یافته‌های تجربی مؤثر بر آموزش و پرورش
مهم‌ترین فایده تدوین فلسفه آموزش و پرورش آن است که چارچوبی برای تفکر و تصمیم گیری در باب مسائل آموزش و پرورش فراهم آورد. بدون داشتن چنین چارچوبی، نه می‌توان به اندیشه ورزی منسجمی نسبت به مسائل آموزش و پرورش پرداخت و نه می‌توان به نحو منسجمی به تصمیم گیری‌های عملی پرداخت، به طوری که این تصمیم‌ها، در مجموع، به منزله گام‌های منظمی به سوی مقاصد مورد نظر باشد. البته، نمی توان مطمئن بود که چارچوب تام و تمامی از ابتدا قابل تدوین باشد، به نحوی که در طی مسیر، هیچگونه تجدیدنظری نسبت به آن لازم نیاید بلکه هر چارچوب پیشنهادی، لاجرم باید با نظر به روند امور، در معرض تجدیدنظر و استحکام بخشی و تکمیل بیشتر قرار داشته باشد. با این حال، نمی توان اهمیت چارچوب اولیه را نادیده گرفت. چنان که اشاره شد، امکان تفکر و تصمیم گیری منسجم، در گرو داشتن چنین چارچوبی است.(اگر تمایل دارید درباره تعریف آموزش و پرورش بخوانید به اینجا مراجعه کنید)
 
نگاهی به روش شناسی یافته های تجربی مؤثر بر آموزش و پرورش: پژوهشکده‌ها و پژوهشگاه‌های مختلفی که در آموزش و پرورش تأسیس شده، پاسخ به نیاز اجتناب ناپذیری بوده است که در فعالیت های آموزشی و پرورشی، نسبت به پژوهش احساس می گردد. بی تردید، بدون پژوهش نمی توان کار آموزش و پرورش را به سامان رساند.
 
اما نکته قابل تأمل این است که پژوهش، همواره بر بنیادهای فلسفی و به ویژه، مبانی معرفت شناختی معینی استوار می گردد. این بنیادهای فلسفی، تأثیری متناسب با اقتضاهای خود را در یافته های پژوهشی و نیز به کارگیری عملی آنها آشکار می سازد. از این رو در هر فلسفه آموزش و پرورشی باید موضع فلسفی و معرفت شناختی، نسبت به پژوهش مشخص گردد. با تعیین این موضع، ممکن است برخی از راهبردهای پژوهشی از منظر یک فلسفه آموزش و پرورش، مردود و غیرقابل قبول شناخته شود، چنانکه برخی دیگر از راهبردها با آن هماهنگ و قابل قبول خواهد بود.
 
در آموزش و پرورش ما به دلیل آنکه فلسفه معینی، دست کم به صورت صریح مطرح نبوده، موضع گیری فلسفی خاصی نسبت به پژرهش های جاری در پژوهشکده های وزارت آموزش و پرورش وجود نداشته است. اما اگر در اندیشه تدوین فلسفه ای برای آموزش و پرورش باشیم، یکی از نتایج آن، باید مشخص نمودن راهبردهای اساسی در پژوهش های مربوط به تعلیم و تربیت باشد.

حال اگر بر اساس یافته های تحقیق حاضر، نگاهی به وضع پژوهش در پژوهشکده ها و پژوهشگاه های مذکور بیفکنیم، نسبت به مفروضات فلسفی و معرفت شناختی پژوهش های رایج، موضعی انتقادی خواهیم یافت. این از آن روست که معرفت شناسی غالب بر پژوهش های رایج در آموزش و پرورش، اثبات گرایانه است و این شکل از معرفت شناسی با مبانی و اصول معرفت شناختی مورد بحث در فصل پیشین همسویی ندارد. البته، این فضای اثبات گرایانه در پژوهش های آموزش و پرورش، ناشی از غلبه این دیدگاه بر فضای علمی و دانشگاهی کشور بوده است. به هر روی چنین راهبرد پژوهشی، با مبانی و اصول معرفت شناختی پیشنهاد شده در تحقیق حاضر، هماهنگ نیست و بلکه در تعارض قرار دارد.
 
اما غلبه فضای اثبات گرایانه به پژوهش‌های آموزش و پرورش، امری است که با ملاحظه طرح های تحقیقی رایج در پژوهشکده های آموزش و پرورش، به سهولت قابل تشخیص است. ویژگی های دیدگاه اثبات گرا در پژوهش، به قدر کافی در پیشینه بحث های معرفت شناختی پژوهش مطرح گردیده و مورد نقادی فراوان قرار گرفته است. ملاحظه این ویژگی ها از سویی، و نظر به پژوهش های رایج در آموزش و پرورش از سوی دیگر، آشکار می سازد که فضای اثبات گرایانه بر این پژوهش ها غلبه دارد.
 
در اینجا تنها از باب یاد آوری و در کمال اختصار، اشاره ای به مفروضات فلسفی و معرفت شناختی اثبات گرایانه خواهد شد تا با توجه به آنها بازشناسی روند پژوهشی رایج در آموزش و پرورش میسر گردد. در دیدگاه اثبات گرا نظر بر این است که واقعیت های اجتماعی، عینی و ناوابسته به تفسیر و دیدگاه افراد است و بنابراین، از نوعی ثبات در طی زمان و در موقعیت های مختلف اجتماعی برخوردار است. از این رو در تبیین پدیده‌ها، روابط على به صورت مکانیکی مورد توجه قرار می گیرد و بسنده نمودن به رفتارهای بیرونی میسر می گردد. تقسیم پدیده‌ها به متغیر مستقل و وابسته و توجه عمده به روابط آنها بر حسب آمار و استنباط آماری، مستقل از فهم و تفسیر افراد، بر همین اساس استوار است.
 
با توجه به این بیان مختصر از ویژگی‌های پژوهش اثبات گرا و با نظر به پژوهش‌هایی که در پژوهشکده های آموزش و پرورش انجام می شود، می توان ملاحظه نمود که این پژوهش ها به طور غالب، در فضای رویکرد اثبات گرا قرار دارد. در این پژوهش ها، امور مورد مطالعه به دو دسته متغیر مستقل و وابسته تقسیم می شود و رابطه میان آنها، با توسل به آمار و استنباط آماری، به صورت کمی و «عینی» بیان می شود.
 
این خط مشی پژوهشی از منظر فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی، به گونه ای که در تحقیق حاضر مطرح شده، قابل قبول به نظر نمی رسد زیرا مفروضات خط مشی مذکور، با مبانی فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی ناهماهنگ است. یک دسته از مفروضات پژوهش اثبات گرا، مربوط به دیدگاه انسان شناختی آن است. در این دیدگاه، انسان و پدیده‌های انسانی را با طبیعت و پدیده‌های طبیعی، آن هم در نگرشی ماده گرایانه، یکسان می انگارند. به تبع این امر، در دسته دیگری از مفروضات پژوهش اثبات گرا، یعنی در بعد معرفت شناختی، نظر بر این است که روش شناخت انسان و پدیده‌های انسانی، در اصل، همان روش شناخت طبیعت و پدیده‌های طبیعی است.

هر دو دسته این مفروضات، با مبانی فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی ناهماهنگ است. در فصل پیش، در مبانی انسان شناختی، به بیان ویژگی های انسان در دیدگاه اسلام پرداختیم. با توجه به ابعادی چون فطرت، اختیار و عقل - به مفهومی که گذشت - آشکار است که تصویر مکانیستی از انسان، با این دیدگاه در تعارض قرار دارد. به تبع این تفاوت انسان شناختی، در معرفت شناسی نیز تفاوت های قابل ملاحظه ای وجود خواهد داشت. اگر انسان و پدیده‌های انسانی موجودیتی مکانیستی نداشته باشد، روش های مکانیستی شناخت نیز برای مطالعه آنها مناسب نخواهد بود.
 
قابل قبول نبودن خط مشی پژوهشی مذکور از حیث مفروضات فلسفی آن، به مرحله کاربست یافته های پژوهشی نیز تسری خواهد یافت. به عبارت دیگر، اگر نقصانی در مفروضات فلسفی این گونه از پژوهش وجود داشته باشد، نقصانی متناظر با آن، در به کارگیری نتایج پژوهش برای ایجاد تغییر در آموزش و پرورش نیز آشکار خواهد شد.
 
از این رو به مقتضای فلسفه تعلیم و تربیت پیشنهاد شده، باید در پژوهشکده‌ها و مراکز پژوهشی آموزش و پرورش، خط مشی پژوهشی معینی متناسب با مبانی و اصول مطرح شده، اتخاذ گردد یا دست کم، خط مشی های پژوهشی موجود با نظر به مبانی و اصول مذکور، مورد نقادی و استفاده مناسب قرار گیرد.
 
منبع: درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت جمهوری اسلامی ایران، جلد أول، خسرو باقری،  صص 310-307، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، چاپ دوم، 1389
نسخه چاپی