هنرمند در نگاه یونانیان
علی رغم این منازعه های بزرگ در دیدگاه یونانی گرای هنر، اندیشه های خاصی در باره هنر و هنرمند وجود داشت که عده زیادی از زیباشناسان فاضل، هنرمندان و خبرگان آن را تایید می کردند، به طوری که این اندیشه ها به ویژگی و خصلت همه آن دوره تبدیل شد. این ها خاص ترین ایده هایی بودند که اخیرأ ظهور کرده بودند و از اندیشه هایی که در دوران پیشین رایج بودند، تفاوت داشتند.
 
باری، در پیش فرضی که در گذشته بدآن‌ها اعتقاد وجود داشت یعنی اینکه هنر وابسته به قوانین و تقلید از واقعیت است، کنار گذاشته نشد، زیرا هنر طبیعت گرایانه از محبوبیت زیادی برخوردار گردید. ویتروویوس تنها کسی نبود که نوشت «نقاشی هایی که به واقعیت شباهت ندارند، سزاوار تحسین نیستند». با وجود این، دیدگاه‌های مخالف پدید آمد.
 

دیدگاه‌های مخالف هنر

الف. تخیل برای اثر هر هنرمندی ضروری است. اهمیت این مسئله برای یک نقاش یا مجسمه ساز کمتر از اهمیت آن برای یک شاعر نیست. فیلوستراتوس نوشت که «آن تخیل هنرمندی است که از تقلید عاقل تر و باهوش تر است، زیرا تقلید چیزی را به نمایش می گذارد که دیده است، اما تخیل چیزی را می نمایاند که ندیده است. عقیده ای وجود داشت مبنی بر اینکه «رنگ‌ها و مجسمه ها از هنر یک صنعتگر بهترند». ستایش تخیل أبدأ به معنای این نیست که از هنر خواسته شود واقعیت را کنار بگذارد بلکه به طور کاملا برعکس، اگر برای گزینش و تألیف موضوعات آزاد باشد در عرضه و ارائه واقعیت مؤثرتر خواهد بود. با طرح این مفهوم توسط رواقیون و با جذابیتی که پیدا کرد، مفهوم تخیل در نظریه هنر جایگزین مفهوم تقلید (mimesis) شد. با این حال، جدال میان تقلید و «فانتزی» (phantasy) زمانی پدید آمد که فانتزی به عنوان امری منفعل دانسته شد. افلاطون چنین تصوری از آن داشت، اما برعکس در آرا و عقاید ارسطو، فانتزی عناصری از آنچه را که در دوره یونانیگرا «تخیل» (imagination) نامیده می شد، در برگرفته بود.
 
ب. دانش و خرد برای هنرمند ضروری است، زیرا او هم می‌تواند و هم باید نه تنها سطح خارجی اشیاء را بلکه درونی ترین ویژگی‌های اشیاء را نیز به نمایش بگذارد. دیون نوشت که یک مجسمه ساز خوب، همه قدرت و ماهیت خدا را در مجسمه خداوند باز می نمایاند، در حالی که فیلوستراتوس می‌گفت: پیش از این که فیدیاس مجسمه زئوس را بسازد، بایستی در جهان، «آسمان و ستارگان» تأمل و تفکر کرده باشد، زیرا، این مجسمه فهم و ادراک عمیقی از جهان را نشان می‌دهد. تلقی و تصوری این چنین از هنرمند او را به مفهوم فیلسوف نزدیک می نماید. یونانیان قدیم، شاعر را با فیلسوف مرتبط می‌دانستند، اما هرگز این ارتباط را در رابطه با نقاشان و مجسمه سازان برقرار نساختند. اما با این حال، اکنون فیدیاس مجسمه ساز به عنوان «مفسر حقیقت» شناخته می شد. «همان خردی که بر شاعر غلبه می‌کند، ارزش هنر نقاشی را نیز تعیین می‌کند، زیرا این هنر شامل عقلانیت است». دیون معتقد بود که اندیشه الوهیت نه تنها از آشنایی با طبیعت و نویسندگان، بلکه از آشنایی با آثار نقاشان و مجسمه سازان ناشی می شود.
 
ج. ایده برای هنرمند ضروری است. او مطابق با ایده ای که در ذهن دارد به خلق اثر هنری دست می زند. سیسرو نوشت: «چیزی کامل و بی عیب در فرم ها و تصاویر وجود دارد و ایده این کمال در اذهان ماست». دیون، الکینوس (Alcinous) و سیسرو معتقد بودند که فیدیاس زئوس را نه بر اساس طبیعت، بلکه بر اساس ایده ای در ذهنش ساخت. پاسخ دیون بر این پرسش که تصویر خداوند چگونه می‌تواند در ذهن فیدیاس به وجود آمده باشد اینست که «همانگونه که فیدیاس می‌گوید، تصور خدا فطری و ضروری است و هنرمند ایده ای را دارد که نتیجه شباهت او به خداوند است. ایده قبل از هنرمند وجود داشته است و هنرمند صرفأ مفسر و آموزگار آن است». این یکی از مهم ترین نقاط عطف در دیدگاه های هنری بود که در دوران باستان پدید آمد.
 
خود اصطلاح «ایده» (idea) و معنای اولیه آن افلاطونی بود، اما نویسندگان دوران یونانی گرا معنای آن را تغییر دادند، در حالی که واژه به همان شکل اول باقی مانده بود. بنا بر عقیده افلاطون، ایده مثال واقعیتی است که خارج از انسان و جهان وجود دارد، واقعیتی جاودانی و غیرقابل تغییر که ورای احساس است اما به طور مفهومی ادراک می‌شود. به نظر سیسرو و یا دیون، ایده از موضوعی متعلق به یک مفهوم به مفهومی فی ذاته و از ایدهای متعالی به تصویری در ذهن هنرمند تبدیل شد. افزون بر این، ایده از مفهومی انتزاعی به نوعی از تصویر که هنرمند از آن استفاده می کند، تغییر یافت. در دیدگاه سیسرو ایده حتی ویژگی ذاتی را که در دیدگاه افلاطون داشت، از دست داد. سیسرو فکر می‌کرد که ایده ناشی از تجربه است زیرا می‌گفت پدیده هایی را که هنرمند می بیند، ایده‌های خودشان را (ایده‌های پدیده ها) را بر ذهن او نقش می‌کنند. این ویژگی اندیشه رواقی بود نه افلاطون.
 
د. گرچه دانستن اصول و قوانین هنر می‌تواند برای هنرمند با اهمیت باشد، اما قوانین و اصول به تنهایی کافی نیستند، زیرا او به استعداد فردی و بالاتر از حد متعارف نیاز دارد. مفهوم یونانی گرای هنرمند بزرگ به مفهوم مدرن هنرمند نابغه نزدیک است.
 
هنرمند بزرگ ذهن و استعدادهایی دارد که او را از کلیت نوع بشر متمایز می سازد. حتی چشم ها و دست های او متفاوتند. وقتی از نیکوماخوس نقاش پرسیدند که چرا نقاشی زئوکسیس را تحسین می‌کند، پاسخ داد: «اگر چشم‌های من را داشتید چنین سؤالی را مطرح نمی‌کردید». دیون مجسمه سازان را به عنوان «فرزانگان» و انسان های «الوهی» می دانست. به عقیده افلاطون «انسان‌های الوهی» فیلسوفان، شاعران و دولتمردان بودند. او هرگز این اصطلاح را برای مجسمه سازان به کار نمی برد. همچنین دیون پرسشی را مطرح کرد که پیش از آن هرگز مطرح نشده بود و آن اینکه کدامیک از هومر و فیدیاس بالاتر و برتر از دیگری است. از نقطه نظر یونانیان قدیم برتری شاعر بر مجسمه ساز بدیهی و آشکار بود، زیرا این برتری، برتری یک شاعر بر یک صنعتگر بود.
 
اما حتی نبوغ نیز کافی نبود تا نویسندگان یونانی گرا بتوانند هنر بزرگ را توضیح دهند. آن‌ها معتقد بودند که هنرمند به الهام نیز نیازمند است. او در حالتی از «شوق» و الهام، اثر هنری را خلق می‌کند.
 
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی، صص604-601، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392
نسخه چاپی