تأمل فلسفی درباره ماهیت علوم انسانی (قسمت اول)
مسئله روش‌ های آموزش، چه تأثیری بر آموزش معرفت شناسی و علوم انسانی خواهد داشت. بی تردید یکی از انواع قواعد و معیارهایی که نحوه آموزش علوم انسانی را تعین می بخشد، تصویری است که از ماهیت این علوم در نظر گرفته می شود. اگر علوم انسانی را از نوع علوم طبیعی بدانیم، باید همان قواعد و معیارهایی را که در آموزش و یادگیری علوم طبیعی وجود دارد، درباره علوم انسانی نیز به کار گیریم. در مقابل اگر ماهیت علوم انسانی را متفاوت با علوم طبیعی بدانیم، در نتیجه باید سبک و سیاق دیگری را در نوع مفهوم پردازی مباحث علوم انسانی و روش شناسی پژوهش‌های مربوط به آن اتخاذ کنیم. مسئله این است که چه دیدگاهی در مورد ماهیت علوم انسانی، قابل دفاع است و این دیدگاه چه دلالت‌ هایی در آموزش علوم خواهد داشت.‌‌‌
 
ضرورت بررسی این مسئله دارای دو بعد است. نخست این که بدون در نظر گرفتن ماهیت علوم انسانی برحسب نگرشی فلسفی، نمی توان تصویر کاملی از الزام ‌های آموزش این علوم فراهم آورد زیرا – چنان که اشاره شد بخشی از این الزام ‌ها از تصمیم در مورد ماهیت علوم مذکور نشئت می یابد. بعد دوم، ناظر به وضعیت آموزش علوم انسانی در دانشگا‌ه‌های ماست. چنانکه برنام‌ه‌های درسی و سرفصل‌ های علوم انسانی نشان می دهد، دروس و مباحثی از نوع فلسفه علوم انسانی در این برنامه‌ ها پیش بینی نشده است. این حاکی از آن است که نگاه به علوم انسانی، تنها برحسب پیکره اصلی نظریه ‌‌های این علوم صورت گرفته و دغدغه ای در مورد مباحث فرانظریه ‌ای وجود نداشته است. اما بدون نگریستن از منظر فلسفی و فرانظریه‌ ای، تصویر علوم انسانی ناتمام خواهد بود و همین نقصان، به مقام آموزش این علوم نیز سرایت می کند. نتیجه این نقصان را می توان در مواجهه غیر نقادانه استادان و دانشجویان علوم انسانی با نظریه‌‌ های این علوم ملاحظه کرد که این امر نیز به نوبه خود، پیشاپیش قابلیت پرداختن به نظریه پردازی در عرصه این علوم را سترون می کند.
 
تأملی فلسفی در مورد علوم انسانی داشته باشیم و از خلال آن، در پی فراهم آوردن تصویری حتی الامکان تام از ماهیت این علوم برویم و سرانجام، دلالت‌های چنین تصویری را برای آموزش آن‌ها‌‌ مشخص نماییم. مطالب این فصل، به صراحت معطوف به علوم انسانی در آموزش عالی است اما مضامین آن، اختصاص و محدودیتی اساسی به این سطح از آموزش ندارد و می توان اصول آن را در آموزش و پرورش نیز در نظر گرفت.
 
در بررسی ماهیت علوم انسانی و دلالت‌های آن برای آموزش علوم انسانی، نخست به بررسی این سؤال خواهیم پرداخت که نظریه قابل دفاع درباره ماهیت معرفت و روش شناسی دانش انسانی به ویژه از حیث افتراق یا اشتراک آن با علوم تجربی چیست. پاسخ به این سؤال نیز خود در گرو بررسی رویکردهای اساسی درخصوص ماهیت علوم انسانی است و این بررسی، محتوای قسمت اول را به خود اختصاص می دهد. سپس با توجه به نتایج این بحث، در قسمت بعد خواهیم کوشید نظریه قابل دفاع درباره ماهیت علوم انسانی را مشخص کنیم و دلالت‌های آن را برای آموزش علوم انسانی مورد توجه قرار دهیم.
 

رویکردها در مورد علوم انسانی

 دیدگا‌ه‌ های مربوط به ماهیت علوم انسانی را می توان به سه دسته اساسی تقسیم کرد که از آن‌ها‌‌ تحت عنوان رویکردهای وحدت گرا، کثرت گرا، و پیوندگرا بحث خواهیم کرد. در ذیل هر یک از این دسته ‌ها موارد مهم و قابل توجه نظریه ‌ها مطرح خواهد شد.
 
رویکردهای وحدت گرا
در این دسته از رویکردها نظر بر آن است که علوم انسانی با علوم طبیعی تفاوت اساسی ندارند، بلکه کل یکپارچه و هماهنگی را تشکیل می دهند. در این خصوص، بیآن‌ها‌‌ی متفاوتی وجود دارد که به ذکر آن‌ها‌‌ و انتقادهای وارد بر آن‌ ها‌‌ اشاره می کنیم.
 
نواثبات گرایی و «علم یگانه»
این دیدگاه توسط کسانی چون کارل همپل ، پل اپنهایم (همپل، ۱۹۶۵) و کارل پوپر مطرح شده (پوپر، ۱۹۵۹)، هرچند پوپر سرانجام، تفاوت‌هایی را در دیدگاه خود آشکار ساخت. این دیدگاه که از آن به عنوان الگوی «قیاسی - قانونمند» یاد شده، بر آن است که علوم طبیعی و انسانی در پی تبیین على رخدادهای مربوط به خود هستند. این تبیین با توسل به قوانین کلی و از طریق استدلال قیاسی صورت می گیرد و از این حیث، تفاوتی میان علوم طبیعی و انسانی وجود ندارد و می توان از وحدت روش شناختی میان آن‌ها‌‌ سخن گفت و بنابراین می توان آن‌ها‌‌ را در ساختار علمی یگانه لحاظ نمود. اتو نویرات ؟ در طعن نسبت به کسانی که روش خاصی برای علوم انسانی می جویند و روش «همدلی» را برای علوم انسانی مطرح کرده اند‌ اظهار نمود که این روش، به همان نحو در کار دانشمندان علوم انسانی تأثیر دارد که خوردن یک فنجان قهوه، موجب تمدد اعصاب آن‌ها‌‌ می شود، اما در کار و روش علم تأثیری ندارد.
 
اما پوپر با این که به مدل مذکور اعتقاد داشت، در آثار متأخر خود مانند «فقر تاریخیگری» (۱۹۶۹) اظهار کرد که پدیده‌ های تاریخی، نوآوری‌های علمی  و فعالیت های فرهنگی خلاقانه، تنها موضوع «فهم پس از وقوع» هستند و نمی توان آن‌ها‌‌ را از قبل پیش بینی کرد. وی برای این که دلایل مناسب مربوط به فهم پس از وقوع را فراهم آورد، به تبع فرگه، از «جهان سوم» به منزله عرصه ای از واقعیت سخن گفت. فرگه بر آن بود که افکار یا معانی، صرفأ ذهنی و شخصی نیستند بلکه موجودیتی مستقل و اساسی در جهان دارند. به عبارت دیگر، یک قضیه بیانگر یک «فکر» است که همان مضمون قضیه است و این فکر را می توان به بیان‌ ها‌‌ی مختلفی اظهار کرد، درحالی که فکر، ثابت و واحد است. فرگه این مضمون را عینی می دانست، یعنی حقیقتی که در عالم حقایق موجود است و به این ترتیب، دیدگاه وی یادآور دیدگاه افلاطون درباره عالم مثال است. پوپر نیز علاوه بر جهان اول که متشکل از اشیاء و وضعیت‌ های فیزیکی است و جهان دوم که متشکل از احساسات، گرایش به عمل و سایر انواع تجربه‌ های ذهنی است، به وجود جهان سوم قائل شد که متشکل از دستاوردهای ذهن آدمی یا افکار به معنای عینی است. این جهان شامل همه دستاوردهای ذهن بشری است، خواه از نوع فرهنگی باشد مانند ابزارها، نهادها و آثار هنری و خواه از نوع منطقی و فکری باشد مانند مسائل، نظریه‌ها و استدلال‌های انتقادی. البته، جهان سوم می تواند مشتمل بر نظریه‌‌های غلط، اسطوره‌ها و ‌تاریخچه‌ های واقعی نیز باشد. از این جهت، تفاوت میان جهان سوم پوپری با عالم حقایق فرگ های نیز مشخص خواهد بود زیرا فرگه تنها حقایق را در عالم مورد نظر خود قرار می دهد.
 
توجه پوپر به جهان سوم از جمله به دلیل پیامدهای اخلاقی و سیاسی آن بود زیرا چنین جهانی حاکی از حرمت و اهمیت جهان دوم یا ذهن‌های آدمیان خواهد بود که آفریننده جهان سوم هستند: «تأکید من بر اهمیت جهان سوم که متشکل از دستاوردهای ذهن آدمی است، به خوبی می تواند منجر به احترام فراوان به ذهن‌های شخصی گردد که آفرینندگان جهان سوم هستند.». هرچند که استوکز بر آن است که وقتی جهان سوم حاوی نظریه‌‌ های غلط و افسانه‌ ها نیز باشد، در این صورت می تواند بالقوه تهدیدی علیه آزادی و حرمت انسان نیز محسوب شود زیرا وسیله ای برای کنترل و به بند کشیدن انسان‌ ها نیز خواهد بود.
ادامه دارد..
 
منبع: درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت جمهوری اسلامی‌ ایران، جلد دوم، خسرو باقری،صص96-93، شرکت انتشارات علمی‌ و فرهنگی، تهران، چاپ نخست، 1389
نسخه چاپی