واجب بودن صبر بر مؤمنان
بهترین کار، این است که انسان، مال را امانتی بداند که باید به صاحبش برگرداند، و با این اعتقاد که از دست رفتن مال را «باز پس‌گیری» بداند و گیرنده را مالک اصلی آن بداند، دیگر به خاطر از دست رفتن مال، ناراحت و غمگین نمی‌شود. زمانی انسان نسبت به مال، غمگین می‌گردد که یا مال او را گرفته باشند و یا امانتی را که دست او بوده، کسی غیر از مالک اصلی، ستانده باشد؛ اما اگر بدانیم مالک نیستیم، بلکه امانت‌داریم و در اصل، گیرنده مال، صاحب آن است نه سارق و غاصب، در این صورت، نسبت به از دست رفتن مال، متأثر و اندوهگین نمی‌شویم.
 
این همان چیزی است که در قرآن کریم از آن به عنوان «استرجاع»، نام برده شده است. استرجاع از دو جمله تشکیل شده است: جمله نخست، به مالکیت خداوند بر انسان تأکید دارد و جمله دوم، به ناپایداری انسان و هلاکت او اشاره دارد. روزی امام على (علیه السلام) نزد اشعث بن قیس آمد و مرگ برادرش را به او تسلیت گفت و اشعث در جواب، استرجاع کرد. امیرمؤمنان (علیه السلام)  فرمود: «آیا می دانی تأویل آن چیست؟». اشعث گفت: نه! شما اوج و منتهای دانشی. امام فرمود: «این که می گویی: ما از خداییم، اقرار توست به مالکیت خدا و این که می گویی: ما به سوی او باز می گردیم، اقرار توست به فانی شدن». ریشه نابردباری در ناخوشایندها، احساس مالکیت است. وقتی انسان، احساس مالکیت داشته باشد، از دست دادن برایش سخت و ناگوار خواهد بود؛ اما وقتی بدانیم که مالکیت از آن خداوند متعال است، نبود چیزی، سخت نخواهد بود.
 
به تصریح مرحوم علامه طباطبایی، آیه «إنا لله وإنا إلیه راجعون» علت واقعی واجب بودن صبر بر آدمی را بیان می‌کند، و آن این است که ما ملک خداییم و مالک، حق دارد هر گونه تصرفی در ملک خود بکند. در حقیقت، صبر در برابر گرفتاری‌ها نتیجه ایمان به مالکیت مطلق خداوند بر تمام هستی است. مصیبت، عبارت است از هر واقعه ای که آدمی با آن رو به رو شود، چه خیر و چه شر، و لکن جز در وقایع مکروه و ناراحت کننده، استعمال نمی‌شود، و معلوم است که مراد به گفتن إنا لله وإنا إلیه راجعون، صرف تلفظ به این الفاظ و بدون توجه به معنای آن نیست و حتی با گفتن و صرف توجه به معنا هم نیست؛ بلکه باید به حقیقت معنایش ایمان داشت؛ به این که آدمی مملوک خداست و مالکیت خدا به حقیقت ملک است، و این که دوباره بازگشتش به سوی مالکش است. این جاست که بهترین صبر تحقق پیدا می‌کند؛ آن صبری که ریشه و منشأ هر جزع و تأسفی را در دل می‌سوزاند و قطع می‌کند، و چرک غفلت را از صفحه دل می شوید.
 
مرحوم علامه طباطبایی در توضیح این امر می‌فرماید که وجود انسان و تمامی موجوداتی که تابع وجود آدمی هستند، چه قوای او و چه افعالش، همه قائم به ذات خدای عزیزی هستند که انسان را آفریده و ایجاد کرده. پس قوام ذات آدمی به اوست و همواره محتاج او، در همه احوالش نیازمند به اوست، و در حدوث و بقایش، مستقل از او نیست. چون چنین است، رب او و مالک او هر گونه تصرفی که بخواهد در او می‌کند و خود او هیچ گونه اختیار و مالکیتی ندارد و به هیچ وجه، مستقل از مالک خود نیست؛ مالک حقیقی وجودش و قوایش و افعالش. و اگر هم هستی او را و نیز قوا و افعال او را به خود او نسبت می‌دهند، مثلا می گویند فلانی وجود دارد، قوا و افعالی دارد، چشم و گوش دارد، و یا اعمالی چون راه رفتن و سخن گفتن و خوردن و نوشیدن دارد، همین نسبت نیز به اذن مالک حقیقی اوست که اگر مالک حقیقی اش چنین اجازه‌ای نداده بود، همه این نسبت‌ها دروغ بود؛ زیرا او و هیچ موجود دیگری، مالک چیزی نیستند، و هیچ یک از این نسبت‌ها را ندارند.
 
چیزی که هست، آدمی تا در این نشئه زندگی می‌کند، که ضرورت زندگی اجتماعی ناگزیرش کرده که ملکی اعتباری برای خود درست کند و خدا هم این اعتبار را معتبر شمرده و این نیز باعث شده که رفته رفته، امر بر او مشتبه گردد و خود را مالک واقعی ملکش بپندارد. ملک امروز از آن کیست؟ از آن خداست، واحد قهارمی‌فرماید: به زودی اعتبار نام برده لغو خواهد شد و اشیا به حال قبل از اذن خدا برمی‌گردند، و روزی خواهد رسید که دیگر ملکی نماند، مگر برای خدا و بس، آن وقت است که آدمی با همه آن چیزها که ملک خود می پنداشت، به سوی خدای سبحان برمی‌گردد. پس معلوم می‌شود که ملک، دو گونه است: ملک حقیقی که دارنده آن، تنها و تنها خدای سبحان است، واحدی با او در این مالکیت شریک نیست، نه هیچ انسانی و نه هیچ موجود دیگری، و ملک اعتباری و ظاهری و صوری، مثل مالکیت انسان نسبت به خودش و فرزندش و مالش و امثال این‌ها، که در این چیزها مالک حقیقی خداست و مالکیت انسان، به تملیک خدای تعالی است آن هم تملیک ظاهری و مجازی.
 
پس اگر آدمی متوجه حقیقت ملک خدای تعالی بشود و آن ملکیت را نسبت به خود حساب کند، می‌بیند که خودش ملک مطلق پروردگارش است، و نیز متوجه می‌شود که این ملک ظاهری و اعتباری که میان انسان‌ها دست به دست می‌شود و از آن جمله، ملک انسان نسبت به خودش و مالش، و فرزندانش و هر چیز دیگر، به زودی باطل خواهد شد و به سوی پروردگارش باز خواهد گشت و سرانجام متوجه می‌شود که خود او اصلا مالک هیچ چیز نیست، نه ملک حقیقی و نه مجازی. معلوم است که اگر کسی این معنا را باور داشته باشد، دیگر معنا ندارد که از گرفتاری‌هایی که برای دیگران تأثرآور است، متأثر شود؛ چون کسی متأثر می‌شود که چیزی از ما یملک خود را از دست داده باشد. چنین کسی هر وقت گم شده‌اش پیدا شود و یا سودی به چنگش آید، خوشحال می‌شود و چون چیزی از دستش برود، غمناک می‌گردد.
 
منبع: الگوی اسلامی شادکامی، دکتر عباس پسندیده، صص177-174، مؤسسه علمی فرهنگی دار‌الحدیث، قم، چاپ دوم، 1394
نسخه چاپی