ظهور جامعه شناسی و علوم اجتماعی (قسمت دوم)
برای فهم تأثیر روشنگری بر جامعه شناسی مدرن و علوم اجتماعی نوپا، ما در عین حال باید ببینیم که چگونه اندیشه های روشنگری به سده‌ی نوزدهم منتقل شده اند. شاید مهم ترین مثال این مورد پروژه ای باشد که نخستین بار هانری دو سن سیمون و بعدها به طور گسترده تر، شاگرد او، اوگوست گنت، عهده دار انجام آن شدند و کوشیدند تا نوعی «علم اثباتی» جامعه، یا جامعه شناسی را پی ریزی کنند این علم کاملا نو را گنت چنین نامید. جامعه شناسی گنت و سن سیمون، برخلاف آنچه بعضی ها میگویند (مثلا رابرت نیسبت Robert Nisbet ، ۱۹۶۷)، تصویری آیینه وار از پروژهی روشنگری و نوعی وارونه سازی محافظه کارانه ی آنچه «فیلوزوف‌ها» سعی در انجام آن داشتند به دست متفکران سده‌ی نوزدهم نیست. هم چنین، دشوار است که آن را گسستی بنیادین از یک شیوه ی تفکر در مورد جامعه و گرایش به شیوه ای دیگر بدانیم. درواقع، از جهتی می توان گفت که پروژهی گنتی جامعه شناسی اثباتی تداوم روشنگری است. روشنگری راهی را برای ظهور رشته ی تخصصی جامعه شناسی در فرانسه، آلمان و آمریکا در پایان سده‌ی نوزدهم گشود.
 
سن سیمون و گنت پیشاپیش به همان مسائلی توجه داشتند که بعدها در جامعه شناسی مدرن، به ویژه و نه منحصرا در جامعه شناسی امیل دورکیم، مطرح می شوند؛ در عین حال، این مسائل ریشه ی عمیقی نیز در توجه روشنگری به یک شیوه ی خاص تفکر دارند. بی مناسبت نیست که این شیوه ی تفکر را عقل باوری انتقادی بخوانیم، چراکه این تفکر کاربست عقل در مسائل اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را با دغدغهی ترقی و رهایی و پیشرفت می آمیزد و در نتیجه به انتقاد از وضعیت موجود برمی خیزد. عقل باوری انتقادی روشنگری طلایه دار «اثبات گرایی» سن سیمون و گنت است؛ در این جا اثبات گرایی به معنای کوشش برای دستیابی به علم جهان شمولی است که پیش داوری، نادانی، خرافه، و نابردباری را از طریق کاریست عقل ملازم با تجربه و آزمون، از میان برمی دارد. هم چنین، درک آثار مارکس، به ویژه در دوره ی موسوم به دوره ی هگلی‌های جوان که تا حدود سال ۱۸۵۰ ادامه یافت (دوره ای که به دلیل طرح برخی مفاهیم اساسی جامعه شناسی نظیر «بیگانگی» و «ایدئولوژی» اهمیت بسیار دارد، بدون پیوند زدن روایت او از عقل باوری انتقادی با روایت فیلوزوف های روشنگری دشوار است زیرا روایت فیلسوفان روشنگری مایه و مبنای کارهای اولیه ی او هستند. ما در این نوشته دیدگاه های مارکس را بررسی نمی کنیم، اما باید به یاد داشته باشیم که شماری از ایده هایی که او در مقام یک دانشجو و فیلسوف جوان در آلمان پیش از ۱۸۴۵ طرح کرد، تحت تأثیر مستقیم ایده های محوری روشنگری بود.
 
اجازه دهید پیش از بررسی محتوا و زمینه‌ی ایده های مهم روشنگری ، آنها را به طور فشرده برشماریم. این ایده ها چیزی را می سازند که جامعه شناسان آن را «پارادایم» می نامند؛ مجموعه ای از ایده‌ها، ارزش‌ها، اصول، و پدیده های وابسته به هم، که هم تصویری از جهان طبیعی و اجتماعی به دست می دهند و هم شیوه ای برای تفکر دربارهی آن. «پارادایم» روشنگری - «فلسفه‌ی» روشنگری و روی آوردن آن به پرسش های اساسی - ترکیبی است از شماری از ایده ها که مثل یک خوشه ی محکم به هم بسته شده اند. این پارادایم شامل عناصری است که شاید به نظر برسد چندان انسجام ندارند شاید به این دلیل که مانند بسیاری از جنبش های فکری، باعث پیوند کسانی شد که اندیشه هاشان در کل با هم مشترکاتی دارند اما در جزئیات با هم فرق می کنند. با این حال، دست کم همه‌ی فیلوزوف‌ها (philosophe) در مورد مسائل زیر با هم اتفاق نظر داشتند:
 
1. عقل - فیلوزوف‌ها (philosophe) بر اولویت عقل و عقلانیت هم چون شیوه هایی برای سازماندهی دانش همراه با تجربه و آزمون – تأکید داشتند. در این راستا، آنها مفهوم عقل باورانه ای از عقل را که دکارت و پاسکال در سده‌ی هفدهم به شرح آن پرداخته بودند، اخذ کردند. از این دیدگاه، فرایند تفکر عقلانی بر اندیشه‌ی روشن و ذاتی مستقل از تجربه استوار شده است و هر فرد اندیشمندی می تواند واجد آن باشد. اما فیلوزوف‌ها (philosophe) روایت خود از عقل را با تجربه باوری پیوند زدند.
 
۲. تجربه باوری هرگونه فکر و دانش دربارهی جهان طبیعی و اجتماعی بر تجربه استوار است، یعنی بر چیزهایی که همه‌ی انسانها می توانند به کمک حواس خود آنها را ادراک کنند.
 
٣. علم - مفهوم معرفت علمی، که بر روش تجربی استوار بود و در جریان انقلاب علمی سده‌ی هفدهم شکل گرفته بود، عامل اساسی گسترش کل دانش بشری بود.
 
۴. جهان شمولی - عقل و علم را می‌توان در هر موقعیتی به کار بست، و اصول آنها در تمام موقعیت‌ها یکسان است. علم، به طور خاص، قوانین عام حاکم بر کل جهان را کشف می کند، بدون اینکه استثنائی در آن راه یابد.
 
5. پیشرفت - موقعیت طبیعی و اجتماعی انسان‌ها را می توان با کاربست علم و عقل بهبود بخشید، و این امر به افزایش مداوم شادی و سعادت می انجامد.
 
۶. فردباوری - فرد نقطه‌ی آغاز هر دانش و هر کنشی است، و عقل فرد را نمی توان تابع اقتداری برتر کرد. پس جامعه نتیجه یا محصول اندیشه و کنش شمار زیادی از افراد است.
 
۷. مدارا - همه‌ی انسانها صرف نظر از این که مذهب یا عرف اخلاقی شان چه باشد، اساسا یکسان اند، و باورهای سایر نژادها یا تمدنها ذاتا فرودست تر از مسیحیت اروپایی نیست.
 
۸. آزادی - مقابله با محدودیت‌های فئودالی و سنتی در مورد باورها، تجارت، ارتباط، تعامل اجتماعی، جنسیت، و مالکیت (گرچه همان طور که خواهیم دید، بسط آزادی به آزادی زنان و طبقات فرودست برای فیلوزوف‌ها (philosophe) مسئله ساز بود).
 
9. یگانگی سرشت انسان - ویژگی‌های اساسی سرشت انسان همیشه و همه جا یکسان است.
 
۱۰. سکولاریسم - اخلاقیاتی که بسا بارها به شکل مبارزهی مهلک با روحانیت دیده شده است. تقابل فیلوزوف‌ها (philosophe) با اقتدار سنتی مذهبی بر نیاز به دانش سکولار رها از خشک اندیشی‌های مذهبی تأکید داشت.
 
می توان موارد دیگری را نیز به این فهرست افزود یا دربارهی اهمیت نسبی هر یک چون و چرا کرد. اما فهرست بالا آغازگاه مناسبی برای فهم این جنبش پیچیده، و مبنایی برای پیوند زدن مسائل خاص مورد توجه آن با ظهور جامعه شناسی است. همه‌ی این اندیشه‌های محوری روشنگری در تبیینی که پس از این می آید بسط می یابند، و همگی بخشی از علوم اجتماعی جدید را که در سده‌ی نوزدهم سر بر آورده می سازند.
 
منبع: درآمدی بر فهم جامعه‌ی مدرن، کتاب یکم: صورت‌بندی‌های مدرنیته، استوارت هال و برم گیبن، مترجمان: محمود متحد، عباس مخبر، حسن مرتضوی، مهران مهاجر و محمد نبوی، صص45-42 نشر آگه، تهران، چاپ چهارم، 1397
نسخه چاپی