تاریخ ادبیات عرب
تاریخ ادبیات عرب
تاریخ ادبیات عرب

نویسنده : رضا برومند
منبع : اختصاصی راسخون



بحث اول : جغرافياي زبان عربی

توضيح مختصر اينكه عربستان شبه جزيره اي است در جنوب غربي آسيا ، كه واسطه بين آسيا و آفريقا و از شرق متصل به خليج فارس و درياي عمان و از غرب به درياي سرخ و از شمال به خاك عراق و فلسطين و اردن و از جنوب متصل به درياي عمان و خليج عدن .
عربستان به چند ناحيه تقسيم مي شود:
1- يمن ( مهد تمدن عرب )
2- حضرموت ( سرزمين بازرگاني )
3- عمان ( مركز كشتيراني )
4- حجاز ( مكه و مدينه در اين منطقه قرار دارند )
5- بحرين
6- تهامه
7- يمامه
8- نجد

بحث دوم : تاريخچه اي مختصر از عرب

عرب ها به طايفه اي بزرگ از ملل متعلقند كه از نسل سام پسر حضرت نوح مي باشند ، ( البته در قاموس قرآن آمده است كه عرب ها نسبشان به يعرب ابن قحطان مي رسد كه اين نسل به حضرت ابراهيم(عليه السلام) مي رسد .) گذشته از اين دعواها تاريخ دانان عرب به اتفاق رسيدن نسل عرب را به سامي ها تاييد مي كنند.
نژاد سامي ، اقوام بابلي ، آشوري ، عبري ، سبائي و عرب ها را شامل مي گردد . سالها قبل از آن كه سامي ها در صحنة تاريخ ظاهر شوند اين نژاداز نژاد اصلي خود جدا شده و مليت هاي مختلفي را تشكيل داداه بودند . ما ميتوانيم به ترتيب تاريخي و بر اساس مدارك موجود ادبي ارتباط زبانهاي سامي را با يكديگر بيان كنيم بدين صورت :
1- بابليها يا آشوري ها
2- عبريها
3- اعراب جنوب يا حميري ها و اهل سباء
4- آراميان
5- فنيقي ها
6- اتيوپي ها
7- عربها
چون در ميان قبيله هاي منشعب شده از سامي ها قبايلي مانند: قوم ثمود و عاد و ... ديده ميشودكه نابودشده اند وآثاري ازآنها به جز نقوشي كه كشف شده اندچيزي باقي نمانده است تاريخ نگاران عرب را به دودسته تقسيم مي كنند :
1- عرب بائده
2- عرب باقيه .
1- عرب بائده (يعني منقرض شده ) : به اقوام عاد ، ثمود ، طسم، و جديس را گويند كه در اثر اعمال بدي كه انجام مي دادند مورد غضب خدا قرار گرفته و نابود شده اند. و ازآنها جز نقوش كشف شده در حجاز كه نشان مكي دهد زبانشان به زبان اعرابي كه آثار ادبيشان به ما رسيده فرق داشته است . وجز اخبار اندكي در قرآن ديگر مستند و اطلاعاتي در دست نيست.
2- عرب باقيه : كه انها نيز به دو دسته بزرگ تقسيم مي شوند :

الف) قحطاني يا عرب عاربه

كه عرب اصيل و خالص همانهايند ، كه در يمن و جنوب زندگي مي كردند و نسبشان به يعرب ابن قحطان مي رسد. ( قحطان جد اعراب جنوب كه پسرش يعرب جانشين او شد اولين كسي بود كه زبان عربي را به كار برد و بنا به رسم اعراب در مقام تهنيت به او نظير صبح شما بخير و نفرين از تو دور باد گفته شد ، پسر بزرگ او عبد الشمس سباء بنيان گذار سد مأرب ناميده مي شود (اين مطلب بايد مورد توجه باشد كه كه سامي ها به قبايل مختلف تقسيم شدند و اين قبايل بعضي در ا ثر طغيان نابود شدند و بعضي ديگر باقي ماندندو نسل به نسل رشد كردند تا زمان شكل گيري تمدن عرب . يعني در زمان قحطان و يا يعرب قبايل بائده زيست مي كردند و اين مطلب را از آنجا مي توان فهميد كه در مورد عبد الشمس گفته شد كه بنيان گذار سد مأرب بوده است زيرا بعضي از عرب بائده به توسط سيل عرم كه با شكسته شدن سد مدرب اتفاق افتاد نابود شدند.)

ب) عدناني يا كربي

كه عرب مستعرب نيز خوانده مي شوند ، كه مخلوتي از عرب و اقوام همسايه خويش بوده اند و به تزاري يا معدي مشهورند و عرب حجاز و تدمر اطز اعقاب ايشان هستند.
البته در اين مورد كه عرب مستعرب چگونه به وجود آمدند دو نظريه مي توان گفت كه وجود دارد .
1- ايشان همان عرب قحطاني اند كه به جهت وضع اقتصادي و سياسي ، بعضي از قبايل جنوبي را وا داشت تا از سرزمين خود مهاجرت كنند . اين مهاجرت بويژه بعد از شكسته شدن سد مأرب در حدود سال 115ق.م و به راه افتادن سيل عرم كه بسياري از شهر ها را غرقه ساخت و مزارع و چهار پايان را به نابودي كشيد ، انجام گرفت . پس تعدادي از قبايل جنوبي به شمال مهاجرت كردند ، بدين طزيق قبايل يمن در هر سو پراكنده شدند چنانكه در مثل گفتند : « تفرقوا ايدي سبأ » ؛ براي آگاهي بيشتر از اين حادثه به كتاب تاريخ ادبيات عرب از ( نيكلسون ) مراجعه كنيد.
2- بعضي نيز قائلند كه گروه دوم از بلاد مجاور جزيرةالعرب به آن سرزمين كوچ كرده اند و با مردم آنجا در آميخته و عرب شده اند.

بحث سوم : چگونگي پيدايش عرب فصيح

گفته شد كه به احتمال زياد زبان عربي از زبان سامي گرفته شده است و يك زبان هنگامي كه در ناحية پهناوري مورد استعمال مردم است ناچار به لهجه هاييچند تجزيه مي شود . حال هد قدر رابطة ميان اجتماعات انساني كه به آن لهجه ها سخن مي گويند ضعيف باشد و هر چه تجزيه زباني در زمان كهن تري واقع شود اختلافات ميان آن لهجه ها شديدتر خواهد بود و اگر به دليلي لهجه اي بتواند در مقام زبان فرهنگي ناحيه اي بنشيند لهجه هاي ديگر به هيچ وجه نابود نمي شوند ، بلكه فقط منطقة هر يك ازآنها محدود و مشخص مي شود و مردم براي رفع حوائج روز مره آنها را به كار مي ببرند . از سوي ديگر،در همان زماني كه لهجه هاي وسيع محلي منحصر به كارهاي عملي زندگي مي گردند، زبان فرهنگ اندك اندك به يك نوع زبان تصنعي تبديل مي شود و چون تعداد محدودي از افراد براي بيان عقايد خود با اظهار مفاهيمي كه از نظر تودة مردم بيگانه است آن را وسيلة كار قرار مي دهند ، ناچار رابطة آن با زندگي عادي بريده تر مي گردد.
بنا براين اگر اين زبان عالمانه بخواهد پيوند خود را با واقعيات حفظ كند ، و توان ان را داشته باشد كه براي بيان همة فعاليت هاي انساني به كار آيد ناچار در ميان طبقات اجتماعي وسيعي انتشار يابد. زبان فرانسه و ايتاليايي مثال بارز از اين گونه زبان اند اين دو لهجة محلي كه به زبان فرهنگ بدل گشته اند ، توانسته اند تحرك ونشاط خود را حفظ كنند . آن زبان عربي كه ما ((فصيح))مي ناميم . نيز لهجه اي بود ه است كه در مقام يك زبان ادبي جاي گرفت . اما در آن لهجه اين خصوصيت ذيذه مي شود كه به سرعت تمام در جامة يك زبان عالمانه در آمد و به سبب برر خورد نيازهاي تازه چندين بار تغيير چهره داد.
پيش كشيدن بحث عرب فصيح به دليل نيازي است كه ما در اينجا به آن داريم البته بحث در اين مورد وسيع است و خود نياز به فراهم آوردن يك جزوه جداگانه دارد ولي ما به ذكر پيش نياز بسنده مي كنيم .
علاوه بر مطلب قبلي مطلب ديگري نيز در مورد عرب فصيح نياز است كه در ربع قرن هشتم ميلادي ، هنگامي كه نحوييون و لغت شناسان مسلمان ، دست به كار نگارش قواعدي براي زبان عربي زدند ، ملاحظه كردند كه ميان لهجه هاي گوناگون بدويان در شبه جزيره العرب ، اختلافات عمده اي در زمينه صوت ، ساختمان ، كلمات ، نحو و واژگان موجود است. لذا نحوييون مي بايست يك لهجه را به عنوان لهجة ادبي كه از همه فصيح تر بوده است را انتخاب مي كردند و در باقي لهجه ها اگر اختلافي بود را به عنوان نوادر در كتب صرف و نحو ذكر مي كردند و البته در كتب مختلف صرفي و نحوي اين مطلب آمده اند . واديبان لهجة مكيان (قريش) را به عنوان لهجة ادبي فصيح انتخاب كردند.
محدودة جغرافيايي زبان عرب فصيح اين منطقه ميان دو خط محدمو مي شود : يكي آن است كه از چند كيلومتري جنوب مكه آغاز شده به خليج بحرين واقع در خليج فارس ختم شود ، ديگري از شمال يثرب (مدينه) شروع شده به شمال حيره مي رسد.
معذلك در داخل اين سرزمين ((عربي خالص)) ، لهجه هاي قبايل با هم تفاوت هايي داشته اند : از بني تميم و بني قيس و بني اسد بيش از همه اغت اخذ شده است و در امر لغات غريب و اعراب و صرف به ايشان استفاده مي شده است.پس از ايشان هذيليان و برخي قبايل كنانه و طي قرار دارند . البته همان طور كه پيداست ، قبيله قريش در اين منطقه ((عربي خالص )) داخل است.

بحث چهارم : اسباب پيدايش علم نحو

1- لهجه هاي مختلف : عربها در گذشته به صورت قبيله اي زندگي مي كردند و هر قبيله اي لهجه اي مخصوص به خود داشت اين اختلاف در لهجه صورت هاي مختلفي داشت به اين صورت كه :
الف) گاهي اختلاف در كلمات بوده مثلاً قبيله اي به گندم ( القمح ) و قبيله ديگر آن را ( البر ) مي ناميدند.
ب) گاهي اختلاف در استعمال يك كلمه وجود داشت مثلاً ماده ( الوثب ) را اهل حجاز به معني ( ظفر ) استعمال مي كردند و اهل يمن در معني ضد آن استعمال مي كردند ( وثب ) به معني ( اقعد) مي باشد.
پ) گاهي اختلاف لهجه درحركات است. مثلاً قريش صرف مضارعه را فتحه مي دهند و بني اسد آن را مكسور مي خوانند و همچنين اختلافات زيادي بين لهجه هاي گوناگون در زبان عربي مشاهده مي شود كه گاهي اين اختلافات بين قبايل ، خيلي شديد است مانند اختلاف بين قبايل عدنانيه در حجاز و قحطانيه در يمن ، كه در مفردات و تركيبات با هم اختلاف زيادي دارند، بطوري كه ابو عمروبن علاء گفته است (( ليس حمير و أقاصي اليمن بلساننا ولا عربيتهم بعربيتنا )) بعضي زبان عربي خمير و زبان نواحي يمن زبان عربي ما نمي باشد و از هم جدايند.
2- يكي ديگر از سبب پيدايش علم نحو يكي از ويژگي هاي زبان عربي است و آن ويژگي اين است كه درك معاني و مطالب در زبان عربي به اعراب كلمات بستگي دارد يعني اگرفتحه اي راكسره ياضمه وبالعكس بخوانيم معني كلمه به كلي دگرگون مي شود .
3- علاقه شديد بزرگان اسلام و ملوكان به تلاوت قرآن و قرائت آن دانست ، در اين ميان ملوكان و بزرگان با توجه به اين كه قرائت هاي مختلف در قرآن صورت گرفته بود دنبال قرائت صحيح از قرآن بودندو به دليل تاكيد تعاملي زبانهاي مسلمانان غير عرب مانند فارسي و عربي در يكديگر در اثر گذشت زمان و گسترش اسلام و حفظ قرآن از انحراف ، علوم عربي (صرف و نحو ) ساعي بودند و به صورت مدون و مكتوب نبودند تا عصر سالامي بلكه ضوابطي داشتند ولي فقط در قلبشان كه به صورت لحاظ شده در استعمال آنان ظاهر شده بود.
سپس بعد از ظهور اسلام و نزول قرآن (كتاب خدا) به زبان عربي و لزوم حفظ آن از خطاء و اشتباه نياز به تدوين اين قواعد مضبوطه به وجود آمد ت به وسيلة رعايت آن قواعد اين منبع اصلي و بزرگ ديني از خطاء محفوظ ماند.
به اين دليل بود كه رسول خدا (صل الله عليه و آله ) احتمام مي ورزيدند به قرائت آن به صورت صحيح و دور از خطاء و همين طور امير المؤمنين (عليه السلام) و اصحاب ايشان نيز بر اين روال بودند.
و بعد از توسعه اسلام و اشاعه آن در اقطار مختلف و بين اقوام غير عرب زبان عربي به زبان اصلي در تعليم معارف اسلامي و تعلّم آن تبديل شد و متداول شد تكلم به عربي در بن مسلمانان به گونه اي كه تأثير گذاشت زبان عربي در زبان آنها و زبان آنها نيز در زبان عربي تأثير گذاشت و لذا نياز بود كه زبان عربي به اصل خود باقي بماند و تحريفي در آن صورت نگيرد و عوامل ديگر كه قبلاً ذكر گرديد.
لذا امير المنين علي ابن ابي طالب (عليه السلام )اساس پايه هاي اصلي علم نحو را تأسيس و به ابوالاسود دوئلي ياد داداند كه از اين قرار بود:((الكلمه كلّه اسم وفعل و حرف : الاسم ما أنبأ عن المسمي و الفعل ما أنبأ به و الحف ، ما افاد معني.و اعلم اَنّ الاسماء ثلاثه: ظاهر و مضمر و اسم ولا مضمر و انما يتفاضل الناس فيما ليس بظاهر و لا مضمر و الرفع للفاعل و انصب للمفعول و الجر للمجرور.))
سپس حضرت به موارد قبلي قواعد با استفهام و نعت و حروف مشبّه بالفعل را اضافه فرمودند.و ابوالاسود اين موترد را پي گرفته و اين قواعد را بسط داده و به صورت مدون درآورد و علم نحو عربي در قرن اول اسلامي متولد شد. و شاگردان ابوالاسود و سلسله هاي بعد از آنها اين علم را ارتقاء داداه و وسعت بخشيده و متكامل كردند.
چون ابوالاسود مدي بصري بود علم نحو در بصره آغاز شد و بحث در حول مسائل آن نشأت گرفته و تدوين شد سپس اين مسائل در كوفه مطرح شد و سپس در شهرهاي ديگر كه بعداً مفصلاً بحث خواهد شد انشاالله .

بحث پنجم : مذاهب نحوي

بعد از تأسيس علم نحو مطالب آن دچار دگرگوني شد مسائل نحوي گسترش يافت و مطالب اين علم مورد تاليف و تصنيف در آمد سپس مذاهب نحوي به وجود آمد كه در مورد مسائل مختلف اين علم آرائء مختلفي ارائه كردند و البته همين مسئله نيز باعث پيشرفت اين علم و تكامل آن شد .
همان گونه كه گذشت ابوالاسود و شاگردانش اولين كساني بودند كه قواعد نحوي را در بصره تدوين كردن به همين جهت بصريان در تدوين و دادن آراء در موردان ازديگر مذاهب مقدم شدند كه باعث پيدا شدن نحات بزرگي در بصره شد كه بعداً اسامي آنها ذكر خواهد شد .
بعد بزرگان كوفه اين علم را آموخته ، تدوين و اين علم در كوفه انشار يافت كه باعث نقد آراء بصريان گشته حتي به گونه اي كه در مقابل بصريان قد الم كرده و نظرات آنها را رد و باطل مي شمردند .
ودر عصر عباسي بر بصريان تفوق يافتند.(( البته نه به دليل برتري علمي بلكه به دليل حمايتهايي كه حكام عباس از كوفيان مي كردند .
در عصر عباسي آميزش زبان عرب با اقوام ديگر زياد شد زيرا به قولي در دورة عباسي سرزمين عربستان مهد علم گشت چون حكام علاقه زيادي به علم از خود نشان دادند و امد و شد طالبان علم زياد گشت به طوري كه حتي از كشور هاي اروپايي نيز براي كسب علم به اين نقطه سفر مي كردند كه پايگاه اصلي آن ائمه عليهم السلام بو دند از اين فرصت براي بست و گسترش علم استفاده فراوان نموده و شاگردان زيادي تربيبت فرمودند.كه اين آميزش باعث به وجود آمدن بيم تحريف در زبان به وجود آمد، بدين سبب به تأليف قامسهاي عمومي درنگارش فرهنگ هاپرداختند كه ازاين جمله ميتوان به مواردزيراشاره كرد:كتاب العين(از خليل)،الكامل(از مبرد)وتعدادي كتاب لغات ديگر.
در اين عهد علم نحو مورد كشمكش شديد درميان مدرسه بصره و كوفه بود كه بصريان به قياس اعتماد داشتند و كوفيان به كلام عرب و از علماء بصره عمرو بن علاءو شاگرد او سيبويه صاحب (الكتاب) و اخفش شاگرد سيبويه شهرت يافتند.و از علماء كوفه ابو جعفر رواسي ، معاذ هراء ( واضع علم تصريف) استاد كسائي و خود كسائي و فرّاء (مولف كتاب الحدود) شاگرد كسائي مشهورند ( در مورد فرّاء گفته اند در نحو ،امير المؤمنين بود.)
در اثر مناظرات ارباب اين دو مدرسه مباحثات و مناقشات آنان قواعد نحو به پيچ و خم هاي زياد و تجزيه و تحليل هاي بيهوده و غموض واشكال افتاد و فهم و بحث علم نحو بغايت سخت و مشكل گرديد.))
همان گونه كه قبلاً‌ گذشت از از خصائص نحو بصري: اعمال قياس و دوري تأويل هاي بعيدي كه مخالف ظاهر است و ميل به طرح آنها به گونه شاذ است .و از خصائص نحو كوفي زيادي تمسك به اسقراء سماعي و قياس بر اساس موارد شاذ است .
اين دو مذهب مهمترين و اساسي ترين آراء در نحو را دارا مي باشند به گونه اي كه اتفاق آنان در يك مسئله نحوي به عنوان اجماع و يك دليل برباي استنباط به ان مسئله شده است .
بصريان اصل منطق و قياس بودند و اعراب فصيح درباديه هاي اطراف بصره سكونت داشتند و بصريان از آانها واژه هاي درست را فرا گفتند و آنچه را كه غلط و ضعيف بود به دور انداختند. اما كوفيان هم حجتشان كلام اعراب بو د ولي كساني را از ميان اعراب
كه به آنها اعتماد مي كردند و اقوالشان را شاهد مي گرفتند در فصاحت و بلاغت به پاي
اعراب بصره نمي رسيدند ، از اين رو آنچه كوفيان از عرب نقل كرده اند از حيث ذوق و قدرت تحليل جاي منقولات بصريا را نمي گيرد .
موارد اختلاف علماي بصره و علماي كوفه به صد و دو مسئله رسيده بود . مثلاً بصريان مي گفتند كه اسم از سمو مشتق شده و كفيان مي گفتند از وسم . وبصريان مي گفتند كه فعل از مصدر مشتق شده و كوفيان مي گفتند فعل از فعل مشتق شده . در نزد بصريان از كلماتي كه دال بر رنگ است افعل تفضيل نمي سازند، مگر به واسطه((اشد)) و امثال آن ولي كوفيان بدون واسطه هم جايز مي دانستند و مي گفتند: ((هو ابيض منه )) .
بعد از اين دو مذهب مذاهب ديگري مانند: مذهب بغداديه كه از نحاتشان ابن انباري و وشاء و ابن قتيبه و مذهب مغربيه كه ازنحات آنها ابن با شاذ و ابن معط و مذهب اندلسي كه از نحات آن شلوبين و ابن ضائع را مي توان نام برد .
اين پنج مذهب، مذاهب اصلي در علم نحو اند . البته يك مذهب التقاطي ديگري بين مذهب بصري و مذهب كوفي را بعضي نحات اختيار كرده اند كه از آنها ابن مالك و ابن هشام را مي توان نام برد .
نكته ديگري كه در مورد مذاهب بصري و كوفي و ساير مذاهب ذكر كرد اين كه علماي كوفه و بصره علم نحو را به تمامي بررسي كردند و براي كساني كه بعد از آنان آمدند كه قبلا ذكر شد از مسائل نحو چيزي باقي نگذاشتند جز شرح و تلخيص يا وفق دادن ميان آراء يا جمع بين آنها بدون هيچ ترجيح و برتري دادني و اين نيز مي تواند دليل ديگري باشد بر اين كه اتفاق بين علماي بصره و كوفه را به عنوان اجماع قبول داشته و به آن استدلال مي كنند.

فهرست منابع تحقیق :

1- تاريخ ادبيات زبان عربي / مؤلف حنا الفاخوري
2- تاريخ ادبيات عرب جلد 1 / مؤلف رژي بلاشر
3- تاريخ ادبيات عرب / مؤلف احمد ترجاني زاده
4- نشريه اديب / ناشر مدرسه علميه عالي نواب
5- بدائه النحو / صفايي بوشهري



نسخه چاپی