نقش فرایند تاریخی در علوم اجتماعی
امروزه بسیاری از نظریه پردازان معتقدند که منطق ناموزونی و تفاوت در تاریخ نیرومندتر از منطق موزونی، شباهت و یکپارچگی تاریخ است. این چنین بود که رفته رفته، برداشت متکثرتری از فرایند تاریخی صورت بندی در علوم اجتماعی پدید آمد. از این منظر تأکید بیشتری بر وجود مسیرهای متفاوت در راه توسعه، و نتیجه های متفاوت می شود، و ایده های تفاوت، ناموزونی، تناقض، امکان (و نه ضرورت) و غیره برجستگی بیشتری پیدا می کنند. اما باید خاطرنشان کرد که در تبیین تکامل اجتماعی اگر اهمیت بیشتری برای امکان قائل می شویم به آن معنا نیست که تاریخ را صرفا نتیجه ی مجموعه ای از رویدادهای تصادفی دانسته ایم؛ اما بدان معنا هم نیست که در تاریخ همه چیز به طور یکسان و بر اساس منطقی درونی یا قانونی قطعی رخ می دهد.
 
در علم اجتماع موضوعاتی که بر سرشان اختلاف هست فراوان اند و مسائلی که به وجود می آیند به هیچ وجه آسان و سرراست نیستند. اما انتقادی که شمه ای از آن در فوق آمد، امروز به طور گسترده مورد پذیرش واقع شده است. نویسندگان هنوز بر این باورند که فرایندهای صورت بندی ای وجود دارند که جوامع غربی را شکل بخشیده اند، فرایندهایی که می توان آنها را بازشناخت، ترسیم و تحلیل شان کرد، و از بعضی از سمت گیری هاشان توضیحی به دست داد. می توان روایت معتبری از این باور روشنگری به دست داد که میگوید تکامل اجتماعی را می توان مورد بررسی عقلایی قرار داد و تبیینی عقلایی از آن ارائه کرد. اما برخلاف بسیاری از دیدگاه های اولیه‌ی جامعه شناختی، که طبقه را مهم ترین مقوله می دانستند، تقلیل گرایی ای که، چنانکه فریدریش انگلسازمانی گفته بود، «در تحلیل نهایی» پایه ی اقتصادی را عامل تعیین کننده در تاریخ می داند. اما همانطور که لویی آلتوسر، نظریه پرداز اجتماعی و فیلسوف فرانسوی، خاطرنشان کرده است مسئله این است که «این نهایت هیچگاه فرانمی‌رسد». در عوض، «خوشه‌های سازمانی» مستقل و متفاوتی را تحلیل می کند - سیاست، اقتصاد، جامعه و فرهنگ - که به قول پری اندرسون «هم آیی بنیادین آنها در اروپای غربی نامنتظره بود» . در کل، چنانکه گفتیم، نویسندگان برداشت ملایم تری از صورت بندی و علیت اختیار کرده اند و از مفاهیم پایه‌ی متفاوتی بهره گرفته اند.
 
چرا تاریخ جوامع مدرن آغازی مشخص و قطعی، و هدفی از پیش تعیین شده ندارد. اما تقریبا غیر ممکن است که فرایند صورت بندی را بدون استفاده از زبانی «خاستگاه ها»، «تکامل» توصیف کنیم و، دست کم به صورت ضمنی، به «غایت‌ها» اشاره ای نکنیم. به نظر می رسد فراهم آوردن شرحی از صورت بندی جوامع مدرن در مقام یک «داستان»، منطق روایی خاص خود را دارد. وجود خط داستانی موجب می شود که هر چیزی شکلی به خود بگیرد که در صورت فقدان آن احتمالا مجموعه ی بی شکل و آشفته ای از رویدادها جلوه می کند. روایت به هر فصل نیروی محرک، استمرار و انسجام می بخشد، و آن را به آسانی از یک «سر آغاز» به سوی حسی از پایان حرکت می دهد و این کاری است که هر داستان خوبی میکند. این امر نظم یا معنای خاصی را به رویدادهایی می بخشد که در آن لحظه فاقد آن اند. مورخان و فلاسفه، بیش از پیش، از تأثیری که زبان، روایت و شگردهای ادبی که ما در شرح مان به کار گرفته ایم - بر روی محتوا و منطق بحث داشته اند حیرت زده شده اند . مثلا بعضی از فیلسوفان طرفدار واسازی تا آن جا به پیش می روند که می گویند غالبا قدرت اقناعیه بحث فلسفی به شکل رتوریکی آن بستگی بیشتری دارد تا به منطق عقلانی نهفته در آن. و به این واقعیت اشاره میکنند که روایت علاوه بر اینکه معنایی را به رویدادها تحمیل می کند، اقتداری بی چون و چرا یا «حقیقت» نیز به شرح می بخشد. 
 
مؤلفان پیوسته آگاه‌اند که «آنهایند» که شکلی را به رویدادها تحمیل میکنند، و هر شرحی، هرچقدر هم آزموده و نیرومند باشد، در نهایت «تألیف شده است». همه ی تبیین های علوم اجتماعی تا حدی منعکس کننده ی دیدگاههای مؤلفی هستند که می کوشد تا پدیده ها را بفهمد. در نتیجه، چیزی در آنها وجود ندارد که به صورت غیرشخصی ضامن حتمیت و حقیقت آنها باشد. به همین دلیل است که در اینجا بحث‌ها و موضع گیری ها به نحوی محتاطانه تر و موقتی تر بیان شده اند. مسئله در این جا مسئله ی گزینشی ساده میان تبیین های «درست» و «غلط» نیست، بلکه بیشتر گزینشی است میان شرح های متقاعدکننده، که به نحوی مستدل به همه ی شواهد، حتى شواهدی که با نظریه سازگار نیستند، می پردازند.
 
البته حساس بودن نسبت به زبان، معنا و تأثیر روایت به این معنی نیست که علم اجتماع صرفأ «داستانهای خوبی» تولید میکند که هیچ کدام بهتر از آن دیگری نیست. این شکل افراطی نسبی باوری است که کل پروژهی علوم انسانی را سست می کند. معیارهایی برای ارزیابی وجود دارند که کمک مان می کنند تا در مورد قدرت تبیینی و وزن نسبی شرحهای گوناگون داوری کنیم. غالب تحلیل گران اجتماعی هنوز در پی آن اند که شرحهایی نظام مند، دقیق، منسجم، جامع، به لحاظ مفهومی روشن، و دارای شواهد مناسب به دست دهند، شرح هایی که ساختار نظری و مفروضات ارزشی اصلی شان را به روشنی برای خوانندگان توضیح می دهند، و در نتیجه، در معرض بحث و نقادی قرار می گیرند. اما آگاهی بیشتر به کنش های خود شخص در خلق معنا، در نوشتار، حتی هنگامی که مشغول به این کار است، به آن معناست که ما نمی توانیم من نهایتأ تفسیری کار در حوزه‌ی علم اجتماعی را انکار کنیم.
 
این تأمل بیشتر توجه به زبان، و خصلت متکثر «معناها» - البته خیلی تازه نیست. بسیاری از سنت های قدیمی تر که بر کار در حوزه ی علم اجتماعی تأثیر گذارده اند، با اینکه به نتایج فلسفی متفاوتی رسیده اند، اما مسائل مشابهی را طرح کرده اند - مثل فلسفه ی زبان، هرمنوتیک، پدیدارشناسی، جامعه شناسی تفسیریه. بازگشت این مسائل به کانون نظریه ی اجتماعی در سالهای اخیر نشانگر چیزی است که امروزه برخی از نظریه پردازان اجتماعی آن را «چرخش گفتمانی» در نظریه ی اجتماعی خوانده اند.
 
 این امر حاکی از پیدایش نوعی آگاهی جدید یا احیاشده - در نظریه و تحلیل در مورد اهمیت زبان (گفتمان) و چگونگی کاربرد آن برای خلق معنا است (چیزی که گاه «کنش گفتمانی» نامیده می شود). معنا امری - «بافتمند» و وابسته به بستر تاریخی انگاشته می شود، و نه امری که در همه زمانها معتبر است.
 
منبع: درآمدی بر فهم جامعه‌ی مدرن، کتاب یکم: صورت‌بندی‌های مدرنیته، استوارت هال و برم گیبن، مترجمان: محمود متحد، عباس مخبر، حسن مرتضوی، مهران مهاجر و محمد نبوی، صص30-27، نشر آگه، تهران، چاپ چهارم، 1397
نسخه چاپی