روشنگری و علم اجتماعی (قسمت دوم)
ویژگی مهم علوم اجتماعی نوین نسبی باوری فرهنگی آنها بود. این رویکرد بر این مفهوم استوار بود که فرهنگ یکه ای و قطعا فرهنگ مسیحی ای - وجود ندارد که بتواند معیار کاملی به دست دهد تا بر اساس آن بتوان سایر فرهنگ ها را داوری کرد. این نگرش در میان فیلوزوف‌ها (philosophe) عمومیت نداشت، اما یکی از ویژگی‌های مهم رویکردی است که ما آن را با روشنگری فرانسوی پیوند می زنیم. چهره های اسکاتلندی روشنگری (به خصوص هیوم، اسمیت و فرگوسن) دلبستهی الگویی مرحله ای از رشد انسان بودند؛ الگویی که در آن جامعه‌ی مدرن اروپایی پیشرفته ترین جوامع است. فیلوزوف‌ها (philosophe)ی فرانسوی یک ترفند ادبی را زیاد به کار می بردند: آنها از طریق توصیف آنچه در آن روزگار نوعی وحشیگری غیراروپایی پنداشته می شد، به نقد جنبه ای از جامعه‌ی اروپایی که با آن موافق نبودند می پرداختند نامه های ایرانی مونتسکیو در مقام نقدی بر حکومت مطلقه‌ی لویی چهاردهم و لویی پانزدهم نمونه ی کلاسیکی از این نوع است. این نامه ها که به ظاهر به دست یک سیاح ایرانی نوشته شده بودند، انگارهی کلاسیک غربی را مبنی بر اینکه استبداد پدیده ای است که فقط در شرق جریان دارد، معکوس کرد.
 
فیلوزوف‌ها philosophe از گزارش های جهانگردان، کاشفان یا حتی مبلغان مذهبی درباره‌ی سرزمین‌های خارجی و فرهنگ های دیگر زیاد استفاده می کردند البته استفادهی آنها از این گزارشها چندان جنبه ی انتقادی نداشت. آنها این گزارش ها را برای تأیید این باور اساسی شان به خدمت می گرفتند که ماهیت انسان اساسا یکسان است، و فقط در واکنش به شرایط خاص محیطی و وضعیت های خاص، که طیفی از شرایط بوم شناختی تا شرایط سیاسی را در بر می گیرد، تنوع می یابد. چنان که مونتسکیو گفته است توصیهی روشنگری در مورد نسبی باوری فرهنگی چنین است: «شخص نباید در مورد شیوه های عمل دیگران به داوری بنشیند، بلکه باید بکوشد تا آنها را در بستر موقعیتشان درک کند، و آنگاه از دانشی که درباره‌ی  آنها به دست آورده برای ارتقاء فهم خود بهره بگیرد» . فیلوزوف‌ها (philosophe) گرچه در مورد از برخی از داستانهای مشکوک جهانگردان اندکی ساده لوح بودند، اما توجه پرشور آنها به سایر فرهنگ ها نقش بسیار مهمی در تکوین یک سازهی پایهی علم اجتماعی، یعنی مقایسه ی بین فرهنگی ، داشت. زیرا یکی از اصول محوری روش شناسی علوم اجتماعی این است که نظریه ها و فرضیه ها را باید طوری تدوین کرد که کاربست آنها در مطالعات تطبیقی و مقایسه ای امکان پذیر باشد. نکته ی مهم آن است که این نسبی نگرباوری فرهنگی را از اعتقاد به پیشرفت تفکیک کنیم اعتقاد به اینکه کاربست علم و اندیشه‌ی روشنی یافته برای بهبود سرنوشت انسان می تواند جوامع اروپایی را که فیلوزوف‌ها (philosophe) در آن زندگی می کردند به پیشرفته ترین جوامع دنیا بدل کند. و ما باید، در مقام نظر، از این امر آگاه باشیم که چهره های شاخص روشنگری مخالف تسلط فرهنگ ها و تمدن های بیگانه، و به خصوص مخالف اسارت مردم خود بودند.
 
باید بگوییم که تناقضها و عدم انسجام روشنگری، در برخورد آن با سایر فرهنگ ها آشکار است. چند تن از فیلوزوف های فرانسوی هنگامی که می خواستند به «وحشی گری» دولت فرانسه اشاره کنند، فرهنگ های دیگر را شاهد می آوردند. برخی، مانند روسو، برای آنکه نشان دهند که چگونه تمدن باعث می شود که انسانها سرشت انسانی شان را بر باد دهند و ایجاد نابرابری کنند، «جامعه‌ی وحشی» را مثال زده اند. اندیشه‌ی روسو در مورد «وحشی نجیب»، مبتنی بر این معنا که انسان سرشتی نیکو دارد و تنها جامعه است که آن را به تباهی میکشد، به خوبی با برداشت روشنگری در مورد یکسانی سرشت انسان سازگار است. در مقابل، روشنگری اسکاتلندی چند «الگوی مرحله ای» را در مورد مراحل تاریخی ای که فرض می شود جامعه‌ی انسانی از خلال آنها تحول یافته، طرح کرده است. این الگوها نوعا جامعه‌ی اسکاتلند سده‌ی هجدهم را اوج تکامل انسان می دانستند، و جوامع «وحشی» یا «بربر» را که در نتیجه ی اکتشافات استعماری در آمریکا و جاهای دیگر شناخته شده بودند، در سوی دیگر این حد قرار می دادند.

با این که این دو شیوه ی برخورد با فرهنگ های دیگر، در علم اجتماعی در حال تکوین روشنگری تفاوت های آشکاری با هم داشتند، اما در عین حال، یک وجه مشتری شاخص هم داشتند: نیاز به مقایسه ی جامعه‌ی اروپایی با جوامع سایر فرهنگ ها و فهم ویژگی‌ها و تاریخ آن در بستری فراخ‌تر.
 
می توان به طور مستدل نشان داد که اندیشه‌ی جامعه شناختی ای که روشنگری ساخته و پرداخته کرد آکنده از سودای ارتقاء آزادی و انسانیت بود. پیدایش رویکردی مدرن در مطالعه ی علمی انسان در جامعه، آنگونه که در آثار دو تن از نویسندگان روشنگری، مونتسکیو و آدام فرگوسن نمود یافته است، مورد تجزیه و تحلیل قرار می گیرد.
 
تأکید گی بر ماهیت انتقادی و برنامه ای عقل باوری روشنگری برای فهم چگونگی پیدایش علوم اجتماعی اهمیت دارد. صرف کنجکاوی، شک باوری و این اعتقاد که اصول علمی را می توان در مورد مسائل انسان به کار بست، کافی نیست. ویژگی ممیز علوم اجتماعی در حال پیدایش از تعه عاملان آن به تغییر اجتماعی، و دگرگون کردن مسائل انسان از طریق گسترش فهم انسان از خودش، ناشی می شود.
 
منبع: درآمدی بر فهم جامعه‌ی مدرن، کتاب یکم: صورت‌بندی‌های مدرنیته، استوارت هال و برم گیبن، مترجمان: محمود متحد، عباس مخبر، حسن مرتضوی، مهران مهاجر و محمد نبوی، صص 76-72، نشر آگه، تهران، چاپ چهارم، 1397
نسخه چاپی