیت پدیدارشناختی اگزیستانسیالیست عبارت است از تأکید بر توانایی به عنوان هدف تعلیم و تربیت. می توان گفت که تأکید بر وجود انسان واقعأ تأکیدی است بر شدن؟ چرا که آگاهی انسان هرگز نمی تواند ایستا باشد. این امر یاد آور گفته سارتر است که آگاهی انسان (وجود فی نفسه) هرگز نمی تواند یک جسم یعنی یک شیء عینی (وجود فی نفسه) باشد. بنابراین، وقتی کسی از دید پدیدارشناختی اگزیستانسیالیست راجع به اهداف تعلیم و تربیت سخن گوید، توانایی از اهمیت محوری برخوردار می شود.
 
گوردون چمبرلن در کتاب عمل تربیت می گوید: «دنیای زندگی، که آنچه را برایمان رخ میدهد بر اساس آن تفسیر می کنیم، از طریق تفسیر ما نسبت به اتفاقات گذشته شکل گرفته است.» شاید این تفسیر مربوط به «دنیای زندگی» درست یا نادرست باشد، اما واکنش هریک از ما نسبت به تجربیات جدید بر حسب این پیشینه تفسیری است. داستان این «دنیای زندگی» داستانی است که هایدگر در علم تأویل خود می خواست بفهمد. این همان چیزی است که گادامر در برداشتی که از تعلیم و تربیت داشت و آن را خودسازی یا تهذیب می دانست، جستجو می کرد تا بشناسد. خلاصه این که هر تجربه جدید به موجودی ما از معنای تجربیات می افزاید و صحنه را برای امکانات حال و آینده آماده می کند.

بنابراین، مربیان باید نسبت به دنیای زندگی خود و شاگردانشان آگاه باشند. در واقع، می توان گفت که هدف اصلی مربی این است که شاگردان را در ساختن بهترین دنیای ممکن برای زندگی، یاری دهند. با این حال، گذشته انحصار مورد تأکید نیست، بلکه حال و آینده، یعنی توانایی نیز مورد تأکید است. همان طور که چمبرلین می گوید، «تعلیم و تربیت همیشه به عمل منجر می شود. تعلیم و تربیت همیشه دنباله روی عمل است. در واقع، تعلیم و تربیت یک فعالیت است.» 
 
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص208-206، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387
نسخه چاپی