واکنش‌های منفی از نظر قرآن کریم (قسمت دوم)
در آیه‌ای از قرآن کریم آمده است: « و چون به انسان آسیبی رسد، ما را - به پهلو خوابیده یا نشسته یا ایستاده - می‌خواند، و چون گرفتاری‌اش را برطرف کنیم، چنان می‌رود که گویی ما را برای گرفتاری‌ای که به او رسیده، نخوانده است. این گونه برای اسرافکاران آنچه انجام می دادند، زینت داده شده است.» علامه طباطبایی، معتقد است که این آیه کنایه است از فراموشی و غفلت از چیزی که فراموش نمی‌شود و معنای آیه را این میداند که: وقتی بلا و ناملایمی جانکاه به انسان می‌رسد، مدام و بدون وقفه، ما را به منظور رفع آن بلا میخواند و بر خواندن خود اصرار می ورزد، و همین که بلای او را برطرف می‌کنیم، به کلی، ما را فراموش می‌کند، و دلش به سوی همان کارهایی که قبلا داشت، کشیده می‌شود. آری. این چنین اعمال که اسرافگران و مفرطان در تمتع به زخارف دنیوی دارند ، در نظرشان زیبا جلوه می‌کند، آن قدر زیبا که جانب ربوبیت پروردگار را به کلی از یاد می برند، و به فرضی هم که کسی آنان را یادآوری کند، اصلا از یاد خدا روی بر می‌گردانند.
 
ایشان تصریح می‌کند که: در این آیه، علت این که منکران معاد، به گمراهی خود ادامه می‌دهند، بیان شده، و خصوصیات آن سبب، بیان شده، و آن این است که این گونه افراد، مثلشان، مثل انسانی است که گرفتار بلا و ضرری جانکاه می‌شود، و به خاطر این گرفتاری، خدای تعالی را می‌خواند، و یکسره، «ای خدا! ای خدا!» می‌کند، و اصرار می ورزد تا آن که خدا گرفتاری‌اش را که به خاطر رفع آن، خدا خدا می کرد برطرف سازد، و ناگهان دنبال همان نافرمانی‌هایی را که قبلا داشت بگیرد، و فراموش کند که همو بود که آن همه «خدا خدا» می کرد، هم چنان که علت این فراموشی این است که بعد از نجات از گرفتاری، شیطان، گناهان و شهوات را در نظر او جلوه می‌دهد آن چنان که یاد آن شهوات، جای خالی ای در دل او برای یاد خدا باقی نمی گذارد، و خدا را بعد از مدت‌ها خدا خدا کردن، از یادش می‌برد.
 
همچنین این اسرافگران و منکران معاد، علت انکارشان این است که شیطان، اعمال زشت آنان را در نظرشان زینت داد و در نتیجه، دل‌هایشان به سوی آن اعمال کشیده شد، به طوری که جایی برای یاد خدا در آن نماند، و قهر خدا از یادشان رفت، و با این که خدای تعالی با فرستادن رسولان پیشین و با معجزاتی روشن، مقام خود را به آنان یادآوری کرد و توجه‌شان داد به این که اقوام پیشین را به جرم این که ایمان نیاوردند و به جرم این که ظلم کردند، هلاکشان ساخت، با این حال، ایمان نیاوردند، و این، سنتی است از خدای متعال که مردم مجرم را این طور جزا می‌دهد. در سوره اعراف یاد شده است:« و ما در هر شهر و دیاری که پیامبری فرستادیم، ساکنان آن را به سختی و بیماری گرفتار کردیم تا مگر زاری کنند و رو به خدا آرند. آنگاه به جای محنت‌ها خوشی آوردیم تا آن که وضعشان خوب شد ولی باز متنبه نشدند و گفتند: البته به پدران ما هم از گردش روزگار رنج و خوشی می رسید. پس ناگهان، در آن حال که غافل بودند، ایشان را بگرفتیم.»
 
 خدای سبحان در این عبارت، این معنا را خاطر نشان می‌سازد که سنت الهی بر این جاری بوده که هر پیغمبری از پیغمبران را به هر ناحیه‌ای از نواحی می فرستاده، از آن جایی که منظورش از فرستادن انبیا هدایت بندگان بوده، به همین منظور، اهل آن ناحیه را به نحوی از انحا گرفتار شداید مالی و جانی می کرد تا شاید بدین وسیله، به تضرع و توسل به پروردگارشان وادار شوند، و در نتیجه، دعوت آن پیغمبر، بهتر و زودتر به نتیجه برسد. آری. ابتلائات و شدائد، کمک خوبی است برای دعوت انبیا؛ زیرا انسان، مادامی که متنعم به نعمت هاست، سرگرمی به آن از توجه به خدای تعالی که ولی همه آن نعمت‌هاست بازش می‌دارد، وقتی نعمتی از کفش رود، احساس حاجت نموده، همین احتیاج، غرور او را به ذلت و مسکنت مبدل می نماید و به جزع و فزع وادارش می‌کند، و به ناچار به درگاه کسی که دفع ذلت و برآمدن حاجتش به دست اوست، التجا می برد، و آن کس، خدای سبحان است، و لو این که او خودش نداند؛ ولیکن وقتی پیغمبر و یا وصی پیغمبری به او گفت که فریادرس تو همان آفریدگار توست، زودتر از دوران غرورش به سوی حق هدایت می‌شود.
 
در برخی دیگر از آیات، الگوی «جزع - منع» مطرح شده و بیان گردیده که برخی هنگام بلایا، بی تاب و هنگام نعمت‌ها بخیل می‌شوند. در آیاتی از سوره معارج چنین آمده است: «به راستی، انسان بسیار حریص [و بی تاب] خلق شده است؛ چون آسیبی به او رسد، بی تاب است و چون خیری به او رسد، بخل ورز است.» ریشه این واکنش، هلوع بودن انسان است. علامه طباطبایی در این باره می‌گوید: کلمه «هلوع»، صفتی است که از مصدر «هلع» که به معنای شدت حرص است، اشتقاق یافته. پس هلوع، کسی است که هنگام برخورد با ناملایمات، بسیار جزع می‌کند، و چون به خیری می‌رسد، از انفاق به دیگران خودداری می‌کند. و به نظر ما، این وجه، بسیار وجه خوبی است و سیاق آیه هم با آن مناسب است؛ سپس ایشان به تحلیل عقلی این موضوع می‌پردازد و با تأکید بر این که هلع، از فروع حب ذات است، می‌گوید: از نظر اعتبار عقلی هم هلوع چنین کسی است؛ چون آن حرصی که جبلی انسان است، حرص بر هر چیزی نیست که چه خیر باشد و چه شر، چه نافع باشد و چه ضار، نسبت به آن حرص بورزد؛ بلکه تنها حریص بر خیر و نافع است، آن هم نه هر خیر و نافعی، بلکه خیر و نافعی که برای خودش و در رابطه با او خیر باشد، و لازمه این حرص، این است که در هنگام برخورد با شر، مضطرب و متزلزل گردد؛ چون شر، خلاف خیر است، و اضطراب هم خلاف حرص. و نیز لازمه این حرص، آن است که وقتی به خیری رسید، خود را بر دیگران مقدم داشته، از دادن آن به دیگران امتناع بورزد، مگر در جایی که اگر کاسه‌ای می‌دهد، قدح بگیرد. پس جزع در هنگام برخورد با شر، و منع از خیر در هنگام رسیدن به آن، از لوازم هلع و شدت حرص است.
 
 جالب این‌که بر اساس بیان ایشان، دلیل این که حرص، موجب جزع در بلایا می‌گردد، شر ارزیابی کردن بلاهاست. موضوع حرص، امور خیر است و لذا هر چه شر ارزیابی گردد، موجب بی تابی می‌گردد. نکته دیگر، این که باز هم این جا خودخواهی و محور قرار ندادن خداوند، موجب این واکنش منفی می‌گردد. وقتی خود، محور قرار گرفت و خدا از گردونه ارزیابی و تشخیص خارج گشت، ورود بلایا و انفاق در راه خدا، شر ارزیابی می‌گردد و لذا انسان را به جزع و منع می‌کشاند.
 
منبع: الگوی اسلامی شادکامی، دکتر عباس پسندیده، صص156-153، مؤسسه علمی فرهنگی دار‌الحدیث، قم، چاپ دوم، 1394
نسخه چاپی