مفهوم شعر در فرهنگ یونانی
در حالی که به طور کلی تصور یونانیان از هنر نسبت به دیدگاه و تصور امروزه، جامع تر و گسترده تر بود، از جهتی دیگر که مهم است، یعنی در رابطه با شعر، مصادیق محدودتری داشت. بدین گونه که آنان شعر را در رده هنر طبقه بندی نمی کردند، زیرا با مفهوم اشیا حاصل از مهارت و قواعد سازگار نبود. آنها شعر را محصول مهارت نمیدانستند بلکه ناشی از الهام و مکاشفه می انگاشتند. در هنرهای تجسمی، مهارت آنان را از دیدن حضور مکاشفه و الهام عاجز میکرد، در حالی که در شعر، این الهام و مکاشفه بود که آنها را از دیدن حضور مهارت باز می داشت، و بنابراین، آنها نتوانستند وجه اشتراکی را میان مجسمه سازی و شعر بیابند.
 
از آنجائی که نمی‌توانستند رابطه ای میان شعر و هنرهای دیگر بیابند، تلاش کردند که برای شعر رابطه ای با غیبگویی پیدا کنند. مجسمه سازان را جزو صنعتگران و شعرا را جزو غیبگویان قرار دادند. به عقیده آنان، یک مجسمه ساز به موجب مهارتی که از پیشینیانش به ارث گرفته است، می تواند کارش را انجام دهد، در حالی که شاعر به کمک الهام و مکاشف‌های که توسط نیروهای آسمانی به او اعطا می‌شود، شعر میگوید. هنر در نظر آنها چیزی بود که می توانست یاد گرفته شود ولی شعر اینگونه نبود. شعر به واسطه نیروهای آسمانی، دانشی از متعالی ترین جایگاه را ارائه میدهد: روح را هدایت میکند و انسان‌ها را فرهیخته می گرداند و از آنها انسان بهتری می سازد. از طرف دیگر، هنر چیزی کاملا متفاوت را انجام می دهد و اشیایی مفید و گاهی کامل و بی نقص تولید می کند. زمان زیادی طول کشید تا یونانیان دریابند که هر چیزی را که به شعر نسبت می دهند در زمره اهداف و امکان های بالقوه هنرهای دیگر قرار دارد، زیرا [اولا] الهام و مکاشفه در هنرهای دیگر نیز تأثیر می گذارد، [ثانیا] هنرهای دیگر نیز، روح را ارشاد و تربیت میکنند. بنابراین اینها نشان میدهد که میان شعر و هنرهای دیگر چه وجوه مشترک زیادی وجود دارد.
 
در حالی که یونانیان دوره باستان نتوانستند ویژگی‌های مشترک و نیز اصلی وحدت بخش را میان شعر و هنرهای تجسمی بیابند، نه تنها رابطه شعر را با موسیقی دریافتند، بلکه آن را به قدری مبالغه آمیز نمودند که با آن دو شعر و موسیقی همچون یک پدیده و یک قلمرو خلاقانه مشابه برخورد کردند. توضیح مطلب این که آنها شعر را از لحاظ صوتی درک میکردند و آن را همزمان با موسیقی خوانده و اجرا می نمودند. شعر آنها ترانه و آهنگ بود و موسیقی شان موسیقی آوایی. افزون بر این، می گفتند که هر دوی اینها انسان را به حالتی از وجد و سرور سوق می دهد. این مسأله به پیوند و یکی کردن این دو (شعر و موسیقی) و تقابل این دو با هنرهای تجسمی کمک میکرد. گاهی حتى أنها موسیقی را نه به عنوان یک هنر مجزا، بلکه به عنوان جزئی از شعر میدانستند و برعکس.
 
نقش موزها (الاهگان هنر) بیان اسطوره شناختی اندیشه‌های آن دوره بود. الاهگان نه تا بودند: تالیا (Thalia) الاهه کمدی، ملپمنه (Melpomene) تراژدی، اراتو (Erato) مرثیه و نوحه، پلیمنیا (Polyhymnia) غزل و شعر عاشقانه، کالیوپ (Calliope) خطابه، فصاحت و اشعار پهلوانی، أیترپ (Euterpe) موسیقی، ترپسیخوره (Terpsichore) رقص، کلیو (Clio) تاریخ و اورانیا (Urania) الاهه ستاره شناسی بود. این نه الاهه دارای سه ویژگی قابل توجه بودند:
 
 ۱. عدم وجود الاهه ای که تمام قلمرو شعر را تحت کنترل داشته باشد: غزل، مرثیه، کمدی، تراژدی تحت پوشش یک مفهوم قرار نمی گیرند، زیرا هر یک از این مقولات ادبی الاهه مخصوص به خود را دارند؛
 
 ۲. این ژانرهای ادبی به موسیقی و رقص نیز مرتبطند زیرا هر دو مثل ژانرهای ادبی توسط الاهگان تحت کنترلند؛
 
 ۳. با وجود این، ژانرهای ادبی فوق با هنرهای تجسمی که هیچ الاههای آنها را کنترل نمیکند ارتباطی ندارند. از آنجایی که در میان مجموعه فوق دو علم (تاریخ و ستاره شناسی) نیز وجود دارد و از طرف دیگر، چون این دو دارای الاهه اند، و در مقابل نقاشی، مجسمه سازی و معماری را هیچ الاههای کنترل نمیکند، بنابراین نتیجه میشود که از نظر یونانیان شعر و علم نیز بالاتر و ارزشمندتر از هنرهای تجسمی بودهاند.
 

مفهوم خلاقیت

یونانیان باستان مفهوم و تصوری از خلاقیت نداشتند: هنر برای آنان توانایی و مهارتی بود که سه عنصر مشخص را درآن مییافتند: ماده ای که توسط طبیعت و دانشی که توسط سنت فراهم آمده بود و کاری که توسط هنرمند انجام می گرفت. آنها از عنصر چهارم کاملا غافل بودند: یعنی شخص و هنرمند خلاق. یونانیان باستان هیچ تمایزی میان اثر یک هنرمند خلاق و اثر یک صنعتگر قائل نبودند و اهمیتی به بداعت و ابتکار نمی دادند. یونانیان غرابت و بداعت را در جایگاه و شأنی فروتر از تأیید و پذیرش سنت قرار دادند، سنتی که در تداوم، کلیت و کمال آن شکی وجود نداشت. در این دوره حتی اسم هنرمند ذکر نمی شد. برای آنان هیچ چیزی با اهمیت تر از قانون (Canon) نبود. قانونی که به عنوان اصولی کلی بایستی از طرف هنرمند مورد تبعیت قرار میگرفت. آنها معتقد بودند که یک هنرمند خوب بیشتر به کسی اطلاق می‌شود که این اصول را یاد گرفته و آنها را به کار گیرد نه کسی که میخواهد فردیت خود را بیان کند.
 

مفهوم تفکر

 یونانیان تجربه زیباشناختی را همچون آفرینش هنری میدانستند و آن را از انواع دیگر آفرینش ها و تولیدات انسان دارای تفاوتی اساسی نمی دیدند و به همین ترتیب هیچ نشانه ای نیز مبنی بر اینکه تجربه زیباشناختی را به عنوان وجودی یکتا و منحصر بفرد (Sui generis ) بدانند، در دست نیست. آنها اصطلاح خاصی برای این تجربه نداشتند. و میان نگرش زیباشناختی و علمی تمایزی نمییافتند و برای توصیف و توضیح مشاهده زیباشناختی و تفکر علمی، واژه تئوری theoria (Deople ) را که به معنای دیدن بود، به کار می بردند. یونانیان به هنگام مشاهده اشیاء و اعیان زیبا چیزی متمایز از مشاهده معمولی اعیان و اشیاء نمی یافتند. مسلما این نوع از مشاهده (مشاهده زیباشناختی) همراه با لذت بود، اما آن هنگام، یونانیان فکر میکردند که این ویژگی همه انواع شناخت و مشاهده است.
 
زمانی که در قرن پنجم، علم آنان به بلوغ و پختگی رسید و روانشناسان ظهور پیدا کردند، این دیدگاه قدیمی و رایج را بدون ارائه هیچ پیشنهادی مبنی بر اینکه مشاهده زیبایی و آثار هنری میتواند مشخصه ویژه ای داشته باشد، حفظ کردند. آنها مشاهده را نوعی پژوهش و تحقیق میدانستند. اما از طرف دیگر، تحقیق و پژوهش را نیز نوعی مشاهده (Theoria) در نظر میگرفتند. همچنین بر رجحان اندیشه بر مشاهده معتقد بودند و با این همه، اندیشه را شبیه به مشاهده می دانستند، گرچه منظورشان از مشاهده زیباشناختی تنها مشاهده بصری بود. آنان گذشته از ادراکات حواس دیگر، دیدن را از اساس با شنیدن و هنر بصری را نیز از هنری که توسط گوشها ادراک میشود، متفاوت میدانستند. در حالی که مسلما موسیقی را به عنوان یک هنر مقدس، با عظمت و توانا برای بیان و نمایش روح تشخیص داده بودند، اما تنها هنرهای تجسمی را زیبا نامیدند. مفهوم زیبایی در نظر آنان یک مفهوم فراگیر بود که شامل زیبایی اخلاقی نیز می شد، اما وقتی که تلاش کردند آن را به زیبایی محسوس محدود کنند، به ادراک بصری فروکاستند. بنابراین، مفهوم محدودتر زیبایی را بعدها براساس فرم و رنگ تعریف کردند.
 
مسائل فوق، اندیشه‌های زیباشناختی رایج و مقبول یونانیان بود که بعدها نظریه های زیباشناختی فیلسوفان، منتقدان و هنرمندانشان براساس آنها بنا شد. این ایده ها از آنچه که در دوران مدرن توسط توده های عوام و فیلسوفان به کار میرفت، بسیار متفاوت بود. تلقی یونانیان از مفهوم هنر گسترده تر و جامع تر بود و آن را از آنچه که امروزه تعریف می‌شود، بسیار متفاوت تعریف می کردند. همین امر در مورد مفهوم زیبایی نیز صادق است. یونانیان باستان به روش و معیاری متفاوت هنرها را تقسیم بندی کردند. تمایزها و مغایرتهایی را میان شعر و هنرهای تجسمی می دیدند که برای اندیشه مدرن ناشناخته است. نه از خلاقیت هنری و نه از تجربه هنری هیچ تصوری نداشتند. خود یونانیان برخی از این ایده های خاص را رها کرده و برخی را که از یاد رفته بودند، دوباره مورد تائید قرار دادند، اما باید گفت که این یادآوری تا دوره مدرن ناتمام مانده بود.
 
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی،صص 75-70، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392
نسخه چاپی