سُرمه ای از جنس غبار
خیلی‎ها همین الان توی همین دنیا هستند که چشم‌شان درد دارد. از بس که انتظار کشیده‎ و به جاده‎ها خیره شده‎اند، چشمان‌شان از تب و تاب دیدن دیدنی‎های دنیایی افتاده است. چشمانی که دنبال دیدن دیدنی‎ترین جمال دل‎آرای عالَماند.

شنیدهام این درد بیدرمانِ انتظار و چشمبه‎راهی، درمانش سُرمه‎ای است از جنس غُبار!

غُباری که بر گام‎های پُرشکوه ظهورش نشسته و جلوه‎ای از حضور مولایی است که قرن‎هاست تمام آفرینش، ظهور و اقتدارش را انتظار کشیده‎ و لحظه شمرده‎اند.
حالا آن درمان متبرّک آسمانی، آرزوی آن چشمان منتظر است.

چه اشک‎ها که گونه‎های تب‌دارشان را مثل کویرهای خشک ناامیدی، باران‎وار، مهمان دعایی امیدوارانه و عاشقانه نکرده است! و چه سجّاده‎ها که نزول پیشانی‎های متواضع‌شان را بر خاک، به التماس حضور مولای‌شان، به نظاره ننشسته است!

چقدر دلم می‎خواست مثل آن‎ها بودم!

حتماً آن امام مهربان، این چشم‌به‎راه ماندن‎ها و اشک ریختن‎ها را می‎بیند و در آن روز موعود، آن درمان‌ گران‌بها را برای این بیماران خوش‌بخت می‎فرستد!

خوش به حال دل‎هایی که برای او می‎تپند!

خوش به حال چشم‎هایی که دنبال او می‎گردند!

خوش به حال پاهایی که در مسیر رسیدن به او حرکت می‎کنند!

خوش به حال دست‎هایی که لیاقت بیعت با او را پیدا می‎کنند!

خوش به حال منتظران و عاشقان راستینش!


منبع: مجله باران
نسخه چاپی