جامع نگری، کثرت گرایی و وحدت گرایی در آموزش علوم
جامع نگری در علم بیانگر آن بود که واقعیت و علم به آن، دارای سطوح مختلف است. هرچند سطوح مختلف واقعیت و علم موجب می گردد که علم در سطوح محدود نیز صادق باشد، اما در عین حال این امر می تواند در نگاه کلان، موجب گمراهی متعلم گردد. علم اندک به سبب بی بهره بودن عالم یا متعلم از پاره های دیگر علمی، چون ابزار و وسیله ناقصی است که امکان نیل به مقصود به واسطه آن فراهم نمی گردد.
 
از این رو، و با نظر به اینکه علم دارای سطوح مختلفی است، یک اصل مهم در تعلیم و تربیت ضروری خواهد گردید که از آن به «جامع نگری در علم» تعبیر می‌کنیم. مضمون این اصل آن است که در تعلیم و تربیت باید از محدود ماندن شاگرد در سطوح پایین علم جلوگیری نمود و امکان دست یازیدن وی را به سطوح بالای علمی فراهم آورد و به این ترتیب، جامع نگری در علم را برای وی میسر ساخت. جامع نگری را نباید جایگزین تخصص دانست و از آن، مفهوم تفننی دانش را نتیجه گرفت. در واقع جامع نگری، تلاشی برای رفع دشواری های ناشی از تخصص و یک جانبه نگری است. به این بیان، جامع نگری را نه جایگزین تخصص بلکه مکمل آن باید دانست.
 
در اهمیت این اصل، به لحاظ تعلیم  و تربیت می توان به این نکته اشاره کرد که علم ناقص و سطحی به طور غالب، نقش منفی بازی می کند. از این رو گفته اند که جهل از علم ناقص بهتر است. آسیب زایی علم ناقص از دو جهت قابل توجه است: نخست اینکه علم ناقص، هنگامی که مبنای اظهارنظر و داوری یا تصمیم گیری و عمل قرار می گیرد، منجر به نتایج آسیب زا می شود. دوم این که علم ناقص، آثاری منفی در شخصیت فرد باقی میگذارد زیرا غرور، خودبینی و استبداد رأی با علم اندک، همبستگی دارد، چنانکه تواضع و احترام به رأی دیگران و بهره گرفتن از آن نیز با علم جامع هماهنگ است. از این رو به کارگیری این اصل در راهنمایی فعالیتهای تعلیمی و تعلمی بسیار ضروری است.
 
تکیه بر حقایق: یعنی ویژگی ثبات علم، ناظر است. منظور از ثبات علم آن بود که هنگامی که علم به معلوم حاصل شود، آن علم چون حقیقتی استوار، دیگر دچار تغییر و دگرگونی نخواهد شد. با نظر به این مبنا می توان در تعلیم و تربیت از اصل «تکیه بر حقایق» سخن گفت. مضمون این اصل آن است که در جریان تعلیم و تربیت باید بر علومی که به آنها قطع و یقین داریم، چون مبنای فعالیت های علمی و عملی بنگریم و بر آنها تکیه کنیم
 
حقایق مورد اعتماد ما می تواند از قبیل اموری باشد که بدیهیات یا مضمون عقل سلیم نامیده می شود و می تواند از دانش هایی باشد که شواهد مسلم و قطعی آنها را تأیید می کند. با این حال ممکن است برخی از دانش هایی که ما آنها را مسلم و قطعی می دانیم - اما به واقع چنین نیستند - در شمار حقایق مورد اعتماد و اتکای ما قرار گیرند. این امر به دلیل محدودیت دانش بشری، اجتناب ناپذیر است، اما می توان به کمک برخی اصول دیگر غلبه بر این مشکل را آسان تر نمود. به این نکته در اصل بعدی اشاره خواهد شد.

اصل تکیه بر حقایق، به سبب همین خطرپذیری که در آن وجود دارد، در ظاهر محافظه کارانه به نظر می رسد. اما این مقدار از محافظه کاری برای فعالیت علمی و تعلیمی بشر لازم است، هرچند بهایی که برای آن پرداخته می شود، گاه گزاف بوده است. اگر آدمی به آنچه تا زمان حال خویش به آن یقین دارد تکیه کند، ممکن است در مواردی از فعالیت علمی خویش مرتکب خطا شود، اما اگر این کار را نکند، اساسا قادر به انجام هیچگونه فعالیت علمی نخواهد شد. از این روست که محافظه کاری پنهان شده در این اصل، چیزی است که آدمی را از آن چاره ای نبوده است و نیست.
 
کثرت گرایی و وحدت گرایی در آموزش علوم؛ این اصل حاکی از آن بود که علم دارای قسم یا اقسام حقیقی است. با توجه به این مبنا لازم است در تعلیم و تربیت، اصل یا قاعده ای راهنمای عمل قرار گیرد که توجه به مرزهای حقیقی علوم و نیز وحدت بنیادی علوم را اساس کار قرار دهد. این اصل که از آن به «کثرت گرایی و وحدت گرایی در آموزش علوم» تعبیر می‌کنیم، در دو سطح، قابل توجه است:
 
در سطح نخست، کثرت علوم و یا اقسام حقیقی علوم مورد نظر است. در این سطح، باید تعلیم و تربیت، وجهه همت خود را بر بازشناسی روش شناسی های مختلف علوم و انواع متفاوت شواهد مربوط به آنها قرار دهد. یکی از منابع مهم اشکال و اختلال در اندیشه شاگردان، نادیده گرفتن تفاوت اقتضای علوم مختلف از حیث روش تحقیق و نوع شواهد است. به طور مثال، رسیدگی به یک گزاره تاریخی با رسیدگی به یک گزاره فیزیکی متفاوت است، چنان که رسیدگی به یک گزارۀ فیزیکی با رسیدگی به گزارهای اخلاقی متفاوت است. اقدام درست در این بررسی ها مستلزم توجه به روش شناسی های خاص هر یک از این علوم و نیز نوع شواهد متناسب با آنهاست. تعلیم این روش شناسی ها به دانش آموزان لازم است، هرچند به اجمال باشد.
 
در سطح دوم، وحدت علوم جلوه گر می شود. چنان که در توضیح مبنای مربوط بیان شد، موضوعات مختلف علوم متکثر در نگاهی بنیادی تر، اتفاق و اتحاد می یابند. این یگانگی در دیدگاه اسلام، با نگرش آیه ای یا نمادین صورت می پذیرد. در این سطح، لازم است نحوه بازشناسی این وحدت در تعلیم و تربیت مورد توجه قرار گیرد و شاگرد بیاموزد که چگونه می تواند تفرق جهان را به وحدتی اساسی و بنیادی تبدیل کند.
 
تفکیک این دو سطح، از جهت دیگری نیز مناسب و مفید است و آن این است که لازم نیست در تعلیم و تربیت اسلامی، صبغه دینی دروس، لحظه به لحظه و صفحه به صفحه در معرض دید باشد. کسانی بر این تصورند که جنبه دینی تعلیم و تربیت به طور صریح و پیوسته باید در دروسی چون فیزیک، شیمی، ریاضی و نظیر آن ملاحظه شود. اما این امر نه تنها می تواند ملال آور باشد بلکه ممکن است به نقض غرض نیز منجر شود و تعلیم و تربیت اسلامی را دچار مشکل گرداند. تفکیک سطوح - به نحوی که ذکر شد - حاکی از آن است که فعالیت های علمی می تواند با آنچه پیش تر آن را «تغافل روش شناختی» نامیدیم صورت پذیرد و در نهایت، به وحدت اساسی خود نیز راه یابد.
 
منبع: درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت جمهوری اسلامی ایران، جلد أول، خسرو باقری، صص194-191، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، چاپ دوم، 1389
نسخه چاپی