ویژگی ساختنی بودن علم
با توجه به ویژگی ساختنی بودن علم ، علم دستاورد عالم است و وی با فرضیه پردازی در ساختن آن، به نحو اساسی دخیل است. اگر قرار باشد جریان تعلیم و تربیت به هدف اندیشیدن، چون یکی از اهداف تعلیم و تربیت منجر شود، باید دانش آموز در حین آموختن علم، به طور فرضیه پردازی، چون بعد مهمی از علم ورزی روی آورد. البته، دانش آموز دانشمند نیست؛ او به طور غالب در مقام آموختن دانش است، اما از طریق همین آموختن دانش است که ظهور دانشمندان انتظار می رود و این انتظار هنگامی برآورده می شود که در جریان آموختن، مجالی برای فرضیه پردازی فراهم آید.
 
تعلیم و تربیت باید چنان سامان یابد که زمینه‌ای برای پرورش فرضیه در ذهن دانش آموزان و در ضمن فعالیت‌های علمی آنان فراهم آید. فرضیه پروری مستلزم آن است که نظام های آموزش و پرورش از هنر تأخیر در آموزش بهره مند گردند. تعبیر «هنر تأخیر در آموزش» را روسو برای آن به کار می برد که آموزش، مانع از رشد طبیعی و ارتباط طبیعی کودک با پیرامون وی نگردد. اما در این جا مقصود از تعبیر مذکور آن است که فضا برای برای فرضیه پروری به وجود آید. تدوین کتاب درسی، تدریس و سایر فعالیت های آموزشی باید با بهره مندی از این هنر صورت پذیرند. زود در اختیار قراردادن اطلاعات، مانع از آن می شود که خود دانش آموز درباره پدیده مورد نظر، به اندیشه و فرضیه پردازی روی آورد. نه تنها باید این تأخیر صورت پذیرد بلکه همچنین باید در فضای ایجاد شده، دانش آموز به فرضیه پردازی ترغیب شود.
 
همچنان که مبنای آنها یعنی اکتشافی بودن و ابداعی بودن علم نیز مکمل یکدیگر در نظر گرفته شدند. با نظر به مکمل بودن این دو اصل، هیچ یک از آنها نباید دیگری را نقض کند. ارتباط با پدیده مورد نظر نباید آن قدر مورد تأکید قرار گیرد که جای فرضیه پروری را بگیرد، زیرا خوب و بسیار مشاهده کردن پدیده برای پیدایش علم کافی نیست بلکه علاوه بر آن، فرضیه پردازی عالم نیز مورد نیاز است. از سوی دیگر، فرضیه پروری در دانش آموزان نیز نباید چنان گسترش یابد که جای ارتباط با پدیده و توجه به خصوصیات آن را بگیرد، زیرا صرف تولید سازه های ذهنی نیز به «علم» منجر نمی شود. مکمل بودن این دو اصل به این نحو آشکار میگردد که فرضیه پردازی، چون شرط لازم اکتشاف علمی در نظر گرفته شود، چنان که واقعیت قابل اکتشاف نیز باید چون شرط لازم فرضیه پردازی لحاظ گردد. تنها با خلق فرضیه می توان به کشف واقعیت نایل شد.
 

ارتباط با نیازها و مسائل

یعنی متناظر بودن علم با نیازها و مسائل آدمی مبتنی است. در سودمندی علم، نظر بر آن است که عالمان در پی جویی نیازها و مسائل خود، علم را به ظهور می رسانند. از این منظر، علم متناظر با نیازها و مسائل انسان در نظر گرفته می شود. این ویژگی علم، در مقام علم آموزی نیز همچنان باید محفوظ باشد. به عبارت دیگر، اگر علم با نیازها و مسائل آدمی متناظر است، آموختن علم نمی تواند بدون توجه به این تناظر انجام شود. بنابراین یکی از اصول تعلیم و تربیت، توجه به نیازهای درونی و مسائل پیرامونی معلم و شاگرد خواهد بود. طبق این اصل، فعالیت هایی که در جریان تعلیم و تربیت صورت می پذیرد، باید چنان تنظیم شود که ناظر به نیازها و مسائل باشد.
 
به کارگیری این اصل در تعلیم و تربیت نتایج مهمی را به دنبال می آورد. نخست این که انگیزه لازم در جریان تعلیم و تربیت را فراهم می آورد. این انگیزه تنها در مورد شاگرد مطرح نیست بلکه شامل حال معلم نیز می شود. هم معلم و هم شاگرد، هنگامی انگیزه بیشتر برای یاددادن و یادگرفتن دارند که ارتباط مباحث و مطالب را با نیازها و مسائل خود احساس کنند.
 
دوم این که رخنه های تهدیدکننده ای که در پیکر آموزش و پرورش پیدا شده، از میان خواهد رفت یا از شدت آنها کاسته خواهد شد. یکی از این رخنه ها میان نظر و عمل است. اگر آنچه را فرد می آموزد مرتبط با نیازها و مسائل فردی و اجتماعی خود نبیند، طبیعی است که محفظه علمی او با زندگی واقعی اش ارتباطی نخواهد داشت و به صورت محفظه ای بی بهره درخواهد آمد. عمل چنین فردی از فکرش یاری نمی گیرد، چنان که فکرش نیز توانایی یاری رساندن به عملش را ندارد. رخنه دیگر که مصداق مشخص تری از شکاف میان نظر و عمل است، رخنه میان آموزش و کار است. افراد از آنچه می آموزند، فایده ای در جریان کار خود ملاحظه نمی کنند.
 
گونه دیگری از این رخنه ها میان آموزش و پژوهش است. در این جا آموخته های فرد، وی را به بررسی و پژوهش فرا نمی خواند. یکی از علل مهم این رخنه آن است که آموخته های فرد، ارتباطی با نیازها و مسائل واقعی وی ندارد. هنگامی که چنین ارتباطی حاصل شد، فرد آموخته هایش را چون راه حلی برای نیازها و مسائلش می‌بیند و بنابراین همواره آنها را به کار می گیرد و اگر در جایی این کارآیی را ضعیف دید، با سؤال مواجه می شود و این سؤال؛ آغاز پژوهش است.
 
این اصل نیز باید با اصل دوم، به صورت مکمل در نظر گرفته شود. همانگونه که مبانی این دو اصل، یعنی مطابقت علم با واقع و متناظر بودن آن با نیازها و مسائل مکمل همند، خود آنها نیز چنین ارتباطی با یکدیگر دارند. بنابراین توجه به علم از حیث مطابقت آن با واقع، نباید چنان باشد که به نیازها و مسائل آدمی ارتباطی نداشته باشد. چه بسیار علومی که مطابق با واقعند اما دانستن آنها برای انسان سودمند نیست. بر این اساس، باید همواره در تعلیم و تربیت به اصل ارتباط با نیازها و مسائل آدمی توجه داشت.
 
از سوی دیگر، جست وجوی راه حل و پاسخ به نیازها و مسائل آدمی نباید چنان انجام شود که به مطابقت با واقعیت های جهان و انسان و شواهد مربوط به آن بی اعتنا باشد. ممکن است راه حل هایی در کوتاه مدت برای رفع نیازها و مسائل آدمی کارآمد باشند، اما عدم مطابقت آنها با واقعیت های جهان و انسان در بلندمدت آشکار می شود. از این رو همواره باید به این شواهد و قراین مطابقت با واقع توجه نمود. به این ترتیب جمع میان این دو اصل به این صورت آشکار می گردد که باید با تکیه بر شواهد و قراین، به علوم مطابق با واقعی توجه کرد که با نیازها و مسائل فردی و اجتماعی ما نیز ارتباط دارند.
 
منبع: درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت جمهوری اسلامی ایران، جلد أول، خسرو باقری، صص197-194، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، چاپ دوم، 1389
نسخه چاپی