شعر در برابر هنر
ارتباط میان نظریه هنر و نظریه زیبایی افلاطون تقریبا دقیق نیست. او بزرگ‌ترین زیبایی را نه در هنر، بلکه در جهان می‌دانست. او تلقی گسترده یونانیان از هنر را به کار می‌برد که شامل هنرهای کاربردی نیز می‌شد؛ به نظر او و همچنین به نظر دیگر یونانیان، نه تنها نقاشی یا موسیقی، بلکه هر چیزی را که انسان به صورت هدفمند و با مهارت تولید کند، هنر است. او می‌گفت، انسان هنر را کشف کرده زیرا طبیعت به طور کافی نیازهای او را برآورده نساخته است و بنابراین او نیازمند مصونیت است. البته افلاطون به هنگام بیان این گفته طبیعتا به بافندگی و ساختمان سازی فکر می‌کرد نه به نقاشی و مجسمه سازی.
 
تلقى افلاطون از هنر شامل هنرهای کاربردی نیز می‌شد؛ اما به نظر می‌رسید که شعر را در برنمی‌گرفت، چرا که او شعر را مقوله‌ای از جنس مکاشفه و الهام می‌دانست نه از جنس مهارت. افلاطون در حالی که دیدگاه یونانی شعر را گسترش و تکامل می‌داد، آن را امری پیشگویانه و غیر عقلانی دانست. او در آیون (Ion) نوشت، «آن نویسندگان شعرهای باشکوهی را که تحسین می‌کنیم»، «این برتری و علو را با رعایت قوانین هنری به دست نیاورده‌اند، بلکه اشعار زیبایشان را در حالتی از الهام سروده‌اند، انگار که روحی غیر از روح خودشان در حالتی از جنون الوهی بر آن‌ها تسلط پیدا کرده است».
 
«شاعران مفسر خدایان هستند». همچنین افلاطون، در فایدروس (Phaedrus) شعر را به عنوان یک شیدایی والا و فخیم توصیف کرد. وقتی که موزها الهام می‌کنند، «روح از سروده ها و اشکال دیگر آفرینش هنری سرشار و لبریز می‌شود». به نظر او «هر کسی که بدون این شوریدگی و جنون ناشی از الاهگان هنر بر دروازه شعر بکوبد و فکر کند که تنها مهارت، او را شاعری خوب خواهد ساخت، او و منطق آثارش از شوریدگی شعر بی نصیب خواهد ماند». این گفته بر تقابل مهمی میان الهام و هنرمندی تاکید می‌کند. افلاطون در نسبت دادن شعر به الهام تنها نبود: دموکریتوس نیز اینگونه می‌اندیشید. این دو فیلسوف ایدئالیست و ماتریالیست شعر را از لحاظ روان شناختی چیزی منحصر به فرد می‌دانستند. قائل شدن به الهام صرفا در شعر و طبقه بندی هنر و صنایع دستی ویژگی دوران اولیه بود.
 
افلاطون بیشترین تاکید را بر تضاد میان شعر و هنر داشت؛ اما او خود همزمان این تضادها را متزلزل کرد. او مشاهده کرد که تمام اشعار مبتنی بر الهام نیستند، زیرا نویسندگانی وجود دارند که آثارشان وابسته به امور روزمره، عادی و تکراری است. شعر «جنون آمیز» ناشی از جنون شعری است، و همچنین شعر «فنی» نیز وجود دارد که به واسطه مهارت در نوشتن خلق می‌شود. این دو نوع شعر ارزش یکسانی ندارند: افلاطون نوع اول را متعالی‌ترین فعالیت انسان و نوع دوم را هنری مثل هنرهای دیگر می‌دانست. در مقامات و سلسله مراتب انسان که افلاطون در فایدروس مطرح می‌کند، دو جایگاه متفاوت را برای شاعر ذکر می‌کند: برای برخی از آن‌ها به همراه هنرمندان صنایع دستی و کشاورزان جایگاهی فروتر و برای برخی دیگر، همان‌هایی که «توسط الاهگان هنر برگزیده شده‌اند»، متعالی‌ترین و بلندترین مقام و رتبه به همراه فیلسوفان اختصاص یافته است. به همین منوال، در سیمپوزیوم، او میان شاعرانی که «انسان‌هایی خدایی» و «واسطه بین خدایان و انسان‌ها» هستند و شاعرانی که هنر و صنایع دستی معینی را می‌شناسند و صرفا «کارگرانی» ساده هستند، فرق می‌گذارد. افلاطون این ثنوی شاعر - هنرمند صنایع دستی را در میان شاعران تشخیص می‌دهد و نه در میان هنرمندان: زیرا به نظر او، نقاشان و مجسمه سازان چیزی بیشتر از صنعتگر و استادکار نبودند.
 

تقسیم بندی هنر؛ هنرهای تقلیدی

 قلمرو گسترده هنر که شامل نقاشی، مجسمه سازی، بافندگی و کفشگری بود به تقسیم بندی نیاز داشت. افلاطون این کار را در موقعیت‌های متعددی انجام داد. در جمهوری، او هنرها را به سه دسته تقسیم کرد: هنرهایی که از اشیاء استفاده می‌کنند، هنرهایی که اشیا را تولید می‌کنند و هنرهایی که از اشیا تقلید می‌کنند. تقسیم بندی مشابه اما پیچیده‌تری نیز در محاوره سوفسطائی وجود دارد، درست جایی که میان کیتیکس (ctetics)، هنر استفاده از اشیای طبیعت و پونتیکس (poetics)، هنر تولید آنچه که در طبیعت نیست، تمایز برقرار می‌کند اصطلاح «پونتیکس» در اینجا در مفهومی گسترده و مبسوط استفاده می‌شد و محدود به هنر مرتبط با واژه نبود. او هنرهایی نظیر صیادی و ماهیگیری را جزو هنرهای کنتیکس قرار داد. پونتیکس به اجزاء کوچکتری تقسیم شد یعنی آن‌هایی که انسان بی واسطه از آن‌ها استفاده می‌کند و آن‌هایی که با واسطه ابزار سازی به انسان خدمت می‌کنند و آن‌هایی که انسان از آن‌ها تقلید می‌کند.
 
در این تقسیم بندی مهمترین مسئله برای زیباشناسی، تفکیک هنرهایی بود که اشیاء را از اشیاء تولیدی دیگر بازتولید می‌کنند یعنی تمایز میان هنرهای تولیدی و هنرهای تقلیدی. با این حال، افلاطون فهرست و تعریفی دقیق از هنرهای تقلیدی ارائه نداد، به طوری که دامنه هنرهای تقلیدی متغیر و انعطاف پذیر باقی ماند. او در جایی شعر را در برابر هنرهای مختلف قرار داد و در جایی دیگر در زمره آن‌ها در جایی دیگر موسیقی را جزو شعر (در سیمپوزیوم) و در موقعیتی دیگر (در جمهوری) شعر را جزو موسیقی دانست. افلاطون تنها گام اول را به سوی نظریه هنرهای تقلیدی برداشت.
 
با وجود این، او تاثیری تعیین کننده و قاطع بر دگرگونی و تغییر این نظریه داشت. البته این مفهوم که هنر از واقعیت تقلید می‌کند یا آن را باز می‌نمایاند، برای یونانیان اولیه ناآشنا نبود. آن‌ها به راحتی می‌فهمیدند که اودیسه ماجراهای اودیسئوس (Odysseus) را باز می‌نمایاند و یک مجسمه بر روی آکروپلیس، بدنی انسانی را باز نمایی می‌کند؛ اما آن‌ها علاقه نسبتأ کمی به این کارکرد هنر نشان دادند. یونانیان بیشتر درباره هنرهایی همچون موسیقی و رقص که چیزی را بیان می‌کنند، می‌اندیشیدند، اما حتی در مورد هنرهای بازنمودی‌ای نظیر مجسمه سازی و نقاشی، بیشتر به این حقیقت که هنرها از واقعیت متفاوتند و همان گونه که گرگیاس معتقد بود، خیال انگیزند، تمایل داشتند. این فقدان تمایل به هنر بازنمودی می‌تواند بدین خاطر باشد که قبل از سال‌های میانی قرن پنجم پیش از میلاد، هنرهای تجسمی یونانیان در واقع شباهت اندکی به واقعیت داشت و بازنمایی‌های پیکره‌های انسانی بیش از اینکه دارای نشانی از واقعیت باشند، نشان دهنده ویژگی هندسی بودند. صرف نظر از گفتگوی سقراط با پارهاسیوس که آن را کسنوفون ضبط کرده است، یافتن چیزی در آراء نویسنده‌های دوره پیش از افلاطون درباره بازنمایی واقعیت از طریق هنر، دشوار است.
 
واژه و اصطلاحی که برای دلالت بر بازنمایی هنری به کار رفته، ثابت نبوده است. در محاورات افلاطون، سقراط اصطلاحات متعددی را به کار برده است که نزدیک به معنای میمسیس بوده‌اند؛ اما هرگز خود واژه میمسیس را استفاده نکرده است، واژه‌ای که یونانیان آن دوره برای بیان شخصیت و اجرای نقش به کار می‌بردند نه برای تقلید واقعیت. اصطلاح میمسیس برای توصیف فعالیت‌های آئینی روحانیان که مرتبط با موسیقی و پایکوبی بود، به کار می‌رفت، اما نه برای هنرهای تجسمی. دموکریتوس و مکتب هراکلیتوس این اصطلاح را به معنای «تبعیت از طبیعت» به کار می‌بردند، اما نه به معنای «تکرار ظاهر اشیاء»، این افلاطون بود که کاربرد و معنای جدید این اصطلاح قدیمی را عرضه کرد.
 
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی، صص238-234، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392
نسخه چاپی