تقسیم بندی کوئینتیلیان توسط دیوگنس
تقسیم بندی کوئینتیلیان ، توسط دیوگنس لائرتیوس به افلاطون نسبت داده شده است. این مسئله به دو دلیل عجیب است. اولا او تقسیم بندی افلاطون را به عنوان تقسیم بندی علوم می داند تا تقسیم بندی هنر، گرچه در عین حال سنگ تراشی را نیز به عنوان علم «شاعرانه» و فلوت نوازی را به عنوان علم عملی ذکر می‌کند. این امر تنها می‌تواند به عنوان تقسیم بندی نامشخصی میان علوم و هنر که ویژگی تفکر کهن است، توصیف شود. ثانیا دیوگنس لائرتیوس این تقسیم بندی را در حالی به افلاطون نسبت می دهد که هیچ دلیل و نشانی برای آن در نوشته‌های افلاطون وجود ندارد. این مسئله را نیز می توان این گونه توضیح داد که این تقسیم بندی در آکادمی استفاده می‌شد و بنابراین گردآوری کننده آثار افلاطون آن را به مؤسس أکادمی ربط داده است.
 
این سه بهرگی (trichotomy) در عوض در آثار ارسطو دیده می‌شود. اما باید گفت که کاربردی متفاوت (که معطوف به روش های زندگی است) دارد و افزون بر آن هدفی متفاوت را دنبال می‌کند. منظور ارسطو از کنش، کنشی عملی نیست، زیرا از آن اثری به وجود می آید، که نه بر اثر ، بلکه بر هدف اخلاقی مبتنی است.
 
دیونوسیوس تراکس (Dionysius Thrax) تقسیم بندی ای از هنر را ذکر کرده است که در آن هنر به هنرهای عملی Practical و هنرهای تکمیل شده (apotelestic) تقسیم شده است. با وجود این، این همان تقسیم کوئینتیلیان است تنها با یک تفاوت: این تقسیم، هنرهای نظری را کنار می نهد و برای هنرهای شاعرانه نامی متفاوت می گذارد apotelestic، به معنای «تکمیل شده» و «به پایان رسانده شده». آر. وستفال ( R . Westphal) مورخ موسیقی، کسی که برای اولین بار حدود یکصد سال قبل به تقسیم بندی دیونوسیوس توجه کرد، تفسیری متفاوت از آن ارائه داد و گفت که هنرهای تکمیل شده، هنرهایی هستند که در اثر عمل آفرینش به طور کامل به وجود می آیند (به طور مثال در مورد هنرهای تجسمی)، در حالی که هنرهای عملی مستلزم یک مفسراند (مثل موسیقی). وستفال این تقسیم را به عنوان مهمترین تقسیم بندی موجود در دوران باستان می دانست، زیرا این تقسیم بندی به آنچه که تقسیم بندی های دیگر نائل نشدند، دست یافت: این تقسیم، هنرهای عالی را از میان هنرها (در معنای مبسوطش) متمایز ساخت، هنرهای عالی ای که به دو قسم هنرهای تجسمی و موسیقی تقسیم می‌شد. با وجود این، این تفسیر معتبر نیست، زیرا مفهومی مدرن را بر اندیشه ای قدیمی تحمیل می‌کند. افزون بر این می توان گفت که تقسیم بندی دیونوسیوس تراکس، تقسیمی چهارگانه بوده است. این تقسیم شامل هنرهای «نظری» و هنرهای «peripoietic» می‌شد، یعنی هنرهایی که تنها از طبیعت استفاده می‌کنند، مانند ماهیگیری و شکار.
 
الوکیوس تارهائیوس (Lucius Tarrhaeus) نوع دیگری از تقسیم را مطرح نمود (به نقل از دیونوسیوس). او به هنرهای نظری، عملی و تکمیل شده، هنرهای ارگانیک (organic) را نیز افزود. این ها هنرهایی بودند که به ابزار و وسایل بستگی داشتند، برای مثال هنر فلوت زنی به همین خاطر، او هنرهای عملی کوئینتیلیان را به دو نوع تقسیم کرد: آن‌هایی که مستلزم ابزارند (هنرهای ارگانیک) و آن‌هایی که مثل رقص، مستلزم ابزار نیستند هنرهای «عملی».
 

تقسیم بندی سیسرو

سیسرو معمولا بر تقسیم بندی سنتی هنر تکیه می‌کرد: هنرهای آزاد، برده وار، مفید و لذت بخش. با این حال گاهی او به تقسیم بندی های دیگر اشاره می نمود. بنابراین او با قرار دادن ارزش هر هنر به عنوان مبنای تقسیم بندی، آن‌ها را به والاترین (artes maximae) متوسط (artes mediocres) و فروتر (minores) تقسیم کرد: او هنرهای سیاسی و نظامی را والاترین هنرها، هنرهای معنوی را که در رأس آن فلسفه قرار داشت و نیز شعر و خطابه را جزو هنرهای متوسط قرار داد، در حالی که بقیه هنرها یعنی نقاشی، مجسمه سازی، موسیقی، بازیگری و ورزش را جزو هنرهای فروتر دانست. بنابراین اکثریت هنرهای «عالی» در پایین ترین رتبه قرار گرفتند، و این امر دلیل دیگری است بر اینکه قدما به هنرهایی که در آن هنرها نظیر و رقیبی نداشتند، ارزش زیادی قائل نبودند.
 
با این وجود، سیسرو تقسیم بندی دیگری نیز مطرح کرد و در آن هنر را به دو نوع هنر گویا (articulate) و هنر صامت (artes mutae) تقسیم نمود. شعر، خطابه، موسیقی به نوع اول، نقاشی و مجسمه سازی به نوع دوم متعلق بودند. او این تقسیم بندی را به طور گذرا بیان کرد و این تقسیم بندی نه مورد پذیرش قرار گرفت و نه تأثیری بر جهان باستان گذاشت. اما در نظریه مدرن هنر اهمیت زیادی پیدا کرد. تقسیم بندی مذکور تقسیم هنرهای تقلیدی یا تفریحی به شمار می رفت و دو گروه مهم از هنر را از هم متمایز کرد: هنرهای گویا، هنرهای تجسمی
 

تقسیم بندی فلوطین

در پایان دوره باستان فلوطین یک بار دیگر تلاش کرد که هنر را تقسیم بندی کند. او هنر را بر اساس معنای کاملا یونانی اش تقسیم کرد. فلوطین هنر را بر اساس ابزارش به آن‌هایی که بر نیروهای طبیعت وابسته اند و یا بر ابزار خودشان، به دو نوع تقسیم کرد. او بر این دو نوع، نوع دیگری نیز افزود به نام هنرهای هدایتگر نفوس (psychagogic) که از ابزارهای ذهنی سود می جست.
 
تقسیم بندی فلوطین اندیشه های افلاطون و ارسطو را منعکس می کرد، اما اندیشه های شخصی او را نیز در برداشت. این تقسیم بندی احتمالأ کامل ترین مطالبی است که او در دوران باستان می اندیشید و شاید حرف آخر او درباره هنر است فلوطین هنر را به هنرهای تولیدی (productive) نظیر معماری، هنرهای تقلیدی (imitative) نظیر نقاشی، مجسمه سازی، رقص، پانتومیم و موسیقی، هنرهای کمک کننده به طبیعت (aid nature) نظیر کشاورزی و پزشکی، هنرهای بهبود دهنده کنش انسانی (improve human activity) نظیر خطابه، استراتژی، اقتصاد، هنر حکومت، و هنرهای صرفأ عقلانی (intellectual) نظیر هندسه تقسیم کرد. علی رغم نقش مهمی که زیبایی در فلسفه فلوطین ایفا می‌کرد، او هنرهای «عالی» را به عنوان یک نوع خاص از هنر مشخص نکرد؛ آن‌ها در سه نوع از پنج هنری که او معین کرد، یافته می شوند.
 
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی، صص650-646، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392
نسخه چاپی