معیارهای هنر خوب چیست؟
معیارهای هنر خوب عبارتند از: «درستی» به معنای هماهنگی با قوانین جهان، و «سودمندی» به معنای توانایی ایجاد شخصیت اخلاقی، لذت در هنر در بهترین حالت نمی‌تواند چیزی بیشتر از یک مکمل برای آن باشد. لذت آنگونه که سوفسطائیان مدعی آن شده‌اند نه غایت و هدف هنر است و نه معیاری برای ارزش آن. هنری که به منظور فراهم آوردن لذت ایجاد شده باشد، هنر بدی است. از آنجایی که معیار هنر درستی است، اصل و قاعده‌ای که رهنمون آن است، بایستی عقل باشد نه احساس.
 
اما معیار زیبایی چیست؟ خود افلاطون یک هنرمند بود و به زیبایی در هنر توجه می‌کرد، اما فلسفه او اقتضائات متعددی داشت. چشم‌های او حساس بود، اما همانگونه که آشکار است «چشم باطنی او چشم ظاهری‌اش را به تدریج بست». بی‌تردید، او نوشت که خدمت به الاهگان هنر بایستی «به عشق به زیبایی منتهی شود». اما او زیبایی را در مفهومی گسترده لحاظ می‌کرد، مفهومی که در درجه اول شامل زیبایی اخلاقی بود. زیبایی در این مفهوم از سودمندی اخلاقی و درستی متفاوت نیست.
 
اما آیا حقیقت درونی یک اثر هنری معیار ارزش آن نیست؟ رساله جمهوری شامل عبارات زیر می‌باشد: «نقاشی را تصور کنید که انسانی زیبا و آرمانی را آنگونه که باید باشد طراحی می‌کند، به طوری که همه حالات و حرکات آن را نیز نشان می‌دهد، حال برای او بسیار بد نخواهد بود اگر نتواند ثابت کند که انسانی چنین زیبا وجود دارد؟» به نظر می‌رسد که این جمله دلالت دارد بر اینکه ارزش اثر هنری بیش از اینکه با حقیقت ظاهری آن تعیین شود به حقیقت باطنی و درونی آن مرتبط است. مقصود از این عبارت این است که افلاطون از «حقیقت هنری» تعریفی خاص داشت. با این حال، افلاطون فقط اشاره‌ای به این ایده داشته است: او یکبار این ایده را ذکر کرده و دوباره آن را مطرح نکرده است. در واقع، کل نظریه هنر افلاطون با ایده حقیقت خاص و متمایز ناسازگار است: او با عزمی راسخ معیار حقیقت لفظی و معیار تطابق با آنچه که هنر نشان می‌دهد را به کار می‌گیرد. اصل بدیهی او این بود که هنر بایستی اشیاء را با نسبت‌هایی ذاتی و مناسب نشان دهد. در غیر این صورت هنری غیر حقیقی خواهد بود و هنر غیرحقیقی هنر بدی است. به همین دلیل او نقاشی امپرسیونیستی زمان خود را حتی اگر باعث می‌شد که مخاطب نسبت‌ها و رنگ‌های مناسب را ببیند، نکوهش می‌کرد زیرا این نقاشی نسبت و رنگ اشیاء را جابه جا و جایگزین می‌کرد.
 
دیدگاه افلاطون این بود که هنر نباید از استقلال برخوردار باشد. حتی هنر بایستی به طور مضاعف غیر مستقل باشد. یعنی هم در رابطه با وجود واقعی‌ای که می‌خواهد به نمایشش بگذارد، و هم در رابطه با امر اخلاقی‌ای که در خدمت آن است. بنابراین افلاطون از هنر دو چیز را می‌خواست: نخست اینکه هنر بایستی منطبق بر قوانین جهان بوده و دوم اینکه شخصیت‌ها را طبق مثال خوب مطلق بیافریند. بر این اساس هنر خوب می‌تواند فقط دو معیار داشته باشد: درستی و سودمندی اخلاقی. آیا هنر واقعا می‌تواند به این خواسته‌ها تحقق بخشد. افلاطون معتقد بود که اولا هنر این توانایی را دارد. ثانیا در هنر باستانی یونانیان اولیه و به ویژه در هنر مصریان این خواسته‌ها محقق شده‌اند.
 

محکومیت هنر

یکی از نقدهای افلاطون، در رابطه با هنر روزگار خودش بود. او با این هنر مخالفت می‌کرد زیرا معتقد بود که ایجاد نوآوری، تنوع و خیال می‌کند و نسبت‌ها را از هم می‌پاشاند. هدف او دفاع از هنر بود تا سوبژکتیویسم و غیر حقیقی بودن بر آن غلبه نکند. نقد او بر هنر روزگار خود چنان به صورت کلی صورت بندی شد که او دشمن همه هنرها به نظر آمد.
 
به عبارت دقیق‌تر، نگاه منفی افلاطون به هر دلیلی جز این نداشت که او فکر می‌کرد هنر نمی‌تواند دو معیار فوق را محقق سازد. هنر نه درست است و نه سودمند. به عبارت دیگر اولا تصویر نادرستی از واقعیت ارائه می‌دهد، ثانیا حتی وقتی که اشیاء را تغییر نداده و دفرمه نمی‌کند و فقط سطوحشان را که ظاهر خارجی‌شان است، نشان می‌دهد و شکل اشیاء را تغییر می‌دهد، مردم را به لحاظ اخلاقی فاسد می‌سازد. گفتن این مسئله ضروری است که به نظر افلاطون ظاهر محسوس و خارجی واقعیت نه تنها سطحی و موهوم است، بلکه تصویری نادرست نیز می‌باشد.
 
بنابر فلسفه افلاطون، هنر اخلاق مردم را فاسد می‌کند زیرا بر عواطفشان تاثیر می‌گذارد و زمانی که بایستی راهبرشان صرفا عقل باشد، احساساتشان را برمی‌انگیزد. با تاثیرگذاری بر عواطف، شخصیت را تضعیف کرده و از حساسیت اخلاقی و اجتماعی انسان می‌کاهد. استدلال نخست افلاطون علیه هنر ابتدائا مربوط به هنرهای تجسمی و استدلال دومش در مخالفت با شعر و موسیقی بود.
 
استدلال اول برآمده از نظریه دانش و متافیزیک بود و استدلال دوم ناشی از علم اخلاق. افلاطون دراین باره از خود زیباشناسی چیزی را اخذ نکرد. این نخستین بار نبود که شعر از دیدگاهی اخلاقی مورد داوری قرار می‌گرفت و نکوهش می‌شد. آریستوفانس پیش از افلاطون این کار را انجام داده بود. اما با این حال افلاطون بود که برای نخستین بار این دیدگاه را در پهنه گسترده فلسفه هنر مطرح کرد. او مسبب ایجاد یک شکاف میان فلسفه هنر و خود هنر شد. این احتمالا نخستین شکاف از این نوع در تاریخ اروپا است. دیدگاه‌های نظریه پردازان پیش افلاطونی با الگوی هنری آن دوره منطبق بود. اما برعکس، افلاطون می‌خواست که هنر با دیدگاه‌های او منطبق باشد. او رهنمودها و قوانین را چنان مطرح می‌کرد که انگار بایستی هنر شبیه‌شان شود. اما این رهنمودها و قوانین در جهتی مخالف با هنر روزگارش به جریان افتاد. و این شکاف غیر قابل اجتناب بود.
 
افلاطون در حالی که از هنر زمان خود ناراضی بود می‌خواست که هنر از سنت تبعیت کند. علت اینکه او «اولین کلاسیست» نامیده شده است، این است که نخستین متفکر شناخته شده‌ای می‌باشد که از بازگشت به هنر دوران گذشته جانبداری نموده است. استدلال‌های او قدرت قانع کنندگی اندکی داشتند. بنابراین هنرمندان یونان آن‌ها را نپذیرفته، توجهی به آن‌ها نکرده و به رشد و تکامل هنرشان به طور مستقل ادامه دادند.
 
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی، صص245-241، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392
نسخه چاپی