نوشته‌های زیباشناختی دموکریتوس
فیلسوفان آیونی که یکی از آن‌ها دموکریتوس بود، اولین مکتب فلسفی را در یونان بنا نهادند، اما دموکریتوس در آخرین روزهای این مکتب میزیست و نه به لحاظ زمانی و نه به لحاظ محتوا نمی‌توان او را یک فیلسوف باستانی نامید. تاریخ زندگی او مشوش است، اما معروف است که او در آغاز قرن چهارم هنوز زنده بود، پس از پروتاگوراس (Protagoras) و سقراط زندگی کرده و در اوج قوای جسمی با افلاطون هم عصر بود.
 
در میان فیلسوفان آیونی، با گرایشاتی که به سمت ماتریالیسم، جبرگرایی و تجربه باوری داشتند، دموکریتوس معتقدترین فیلسوف ماتریالیست، جبرگرا و تجربه باور بود. این مسئله در اندیشه‌های او درباره هنر نیز آشکار است. او نه تنها یک فیلسوف، بلکه دانشمند جامع الاطرافی بود که درباره موضوعات مختلف مطلب می‌نوشت و در زمینه‌های مختلف مطالعات علمی را آغاز کرده و پیش می‌برد. یکی از موضوعاتی که او بدان پرداخت، نظریه شعر و هنر بود. در تدوین چهار قسمتی نوشته‌های دموکریتوس که تراسیلوس (Thrasyllus) آن را انجام داد، متونی که او در آن به این نظریه پرداخته بود عبارت بودند از « درباره ریتم‌ها و هارمونی» (On Rythms and Harmony)، «درباره شعر» (On Poetry)، «درباره زیبایی واژه‌ها» (On the Beauty of Words) درباره مصوت‌های قوی و ضعیف ، On Well and Ill Sounding Letters، «درباره هومر» (On Homer)، «درباره آواز خواندن» (On Singing). تمام این نوشته‌ها از بین رفتند و تنها عناوین و بخش‌های کوچکی از آن‌ها باقی ماند. اما این عناوین و بخش‌های بازمانده، نشان می‌دهند که او مثل نظریه شعر به مطالعه در نظریه‌های هنر زیبا نیز مشغول بود. مورخین یونانی که بعدها آمدند، او را محققی دانستند که زیباشناسی را به وجود آورد. به هر حال، دموکریتوس مطالعات دقیق خاصی را بنا نهاد که زیاد با زیبایی و هنر مرتبط نبودند. ما از مطالعات گسترده او در این زمینه تنها ایده‌هایی را می‌شناسیم که به طور شانسی از بین نرفته‌اند.
 

هنر و طبیعت

یکی از ایده‌های کلی دموکریتوس درباره هنر، به رابطه بین هنر و طبیعت می‌پردازد. او در این باره نوشت: «ما در مهمترین فعالیت‌ها و اعمال، شاگرد حیوانات هستیم، شاگرد عنکبوت در بافندگی و رفوگری، شاگرد پرستو در خانه سازی، شاگرد قوی خوش خوان و بلبل در آواز». دموکریتوس در اینجا از «تقلید» طبیعت توسط هنر صحبت می‌کند و از واژه ( mimesis ) استفاده می‌نماید؛ اما نه در معنایی که تقلید در همسرایی داشت و نه به معنای تقلید احساسات توسط بازیگر، بلکه به معنای تبعیت از طبیعت در روش‌ها. این معنای دوم تقلید، کاملا با معنای اول متفاوت بود: اولی تقلید در رقص و موسیقی بود، دومی در خانه سازی و بافندگی. سومین معنای تقلید که درباره نقاشی و واژه‌هاست و خیلی زود رایج شد، تا زمان رواج هنوز برای یونانیان ناشناخته بود.
 
احتمالا دموکریتوس اولین انسانی نبود که ایده تقلید روش‌های طبیعت به واسطه هنر به ذهنش خطور کرده است. بدون شک این مسئله برای هراکلیتوس (Heraclitus) شناخته شده بود، زیرا در رساله درباره رژیم غذایی، (On the Diet) که در زمان او نوشته شد، ذکر شده است. یونانیان آن را پذیرفتند و با مثال هنر آشپزی آن را توضیح دادند، بدین طریق که غذا از طریق فرآیندی آماده می‌شود که از گوارش غذا در موجودات زنده تقلید می‌کند. بنابر این تصور، آن‌ها نوشتند، «هنر با تقلید از طبیعت اثر هنری را خلق می‌کند». هراکلیتوس ایده مشابهی داشت، «هنرها... شبیه طبیعت انسان هستند». همچنین دموکریتوس به رابطه دیگری میان زیبایی و طبیعت پرداخت. او متوجه این حقیقت شد که اگر برخی از انسان‌ها زیبایی را می‌فهمند و در جستجوی آنند، این نیز هدیه‌ای از جانب طبیعت است.
 
ایده دیگر دموکریتوس مربوط به تاثیر هنر بود. او معتقد بود که «بیشترین لذت‌ها از تماشای آثار زیبا ناشی می‌شود». این عقیده اولین تلفیق شناخته شده میان زیبایی، نظاره کردن (تفکر)، و لذت (Joy) را شامل می‌شود. نوشته شدن و طرح این مسئله توسط دموکریتوس تعجب برانگیز نیست، زیرا او فیلسوف لذت گرایی بود که هر چیزی را از جمله هنر و زیبایی، از منظر لذتی که فراهم می‌آوردند، می‌نگریست.
 
ایده دیگر او در رابطه با ریشه‌ها و خاستگاه هنر خلاق و به ویژه شعر بود. همچنان که سیسرو (Cicero) و هوراس (Horace) تائید می‌کنند، او معتقد بود که «اگر انسانی در آتش عشق نسوخته باشد، شاعر خوبی نخواهد شد». به بیان روشنتر: «هیچ انسانی نمی‌تواند شاعری بزرگ باشد مگر این که در حالتی از جنون و شیدایی قرار گرفته باشد (furor)» «بر بالای هلیکون هیچ شاعر عاقلی نیست». این اظهار نظرها نشان می‌دهد که او شعرسرایی را ناشی از حالتی ذهنی می‌دانست که از حالت معمولی متفاوت بود.
 
این ایده دموکریتوس بعدها مورد استناد واقع می‌شد و به انحاء مختلف تفسیر می‌گشت. کلمنت اسکندرانی (Clement) که یکی از آباء کلیسا بود در این باره نوشت که به عقیده دموکریتوس، آفرینش شعری را یک «الهام الوهی» فراطبیعی به وجود می‌آورد. اما همین تفسیر است که با فلسفه دموکریتوس مغایرت دارد، زیرا او تنها علل طبیعی را مطرح کرد و آن‌ها را کاملا مکانیکی دانست. دموکریتوس ادراک را به عنوان نتیجه کنش و تاثیر مکانیکی اشیاء بر مفاهیم، تفسیری مکانیکی نمود. و همان طور که ارسطو گزارش می‌دهد، او همین تفسیر را بر تصاویر شعری که از ذهن شاعر ناشی میشد، به کار برد. بنابراین دموکریتوس منشاء آفرینش هنری را نیروهای فراطبیعی نمی‌دانست، بلکه به طور کاملا برعکس، تلاش میکرد که آن را موضوعی در حیطه نیروهای مکانیکی معرفی کند. درست همین نگرش جدید بود که از این باور سنتی مبنی بر اینکه شاعران خلاقیت خود را از الهام موزها کسب میکنند، فاصله گرفت و جدا شد.
 
بنابراین، به عقیده او، آفرینش اثر هنری مثل خیلی از رویدادهای دیگر در جهان، یک فرآیند مکانیکی بود که با این حال تنها در موقعیت‌های منحصر به فرد و نادر به وقوع می‌پیوندد. درست است که این موقعیت‌ها فراطبیعی نبودند، اما دست کم غیر عادی بودند. او اولین فردی بود که نیاز شاعران به الهام خدا را انکار می‌کرد اما از این مسئله نتیجه نگرفت که آن‌ها اصلا به الهام نیاز ندارند. او معتقد بود که الهام میتواند همچون چیزی طبیعی دانسته شود. همچنین مخالف فراطبیعی و عقلانی بودن مفهوم شعر بود. تصور او این بود که شعر زمانی می‌تواند خلق شود که «روح شعله‌ور شده باشد». در این مسئله او با افلاطون هم عقیده بود یعنی با کسی که در مسائل و اندیشه‌های دیگر کاملا متفاوت می‌اندیشید.
 
با وجود این، هیچ نشان‌های مبنی بر اینکه او هنرهای تجسمی را به روش فوق یعنی برحسب الهام، «شوق» و «شوریدگی روح» تبیین کرده باشد، وجود ندارد. او به دوره‌ای متعلق بود که تفاوت‌های میان شعر و هنر را راحت‌تر از شباهت‌های آن می‌دید. مثل یونانیان آن دوره، به عقیده او، درست به این علت که شعر ناشی از الهام است، اصلا هنر محسوب نمی‌شود.
 
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی، صص171-167، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392
نسخه چاپی